eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
33.6هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
110 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداهر روز صبح زنگ بیدارباش رامی‌زند! خورشید می‌تابد و شهر،خمیازه می‌کشد گل‌ها رو به سوی تومی‌کنندو شاداب می‌شوند.. سلام ✋صبح زیباتون بخیر♥ 💦🍂🍂💦 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
📚 داستان زیبا و واقعی از علامه جعفری در دانمارک ✍علامه محمدتقی جعفری می‌گفتند: عده‌ای از جامعه‌شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در باره‌ی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسان‌ها چیست. هر کدام از جامعه‌شناسان، صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چه‌قدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشق‌اش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزش‌اش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشق‌اش ماشین‌اش است، ارزش‌اش به همان میزان است. اما کسی که ‌عشق‌اش خدای متعال است ارزش‌اش به اندازه‌ ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناسان صحبت‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه‌ی چیزی است که دوست می‌دارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه‌ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ @ba_khodabash1❤️ ┗━━✨✨✨━━┛
هرگز از حرفهايي كه مردم درباره تو مي گويند نگران نشو. هيچگاه كوچكترين توجهي به آن نشان نده. هميشه فقط به يك چيز فكر كن: « داور خداست. آيا من در برابر او روسفيدم؟ » بگذار اين معيار قضاوت زندگي تو باشد تا بي راهه نروي ... تو بايد روي پاي خودت بايستي و تنها ملاحظه ات اين باشد كه :‌ «‌هر كاري انجام مي دهم بايد مطابق شعور خودم باشد. تصميم گيرنده بايد آگاهي و شعور خودم باشد. » ‌ آنگاه خدا داور تو خواهد بود. ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
🔴داستان دختر زیبا و مرد حیله گر عیاش روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.  دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:...  اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.  این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!  سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.  دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.  در همین لحظه دخترک گفت:آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....  و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. 📚هزارویک حکایت ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ @ba_khodabash1 ❤️ ┗━━✨✨✨━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت خر مقدس و مقدسین خر.... حتمأ ببینید و برای دوستان تون ارسال کنید👌 ┏━━✨✨✨━━┓ ❤️ ❤️ ┗━━✨✨✨━━┛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💥👩‍🍳 @ashpazi22👩‍🍳💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بیایید در این عصر زیبا 🌺 تمام احساس های پوچ را مچاله کنیم 🌸 و منتظر شکوفه های اجابت شویم 🌺 آرزو دارم در این عصر زیبا 🌸 هر چه آرزو بر دلتان گذشت ، 🌺 مورد استجابت قرار بگيرد 🌸عصر زیباتون دلپذیر عزیزان ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره غم میرسد، آیات مریم میرسد عطر سیب و بوی اسپند محرم میرسد دست خود را روی سینه میگذارم با ادب آه، دارد مادری با قامت خم میرسد السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🖤🏴
صبح بوی زندگی بوی راستگویی بوی دوست داشتن وبوی عشق ومهربانی میدهد زندگیتون مثل صبح پراز عطر خوش مهربانی باشه سلام روزتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ یک دقیقه مطالعه رو هر بندش یک دقیقه فکر کن ➊ می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. ➋ دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه ➌ تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت ➍ اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان ➎ وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...!❤️ ┏━━✨✨✨━━┓ 🌸 🌸 ┗━━✨✨✨━━┛ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
15.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅هر روز 5 دقيقه خودتو تشويق كن کلیپ_انگیزشی ... 👇👇 🆔 🌹👈 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
مـــادرم مسافر دریا بود مسیح که می آمد، بر قایقی نشست و به آسمان رفت در این پنجشنبه به همه مادر های سفرکرده صلوات هدیه کنید😔🌹 👇 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
اول زندگی سوگل ضربه های سنگین به سر سوگل چهار ساله او را تا دروازه مرگ برد.نامادری او به اتهام کودک آزاری به پرداخت 700 میلیون تومان دیه محکوم شد. سوگل نام دخترک خردسالی است که دو سال قبل کتک خوردن های پی در پی و ضربه های سنگین به سرش او را تا لبه پرتگاه مرگ برد اما دخترک عمرش به دنیا بود.بعد از آن پدر سوگل و نامادری اش به نام نفیسه به اتهام کودک آزاری دستگیر شدند. اما شاید سوگل تنها قربانی زندگی های نابسامان نباشد.دختر هجده ماهه نفیسه که در زندان به دنیا آمده و دختر دیگر نفیسه که 13 سال دارد و روزهای سیاهی را در نبود مادرش می گذراند هم قربانیان بخش های شفا نیافته این داستان هستند.قربانی شخصیت های متزلزل که در مسیر زندگی در انتخاب راه از بیراهه ناکام ماندند. داستان تلخ این زندگی های به هم گره خورده را از زبان نفیسه درزندان زنان در این گزارش بخوانید. همسایه مادر سوگل بودم و صدای شکنجه می شنیدم نفیسه زن جوان 37 ساله ای است که دختر هجده ماهه بازیگوشش را در آغوش گرفته و با چشم گریان روبرویم می نشیند.او دو سال است که در زندان زنان زندگی می کند و می گوید از زندگی در زندان خسته است.داستان زندگی نفیسه که حالا به زندان زنان ختم شده است،قصه ای هولناک و پرماجرا است. عنوان اتهامت آدم را بهت زده می کند! همین عنوان بهت آور باعث شده خانواده ام از من روگردان شوند.حتی خجالت می کشم در موردش با وکیل حرف بزنم.گاهی دلم می خواهد از کسی کمک بخواهم.اما فکر می کنم بروم چه بگویم؟بگویم که اتهامم مشارکت در کودک آزاری است؟!! ماجرای این اتهام را تعریف کن. قصه زندگی من خیلی مفصل است.همه چیز از روزی شروع شد که از همسرم جدا شدم.آن روزها زندگی سختی داشتم.در اول جوانی بیوه شده بودم و نگاه سنگین اقوام و دوستان روی زندگی ام بود و آزارم می داد.تصمیم گرفتم با دخترم به جایی دور از خانواده ام بروم و بی سر و صدا زندگی کنم.برای همین خانه ای دورتر از محل زندگی مان در شهریار اجاره کردم.آنجا بود که با فرامرز و خانواده اش همسایه شدم. منظورت از فرامرز پدر سوگل است؟ بله.البته من تا مدت ها فرامرز را ندیده بودم.خانه مان در یک طبقه بود.اما ساعت رفت و آمدمان با هم یکی نبود.اوایل فقط سر و صدای همسر فرامرز را می شنیدم.از صبح تا شب در خانه اش رفت و آمد بود.گاهی اوقات صدای جیغ و فریادش را می شنیدم که با فرامرز دعوایش شده بود.وقتی هم فرامرز در خانه نبود صدای داد و بیداد او را سر سوگل می شنیدم.آن موقع سوگل فقط 4 سال داشت اما از سر و صداهای خانه شان به خوبی می شد فهمید که حسابی از مادرش کتک می خورد. چرا مادر سوگل کتکش می زد؟ نمی دانم.صداها واضح نبود.وقتی صدایشان بالا می رفت می فهمیدم دارد بچه را می زند.تا اینکه یک بار سراسیمه مقابل خانه مان آمد و گفت دخترش در دستشویی خانه شان بیهوش شده است و از من کمک خواست.من که به خانه شان رفتم دیدم که سوگل کف توالت افتاده بود و سیاهی چشمانش بالا رفته بود.بچه را بغل کردم و توی صورتش آب پاشیدم تا به هوش بیاید.بعد که در بغل من به هوش آمد محکم به من چسبید و بغل مادرش نمی رفت.انگار وحشت کرده بود.مادرش می گفت از دستش عصبانی شدم و دستش را کشیدم اما یکدفعه غش کرد.من باورم نشد که سوگل فقط به خاطر کشیده شدن دستش بیهوش شده باشد.اما به روی مادرش نیاوردم.می خواستم سوگل را بغل مادرش بدهم و خانه مان بروم اما بچه دوست نداشت بغل مادرش برود.برای همین من از مادرش خواستم که چند دقیقه ای او را با خودم به خانه مان ببرم.او هم اجازه داد.آن موقع دختر بزرگ من 9 ساله بود.سوگل را که به خانه مان بردم کمی با هم بازی کردند و از آن به بعد گاهی اوقات سوگل از مادرش اجازه می گرفت و به خانه ما می آمد. مرد غریبه از پنجره خانه مادر سوگل به کوچه پرید رابطه تو و مادر سوگل هم دوستی صمیمانه ای بود؟ نه اصلا.مادر سوگل اصلا دلش نمی خواست رابطه مان از حالت رسمی خارج شود.البته خود من هم حال و حوصله دوستی و رفاقت را نداشتم.مخصوصا اینکه احساس می کردم زندگی مادر سوگل حالت طبیعی ندارد.او رفت و آمدهای مشکوکی داشت و همیشه با فرامرز دعوا و کتک کاری داشتند.بالاخره هم همین رفت و آمدهایش کار دستش داد. ادامه دارد......