📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🤍حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🤍حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
در همدان ، کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند .
در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .
از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود
روزی به کریم خان زند گفتند، فردی میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند. کریم خان گفت: "وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من". پس از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .
کریمخان دستور داد چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید.
وکیل الرعایا گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی میکرد، من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم. پس از اینکه من به شاهی رسیدم عدهای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند!
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💌ارزش ذکر خداوند
روایت شده است: سلیمان بن داوود علیه السلام از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت: سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
سلیمان گفت: یک "سبحان الله" که در نامه عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود(حضرت سلیمان) داده شده است؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خدا می ماند.
📔راه روشن، ج ۵، ص ۴۹۰
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
جوانی را اجل در گرفت و زبانش از گفتن «لا اله الا الله» بند آمد.
نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و جریان را گفتند.
آن حضرت برخاست و نزد آن جوان رفت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتن شهادتین را بر آن جوان عرضه کرد، ولی زبان او باز نشد.
حضرت فرمود آیا این جوان نماز نمی خوانده و روزه نمی گرفته است؟
گفتند بله، نماز می خواند و روزه می گرفت.
حضرت فرمود آیا مادرش وی را عاق نموده است؟
گفتند بله.
حضرت فرمود مادرش را حاضر کنید.
رفتند و پیرزنی را آوردند که یک چشم وی نابینا بود.
پیامبر به پیرزن فرمود پسرت را عفو کن.
گفت عفو نمی کنم، چون لطمه به صورتم زده و چشم مرا از کاسه درآورده است.
پیامبر فرمود بروید هیزم و آتش برایم بیاورید.
پیرزن گفت برای چه می خواهید؟
حضرت فرمود می خواهم او را به خاطر این عملی که با تو انجام داده بسوزانم.
پیرزن گفت او را عفو کردم.
آیا او را مدت ۹ ماه برای آتش حمل نمودم؟
آیا او را مدت ۲ سال برای آتش شیر دادم؟
پس ترحم مادری من کجا رفته است؟
در این وقت زبان آن جوان باز شد و گفت «اشهد ان لا اله الا الله».
زنی که فقط رحیم باشد و اجازه ندهد کسی بسوزد؛ پس خدایی که رحمان و رحیم است، چگونه اجازه می دهد شخصی که مدت هفتاد سال به گفتن الرحمن الرحیم مواظبت کرده است بسوزاند.
📚تفسیر آسان
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گويند اويس شتربانى ميكرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را ميداد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (ص) بمدينه رود.
مادرش گفت اجازه مى دهم بشرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى.
اويس حركت كرد وقتى بخانه پيغمبر (ص) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند: ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (ص) را نديده به يمن مراجعت كرد چون حضرت بخانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده گفتند شتربانيكه اويس نام داشت باينجا رسيد و بازگشت، فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را بهديه گذاشت و رفت.
درباره چنين شخصى پيغمبر (ص) ميفرمايد: (يفوح روائح الجنة من قب القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن): نسيم بهشت از جانب يمن و قرن ميوزد چه بسيار مشتاقم بديدارت اى اويس قرنى.
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
⚘|❀ ❀|⚘
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
❤️ شرط عشق
عروس جوانی قبل از این که پا به خانه شوهر بگذارد، بیماری سختی گرفت و مدت ها بیمار شد.
مرد به عیادت نامزد جوان رفت و در میان صحبت هایش گفت که چشم هایش بسیار درد می کند!بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورت او را پوشانده بود.مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزد خود می رفت و از درد چشم می نالید.عروسی نزدیک بود و زن جوان نگران صورت خود بود که آبله آن را از شکل انداخته بود، شوهر هم که کور شده بود و مردم همه می گفتند: چه خوب، عروس نازیبا همان بهتر که همسری نابینا داشته باشد!۲۰ سال بعد زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشم هایش را گشود! همه تعجب کردند، مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاورده ام❤️
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
❤️ شرط عشق
عروس جوانی قبل از این که پا به خانه شوهر بگذارد، بیماری سختی گرفت و مدت ها بیمار شد.
مرد به عیادت نامزد جوان رفت و در میان صحبت هایش گفت که چشم هایش بسیار درد می کند!بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورت او را پوشانده بود.مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزد خود می رفت و از درد چشم می نالید.عروسی نزدیک بود و زن جوان نگران صورت خود بود که آبله آن را از شکل انداخته بود، شوهر هم که کور شده بود و مردم همه می گفتند: چه خوب، عروس نازیبا همان بهتر که همسری نابینا داشته باشد!۲۰ سال بعد زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشم هایش را گشود! همه تعجب کردند، مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاورده ام❤️
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
❤️ شرط عشق
عروس جوانی قبل از این که پا به خانه شوهر بگذارد، بیماری سختی گرفت و مدت ها بیمار شد.
مرد به عیادت نامزد جوان رفت و در میان صحبت هایش گفت که چشم هایش بسیار درد می کند!بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورت او را پوشانده بود.مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزد خود می رفت و از درد چشم می نالید.عروسی نزدیک بود و زن جوان نگران صورت خود بود که آبله آن را از شکل انداخته بود، شوهر هم که کور شده بود و مردم همه می گفتند: چه خوب، عروس نازیبا همان بهتر که همسری نابینا داشته باشد!۲۰ سال بعد زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشم هایش را گشود! همه تعجب کردند، مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاورده ام❤️
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🤍حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گويند اويس شتربانى ميكرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را ميداد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (ص) بمدينه رود.
مادرش گفت اجازه مى دهم بشرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى.
اويس حركت كرد وقتى بخانه پيغمبر (ص) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند: ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (ص) را نديده به يمن مراجعت كرد چون حضرت بخانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده گفتند شتربانيكه اويس نام داشت باينجا رسيد و بازگشت، فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را بهديه گذاشت و رفت.
درباره چنين شخصى پيغمبر (ص) ميفرمايد: (يفوح روائح الجنة من قب القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن): نسيم بهشت از جانب يمن و قرن ميوزد چه بسيار مشتاقم بديدارت اى اويس قرنى.
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد.
غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند.
غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود .
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨