👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام "نقشین" 💧با عنوان : سرنوشت بی رحم 💧قسمت چهارم🌈
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام "نقشین"
💧با عنوان : سرنوشت بی رحم
💧قسمت پنجم🌈
😇من که همه جای دنیا رو بگردم بهتر از دخترای دادشم برای پسرام پیدا نمی کنم. دخترا هم که با پسرعموهاشون مخالف نیستن، پس حالا که رامین و روزبه درسشون تموم شده و هر کدوم خونه و یه کمی پس انداز دارن، بهتره کم کم سور و ساط عروسی رو راه بندازیم!
😍من که از خوشحالی اینکه قرار بود به زودی زندگی مشترکم را با رامین آغاز کنم، خواب و خوراک نداشتم. خواهرم هم دست کمی از من نداشت.
ما از همان بچگی که زن عمو »عروس های گلم« صدایمان می زد، در رویاهایمان خودمان را در کنار همسرانمان تصور می کردیم و خوشبخت بودیم.😌
روزبه و رامین هم خوشحال بودند از اینکه همسرانشان دخترانی دست پرورده عمو و زن عمویشان هستند و در خوبی و وقار و نجابت شهره دوست وفامیل و آشنا.
همه چیز خوب پیش می رفت. همه چیز عالی بود. من و نغمه طی یک جشن با شکوه به عقد نشان کرده هایمان درآمدیم 😍
و طبق صلاحدید خانواده هایمان قرار عروسی و آغاز زندگی مشترک ماند برای یکسال بعد از عقد و گذراندن دوران نامزدی.
☺️با لذت و شوقی وصف ناپذیر لحظاتمان را می گذراندیم و برای رسیدن روز عروسی ثانیه شماری می کردیم. خرید عروسی، چیدن جهیزیه، انتخاب آرایشگاه، پرو لباس عروسی...
😏خدایا، چقدر شاد و خوشحال بودیم آن روزها و خبر نداشتیم که این روزگار بی مروت، این سرنوشت بی رحم چه خوابی برایمان دیده است!😔
نمی دانم چرا درست در همان لحظاتی که خودت را بر فراز قله خوشبختی می بینی، زندگی آن روی سکه را هم نشانت می دهد و تو چنان با سر به قعر بدبختی سقوط می کنی که حتی خودت را هم از یاد می بری...!😞
بچه ها، سه روز پشت سرهم تعطیله. نظرتون چیه همین امشب حرکت کنیم بریم شمال ویلای آقاجون؟
🤗این پیشنهاد را روزبه- نامزد خواهرم نغمه- داد و ما سه نفر ، من و رامین و نغمه، با خوشحالی کف زدیم واز خدا خواسته با پیشنهادش موافقت کردیم. در عرض کمتر از نیم ساعت وسایلمان را جمع کردیم و در صندوق عقب ماشین روزبه گذاشتیم و حرکت کردیم.
😏روزبه نامزد نغمه از رامین شیطان تر و بازیگوش تر بود...
💧ادامه دارد⬅️
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
♦️نظر لطف امیرالمومنین (ع)به مرد فقیر♦️
شخصی در نجف اشرف از شدت فقر به امیرالمؤمنین متوسل شد . شب خواب دید که حضرت به او فرمود : باید به هندوستان بروی و در فلان محله و کوچه ، شخصی را با این خصوصیات پیدا کنی و این مصرع شعر را برایش بخوانی : " به آسمان رود و کار آفتاب کند "
مرد فقیر گفت : یا امیر المؤمنین من فقیر هستم و از فقر خود شکایت می کنم آن وقت شما می گوئید به هندوستان بروم ؟، خلاصه رفت ، آن شخص را یافت و همان شعر را برای او خواند .
آن شخص که شاعر بود خیلی خوشحال شد و دست این مرد را بوسید و گفت : از کجا فهمیدی که مصرع دوم شعر من چیست ؟ سپس هر چه می توانست به او از مال و ثروت خود داد .
مصرع دوم شعر ایشان این بود " به ذره گر نظر لطف بوتراب کند "
#رزق #امیرالمومنین #فقیر
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
هیچ شبی، پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد
#شب_هاتون_پر_امید🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســــلام صبح بـخیر
🌺الهی نگاه پر مهر خدا
🌸همراه لحظههاتون
🌺سلامتی و نیکبختی
🌸گوارای وجودتون
🌺بارش برکت و نعمت
🌸جاری در زندگیتون
🌺روزتـون خوشگل و زیبـا
✅
🍃🍂 #داستان_کوتاه
🔴 روزی جوانی پیش پدرش آمدو گفت: #دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم. من #شیفته زیبایی این دختر و جادوی چشمانش شده ام .
پدر با خوشحالی گفت:بگو این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم و به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر #دلباخته او شد و به پسرش گفت:
ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست و تو نمیتوانی او را خوشبخت کنی او را باید مردی مثل من که تجربه زیادی در زندگی دارد #سرپرستی کند تا بتواند به او تکیه کند.
😳 پسر حیرت زده جواب داد: امکان ندارد پدر کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما.....
پدر و پسر با هم #درگیر شدند و کارشان به اداره پلیس کشید.🚔
🔸ماجرا را برای افسر #پلیس تعریف کردند. افسر دستور داد دختر را احضار کنند تا از خود او بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند افسر پلیس با دیدن دختر شیفته جمال و محو #دلربایی اوشد و گفت: این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است و این بار سه نفری باهم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد #وزیر رفتند وزیر با دیدن دختر گفت: او باید با وزیری مثل من ازدواج کند...و...قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید با شخص #امیر،
🔹امیر نیز مانند بقیه گفت: این دختر فقط با من ازدواج میکند...
بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت: راه حل مسئله نزد من است. من #میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او #ازدواج خواهم کرد.
...و بلافاصله شروع به دویدن کردو پنج نفری: پدر؛ پسر؛ افسر پلیس؛ وزیر و امیر بدنبال او...
🔻ناگهان ...هرپنج نفر باهم به داخل چاله عمیقی سقو ط کردند.
⚠️دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت: آیا میدانید من کی هستم؟!
من #دنیا هستم!!
☑️من کسی هستم که مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم باهم #رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از خود و اطرافیان و #انسانیت غافل میشوند تا زمانیکه در #قبر گذاشته می شوند درحالی که هرگز به من نمیرسند...!!
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🔵هر چشمى در روز قیامت #گریان است مگر سه چشم:
✅چشمى که در راه خدا شب را بیدار باشد
و چشمى که از ترس خدا گریان شود
و چشمى که از محرمات خدا بسته شود.
📚الکافی (ط -الإسلامیة) ج2 ص80
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🛑نگاه به جنس مخالف
♦️سوال: چه اشکالی داره که انسان به جنس مخالف نگاه کنه و لذت ببره؟
پاسخ: اگر ضررهای زیر رو👇(به غیر از عذاب آخرت) به جون میخری، نگاه کن
1⃣ میبینی، میخوای، به وصالش نمیرسی، دچار افسردگی میشی.
2⃣ میبینی، شیفته میشی، عیبها رو نمیبینی، ازدواج میکنی، طلاق میدی.
3⃣ میبینی، به او فکر میکنی، از یاد خدا غافل میشوی، از عبادت لذت نمیبری.
4⃣ میبینی، با همسرت مقایسه میکنی،ناراحت میشی، بداخلاقی میکنی، از زندگیت لذت نمیبری.
5⃣ میبینی، لذت میبری، به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشی، در نظر دیگران خوار میشی.
6⃣ میبینی، لذت میبری، محبت خدا تو دلت کم میشه، ایمانت ضعیف میشه.
7⃣ میبینی، عاشق میشی، از راه حلال نمیرسی، دچار گناه میشی.
✅ لذا اسلام در یک کلمه می گوید: نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#داستان
💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من میپذیرم
شاه گفت: در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب میشناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها شد. به بالای تپهی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمدهام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمیشوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازهی قد من، هیکلی همهیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خندهی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک میآید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب
📚بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🌸💠 مرده ای که بوی گلاب می داد 💠🌸
یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:
یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت.
وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود.
از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود،
آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🔱ماجرایی که باعث شد فرعون خودش را خدا بنامد!
یک روز فرعون در کاخش بود که ابلیس به شکل مردی وارد کاخ و اتاق فرعون می شود
فرعون می گوید : تو چه کسی هستی
آن مرد میگوید : من فرشته ی مقرب تو هستم
فرعون می گوید : مگر من که هستم
آن مرد می گوید : تو خدا هستی
فرعون که تا قبل از این ماجرا به خدا اعتقاد داشت می گوید : نه من خدا نیستم
آن مرد می گوید : تو خدایی اما به خاطر ضربه ای که به سرت خورده است فراموش کرده ای که خدایی و فکر می کنی خدا کس دیگریست و من آمدم که به تو یاد آوری کنم که خدا هستی
فرعون می گوید : پس اگر تو راست می گویی و من خدا هستم باید خیلی کارهای نشدنی بتوانم بکنم
آن مرد گفت : بله تو هر نشدنی ای را می توانی انجام دهی زیرا خدایی پس امتحان کن
فرعون خوشه ی انگوری که در ظرف بود را نشان داد و گفت : یعنی تو می گویی من می توانم آن خوشه ی انگور را به طلا تبدیل کنم ؟
آن مرد (یا همان ابلیس در ظاهر یک مرد) گفت : بله اگر تو اعلام کنی به دستور تو آن خوشه خود را به طلا تبدیل می کند
فرعون به خوشه اعلام می کند که ای خوشه به طلا تبدیل شو و آن خوشه به طلا تبدیل می شود
چند تا کار دیگر انجام می دهد و می بیند همه بدون نقص انجام می شود و در اصل ابلیس به صورت مخفیانه این جادو ها و تبدیلات را انجام میداد
و بعد آن مرد گفت : تو از گذشته زیاد در یاد نداری و ضربه ای که به سرت خورد باعث شد فراموش کنی که خدا هستی و یکی دیگر از اسناد خدا بودن تو اینست که تو هیچوقت نمی میری
و البته فرعون هم واقعا نزدیک به سیصد سالش بود و نمی مرد (در آن زمان حد اکثر سن مردم صد و هفتاد سال بود)
به همین دلایل باور کرده بود که خداست
و اما جالب تر از همه
قبل از این ماجرا ، فرعون یکی از عرفای بزرگ جهان و نقطه ی عرفان در آن زمان بود که سالها بعد وقتی که فریب ابلیس را خورد و خود را خدا دانست از عرفان بیرون آمد و آسیه همسرش نیز تا آخر عمرش قطب بزرگ صوفیه بوده است !!
📚مبانی حقایق و رموز زندگی فرعون
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🔱ماجرایی که باعث شد فرعون خودش را خدا بنامد!
یک روز فرعون در کاخش بود که ابلیس به شکل مردی وارد کاخ و اتاق فرعون می شود
فرعون می گوید : تو چه کسی هستی
آن مرد میگوید : من فرشته ی مقرب تو هستم
فرعون می گوید : مگر من که هستم
آن مرد می گوید : تو خدا هستی
فرعون که تا قبل از این ماجرا به خدا اعتقاد داشت می گوید : نه من خدا نیستم
آن مرد می گوید : تو خدایی اما به خاطر ضربه ای که به سرت خورده است فراموش کرده ای که خدایی و فکر می کنی خدا کس دیگریست و من آمدم که به تو یاد آوری کنم که خدا هستی
فرعون می گوید : پس اگر تو راست می گویی و من خدا هستم باید خیلی کارهای نشدنی بتوانم بکنم
آن مرد گفت : بله تو هر نشدنی ای را می توانی انجام دهی زیرا خدایی پس امتحان کن
فرعون خوشه ی انگوری که در ظرف بود را نشان داد و گفت : یعنی تو می گویی من می توانم آن خوشه ی انگور را به طلا تبدیل کنم ؟
آن مرد (یا همان ابلیس در ظاهر یک مرد) گفت : بله اگر تو اعلام کنی به دستور تو آن خوشه خود را به طلا تبدیل می کند
فرعون به خوشه اعلام می کند که ای خوشه به طلا تبدیل شو و آن خوشه به طلا تبدیل می شود
چند تا کار دیگر انجام می دهد و می بیند همه بدون نقص انجام می شود و در اصل ابلیس به صورت مخفیانه این جادو ها و تبدیلات را انجام میداد
و بعد آن مرد گفت : تو از گذشته زیاد در یاد نداری و ضربه ای که به سرت خورد باعث شد فراموش کنی که خدا هستی و یکی دیگر از اسناد خدا بودن تو اینست که تو هیچوقت نمی میری
و البته فرعون هم واقعا نزدیک به سیصد سالش بود و نمی مرد (در آن زمان حد اکثر سن مردم صد و هفتاد سال بود)
به همین دلایل باور کرده بود که خداست
و اما جالب تر از همه
قبل از این ماجرا ، فرعون یکی از عرفای بزرگ جهان و نقطه ی عرفان در آن زمان بود که سالها بعد وقتی که فریب ابلیس را خورد و خود را خدا دانست از عرفان بیرون آمد و آسیه همسرش نیز تا آخر عمرش قطب بزرگ صوفیه بوده است !!
📚مبانی حقایق و رموز زندگی فرعون
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
🔴مرگهای ناگهانی آخرالزمان و هشدار به مومنین!
🔰دیشب به بنده تلفن زدند و گفتند که فلان شخص که خیلی هم مواظب سلامتی خودش بود و فشار خونش را همیشه اندازه گیری می کرد تا از حد متعارف تجاوز نکند، سکته کرد و یک مرتبه از بین رفت!
🌸 امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند:
✳️ در آخر الزمان مرگ های ناگهانی زیاد می شود.
🌟ملک الموت مردم را می رباید... اگر این زمان را درک کردید باید با طهارت بخوابید.
✅سوال کردند:
یا امیرالمومنین یعنی با وضو بخوابیم؟
🌷 حضرت فرمودند: خیر. یعنی ذمّه خودتان را از حق و خلق خلاص کنید.(یعنی حساب خود را صاف و پاک کنید...)
🌿🌿🌿🌴🌷🌷🌷🌴🌿🌿🌿
📒از بیانات استاد حق شناس
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨