#یک داستان_یک درس
💠 روزی گاندی به بمبیی برای بازدید رفت. در خیابان زن جوانی قصد داشت به او نزدیک شود و سخن بگوید که محافظان زن جوان را به گوشه ای پرت کردند.
🌿گاندی این صحنه را دید و ناراحت شد و دستور داد آن زن را نزد او حاضر کردند. محافظان عنوان کردند این زن بدکاره است و نباید به شما نزدیک می شد.
🌿 گاندی گفت: آیا غیر از این است که شهوت سیری ناپذیر شما مردان، باعث شده است این زن خود را بفروشد؟ اگر مرد بودید و لقمه ای برای او فراهم می کردید، چنین او را به روز سیاهی نینداخته بودید.
🌿 تمام مردانی که ثروت داشتند و از این زن لذت بردند، اکنون در خانه های خود مورد احترام هستند و این زن باید به خاطر فقرش، گناهش دیده شود و هر کس هر چه خواست اهانت کند و مانند قوطی خالی زباله ای هرکس در خیابان گوشه ای با لگد پرتش کند. واقعا که پول چه گناهکاران را می پوشاند و بی پولی چه بی گناهان را که رسوا نمی کند؟؟
🌿 گاندی در پایان سخن نگاهی به محافظان خود کرد و جمله ای طلایی گفت: (( تفاوت من با شما این است که ، همیشه سعی کردم از گناه متنفر باشم نه از گناهکار))
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
✨✨✨
#یک حدیث یک درس
🌷امام رضا علیه سلام :
به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نیز مطابق همان گمان بد عمل کنم
🟢
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک درس
🏸قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون "آرتور اشی" به خاطر خون آلوده ای كه درجریان یك عمل جراحی درسال 1983دریافت كرد به بیماری ایدز مبتلا شد و دربسترمرگ افتاد.
🌎او ازسراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت كرد.
⚡️یكی از طرفدارانش نوشته بود :
🍃چراخدا تو را برای چنین بیماری دردناكی انتخاب كرد؟
🏸آرتور در پاسخش نوشت :
☘دردنیا 50 میلیون كودك بازی تنیس را آغاز می كنند.
🌱5 میلیون نفر یاد می گیرند كه چگونه تنیس بازی كنند.
🌱500 هزارنفر تنیس رادرسطح حرفه ای یادمی گیرند.
🌱50 هزارنفر پابه مسابقات می گذارند 5000 نفر سرشناس می شوند.
🌱50 نفربه مسابقات ویمبلدون راه می یابند.
🌱چهار نفربه نیمه نهائی می رسند و دونفر به فینال
🌱وآن هنگام كه جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم
❌هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
☀️و امروز هم كه ازاین بیماری رنج می كشم اجازه ندارم بگویم خدایا چرا؟
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان_یک درس
💠 روزی گاندی به بمبیی برای بازدید رفت. در خیابان زن جوانی قصد داشت به او نزدیک شود و سخن بگوید که محافظان زن جوان را به گوشه ای پرت کردند.
🌿گاندی این صحنه را دید و ناراحت شد و دستور داد آن زن را نزد او حاضر کردند. محافظان عنوان کردند این زن بدکاره است و نباید به شما نزدیک می شد.
🌿 گاندی گفت: آیا غیر از این است که شهوت سیری ناپذیر شما مردان، باعث شده است این زن خود را بفروشد؟ اگر مرد بودید و لقمه ای برای او فراهم می کردید، چنین او را به روز سیاهی نینداخته بودید.
🌿 تمام مردانی که ثروت داشتند و از این زن لذت بردند، اکنون در خانه های خود مورد احترام هستند و این زن باید به خاطر فقرش، گناهش دیده شود و هر کس هر چه خواست اهانت کند و مانند قوطی خالی زباله ای هرکس در خیابان گوشه ای با لگد پرتش کند. واقعا که پول چه گناهکاران را می پوشاند و بی پولی چه بی گناهان را که رسوا نمی کند؟؟
🌿 گاندی در پایان سخن نگاهی به محافظان خود کرد و جمله ای طلایی گفت: (( تفاوت من با شما این است که ، همیشه سعی کردم از گناه متنفر باشم نه از گناهکار))
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک آیه یک تلنگر
☘ مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ
🌱 آنچه از نیکی ها به تو میرسد از طرف خداست
🌱 و آنچه از بدی به تو میرسد، از سوی خود توست
📗 سوره نساء ۷۹
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک پند
💫شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
🌿در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.!
قدری جلوتر شترهایی 🐪🐪قطار وار از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم، خطرناك بود
🌹به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
💫در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر🐪 هم كه به تو نخورد!
👌اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک پند
💫شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
🌿در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.!
قدری جلوتر شترهایی 🐪🐪قطار وار از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم، خطرناك بود
🌹به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
💫در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر🐪 هم كه به تو نخورد!
👌اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک درس
مواظب باشیم...
بہ بهانہ اینکہ👈ما خوبیم و دیگران بد
آبروی کسی را نبریم
💥فردای قیامت هم هست...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک پند
💫شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
🌿در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.!
قدری جلوتر شترهایی 🐪🐪قطار وار از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم، خطرناك بود
🌹به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
💫در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر🐪 هم كه به تو نخورد!
👌اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک درس
مواظب باشیم...
بہ بهانہ اینکہ👈ما خوبیم و دیگران بد
آبروی کسی را نبریم
💥فردای قیامت هم هست...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک پند
✍️ گویند اسکندر شهری را درآسیای صغیر فتح کرد. چون به آن شهر رسید، عادت داشت سلطان زادگان آن دیار را وزیر خود کند.
پرسید از فرزندان سلاطین این شهر چه کسی زنده است؟
گفتند جوانی زنده مانده است که علاقه ای به تخت شاهی ندارد و شب و روز در گورستان می گردد.
اسکندر برای دیدن او به گورستان شهر رفت، دید در گورستان خاک گوری را کنار زده و با چند استخوان سخن می گوید.
نزدیک شد و پرسید ای جوان چه می کنی؟ جوان سر بالا آورد و گفت: من ده نسل است که پدرانم سلاطین این شهر بودند. فقط مزار پدرم را می شناسم. از پدرم روزی پرسیدم مزار پدرانت کجاست؟ گفت: در این گورستان عادی خاک شده اند. من عمرم کفاف نداد، اگر تو توانستی استخوان های مانده آنها را جمع کن و در کنار مقبره من خاک کن.
من سالهاست به دنبال وصیت پدرم هستم، تمام قسمت های قدیمی این گورستان را نبش کرده ام و صدها استخوان دیده ام ولی وقتی استخوان ها را نگاه می کنم، هیچ علامتی در آنها نمی بینم تا مطمین شوم، استخوان های اجداد من است، شاید استخوان غلامی از آنها باشد که اجدادم به ناحق گردن اش زده اند!! نگاهی به اسکندر کرد و گفت: ای مرد ، راستی چقدر شاه و غلام پس از مر گشان به هم شبیه هستند، پدران مان در زمان حیات شان هزاران تفاوت با غلام هایشان داشتند، امان از دست خاک، و دریغ از یک تفاوت که از فرق سلطان و غلام را به من نشان دهد. تا من بتوانم اجدادم را جدا کنم!!!
اسکندر چون خودشناسی این جوان شاهزاده را دید، در حیرت سری تکان داد و گفت: این جوان عقلش از اسکندر بالاتر است حتی پادشاه نمی شود که مرا به وزیری خود قبول کند، بیایید برویم...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک پند
✍️ گویند اسکندر شهری را درآسیای صغیر فتح کرد. چون به آن شهر رسید، عادت داشت سلطان زادگان آن دیار را وزیر خود کند.
پرسید از فرزندان سلاطین این شهر چه کسی زنده است؟
گفتند جوانی زنده مانده است که علاقه ای به تخت شاهی ندارد و شب و روز در گورستان می گردد.
اسکندر برای دیدن او به گورستان شهر رفت، دید در گورستان خاک گوری را کنار زده و با چند استخوان سخن می گوید.
نزدیک شد و پرسید ای جوان چه می کنی؟ جوان سر بالا آورد و گفت: من ده نسل است که پدرانم سلاطین این شهر بودند. فقط مزار پدرم را می شناسم. از پدرم روزی پرسیدم مزار پدرانت کجاست؟ گفت: در این گورستان عادی خاک شده اند. من عمرم کفاف نداد، اگر تو توانستی استخوان های مانده آنها را جمع کن و در کنار مقبره من خاک کن.
من سالهاست به دنبال وصیت پدرم هستم، تمام قسمت های قدیمی این گورستان را نبش کرده ام و صدها استخوان دیده ام ولی وقتی استخوان ها را نگاه می کنم، هیچ علامتی در آنها نمی بینم تا مطمین شوم، استخوان های اجداد من است، شاید استخوان غلامی از آنها باشد که اجدادم به ناحق گردن اش زده اند!! نگاهی به اسکندر کرد و گفت: ای مرد ، راستی چقدر شاه و غلام پس از مر گشان به هم شبیه هستند، پدران مان در زمان حیات شان هزاران تفاوت با غلام هایشان داشتند، امان از دست خاک، و دریغ از یک تفاوت که از فرق سلطان و غلام را به من نشان دهد. تا من بتوانم اجدادم را جدا کنم!!!
اسکندر چون خودشناسی این جوان شاهزاده را دید، در حیرت سری تکان داد و گفت: این جوان عقلش از اسکندر بالاتر است حتی پادشاه نمی شود که مرا به وزیری خود قبول کند، بیایید برویم...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک آیه یک تدبر
🔥منظورازکافران درآیه فوق همان ظالمان،گناهکاران ودنیاپرستانند که دردنیای کنونی زیادندچنین کسانی که به خداوروزرستاخیز اعتقادی ندارند و زباناً خدا خدامیکنند.
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان... یک تدبر
✍️ دوستی نقل می کرد، در دهه 40 شمسی در راه مشهد ، در نزدیکی یکی از شهرها ، یک سرویس بهداشتی بود که چند چشمه داشت، ( لوله کشی آن زمان نبود) پیرمردی دیدم که چند آفتابه که هم اندازه بودند ، پر می کرد وآفتابه ها را جلوی سرویس می چید ولی کسی حق نداشت بدون اجازه یکی از آنها را بردارد. او چوب بزرگی دستش گرفته بود و هرکس به یکی از آفتابه ها دست می زد، بر روی دست او می زد و می گفت: آن را دست نزن آن یکی را بردار . و جالب تر این که هیچ مزدی برای این کار نمی گرفت.
در حیرت ماندم، خدایا این پیرمرد در این فضای بدبو، چرا چنین می کند؟ منتظر شدم تا فردی محلی و بومی آمد که او را می شناخت. سوال کردم. گفت: این مرد وضع مالی بسیار خوبی در روستا دارد،اما عقده ریاست و امر ونهی دارد، در روستا کدخدا شد اهل تفرقه اندازی و بد اخلاق بود، مردم قبول نکردند مدتی بعد بیرونش کردند. در مسجد روستا رییس شد، امر و نهی کرد و جوانان از مسجد فراری شدند، خلاصه عاشق امر و نهی و مدیریت است. مدتی است که جایی پیدا نکرده تا عقده ریاست خود را بگشاید، هر روز صبح در این سرویس بهداشتی می آید و آفتابه پر می کند و با زدن بر دست مردمی که آنها او را نمی شناسند و سرو صدا، عقده مدیریت و ریاست طلبی خود را جبران می کند....
اندیشه کردم و گفتم، خدایا حب ریاست و مسیولیت دوستی چقدر شیرین است که 🔥شیطان وسوسه آن را در دل پیرمردی می اندازد تا در این بوی نامطبوع ، او را بدون هیچ مزدی صبح تا شب در سن پیری به کار گیرد.....
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک درس
🏸قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون "آرتور اشی" به خاطر خون آلوده ای كه درجریان یك عمل جراحی درسال 1983دریافت كرد به بیماری ایدز مبتلا شد و دربسترمرگ افتاد.
🌎او ازسراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت كرد.
⚡️یكی از طرفدارانش نوشته بود :
🍃چراخدا تو را برای چنین بیماری دردناكی انتخاب كرد؟
🏸آرتور در پاسخش نوشت :
☘دردنیا 50 میلیون كودك بازی تنیس را آغاز می كنند.
🌱5 میلیون نفر یاد می گیرند كه چگونه تنیس بازی كنند.
🌱500 هزارنفر تنیس رادرسطح حرفه ای یادمی گیرند.
🌱50 هزارنفر پابه مسابقات می گذارند 5000 نفر سرشناس می شوند.
🌱50 نفربه مسابقات ویمبلدون راه می یابند.
🌱چهار نفربه نیمه نهائی می رسند و دونفر به فینال
🌱وآن هنگام كه جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم
❌هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
☀️و امروز هم كه ازاین بیماری رنج می كشم اجازه ندارم بگویم خدایا چرا؟
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
#یک داستان یک درس
🏸قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون "آرتور اشی" به خاطر خون آلوده ای كه درجریان یك عمل جراحی درسال 1983دریافت كرد به بیماری ایدز مبتلا شد و دربسترمرگ افتاد.
🌎او ازسراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت كرد.
⚡️یكی از طرفدارانش نوشته بود :
🍃چراخدا تو را برای چنین بیماری دردناكی انتخاب كرد؟
🏸آرتور در پاسخش نوشت :
☘دردنیا 50 میلیون كودك بازی تنیس را آغاز می كنند.
🌱5 میلیون نفر یاد می گیرند كه چگونه تنیس بازی كنند.
🌱500 هزارنفر تنیس رادرسطح حرفه ای یادمی گیرند.
🌱50 هزارنفر پابه مسابقات می گذارند 5000 نفر سرشناس می شوند.
🌱50 نفربه مسابقات ویمبلدون راه می یابند.
🌱چهار نفربه نیمه نهائی می رسند و دونفر به فینال
🌱وآن هنگام كه جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم
❌هرگز نگفتم خدایا چرا من؟
☀️و امروز هم كه ازاین بیماری رنج می كشم اجازه ندارم بگویم خدایا چرا؟
💚
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨