eitaa logo
قرآنی شو
17.8هزار دنبال‌کننده
62 عکس
30 ویدیو
0 فایل
تو این کانال سعیمون اینه فقط هرچی خدا گفته رو میگیم. انتشار مطالب بدون لینک جائز خادم @shahed140 برای سفارش حرز امام جواد به @shahed140 پیام بدید
مشاهده در ایتا
دانلود
تو قرآن به داستان عابدی اشاره شده که شیطان با وسوسه هاش باعث شد حکم دار براش بزنن بعد که روی دار بود شیطان براش ظاهر شد و گفت اگه میخوای از دار نجات پیدا کنی به خدا کافر شو و به من سجده کن عابد گفت نمیتونم سجده کنم رو دار هستم گفت یک اشاره هم کافیه همینکه به شیطان اظهار بندگی کرد و از خدا رو گردان شد شیطان هم ازش دور شد و با طناب دار تنهاش گذاشت ✴️كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (حشر16) بنابر نظر غالب مفسرین این ایه داستان برصیصای عابد هست و طبق روایات انگار شیطان تجسم شده براش ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
تمثل سوم کافران قریش در محلی به نام بدر جمع شده بودن برای جنگ با مسلمین اما انگار ی حس تردید و ترس داشتن شیطان به صورت بزرگ قبیله ی بنی کنانه به نام «سراقة بن مالک» درومد و رفت بین مشرکین و بهشون دلداری و آرامش داد و گفت هیچ کس توان شکست شما رو نداره منم با شمام نترسید قرآن میگه ✴️وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَّكُمْ (انفال48) اما تا جنگ شروع شد پا به فرار گذاشت و میدان رو خالی کرد و گفت من چیزی رو میبینم که شما توان دیدنش رو ندارید ✴️ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكُمْ إِنِّي أَرَىٰ مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (انفال48) چون لشکر ملائکه رو دید که به کمک اومدن و نمیشه با ملائک در افتاد ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
ممکنه بپرسید خب شاید خود سراقه بن مالک بوده که اومده نه شیطان قصه از این قراره که مشرکان قبلا با قبیله بنی کنانه اختلافاتی داشتن و ترسشون این بود که مبادا مسلمونا با بنی کنانه هم پیمان بشن وچون شیطان این رو میدونست به چهره ی سراقه درومد تا خیالشون راحت شه اما وقتی امداد الهی رو دید و فرار کرد، تو دل لشکر خالی شد و اونها هم کم کم در رفتن وقتی رسیدن مکه تو حرفها معلوم شد که خیلیها بخاطر فرار سراقه میدانو ترک کردن، خبر به گوش سراقه رسید و از اینکه شنید تو بدر بوده تعجب کرد قسم خورد و حتی به نقلی شاهد اورد که من اصلا از قبیله بیرون نرفتم اینجا بود که معلوم شد اون کسی که تو میدان بوده شیطان بوده و با نازل شدن آیه خبر قطعی شد ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
17.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پست ویژه از استاد عشایری عزیز اینم لینک کانال استاد هست https://eitaa.com/banahjolbalaghe بارها گفتم: کاش اساتید بیشتری مثل ایشان پا به فضای رسانه و تولید محتوا میزاشتن که نوبت به امثال ما نرسه کسانی که تخصص دین رو دارن باید از دین حرف بزنن نه کسانی که مثل طبل صداشون زیاده اما توشون خالی
تمثل سوم شیطان به صورت پیرمردی نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزی و نصیحت گفت: آیا می‌دانی ابراهیم، اسماعیل را به کجا می‌برد. گفت: به زیارت دوست. شیطان گفت: ابراهیم او را می‌برد تا به قتل رساند. هاجر گفت: کدام پدر ، ‌ پسر را کشته است مخصوصاً پدری چون ابراهیم و پسری مانند اسماعیل. شیطان گفت: ابراهیم می‌گوید: خدا فرموده است. هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فدای راه خدا باد، کاش هزار فرزند می‌داشتم و همه را در راه خدا قربان می‌کردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوی شیطان انداخت و او را از خود دور کرد). 🔰وقتی که شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت:‌ای ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان که این خواب شیطانی است، ابراهیم با کمال قاطعیت به او رو کرد و گفت:‌ای ملعون، شیطان تو هستی. پیرمرد پرسید:‌ای ابراهیم! آیا دل تو را می‌دارد که فرزند محبوبت را قربان کنی؟ ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خدای من فرمان می‌داد که آن‌ها را در راهش قربان کنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب کردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از خود دور ساخت). شیطان از ابراهیم ـ علیه‌السلام ـ هم ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت:‌ای اسماعیل، پدرت میخواهد تو را به قتل برساند، اسماعیل گفت: برای چه؟ شیطان گفت: می‌گوید فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله کرد ✍(الان هم در مراسم حج، در منی ، سه ستون به نامهای جَمره اولی و وُسطی و اُخری ) به یاد همین ماجرا سنگ زده میشود ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯ نور الثقلین مجمع البیان تفسیر ابوالفتوح
با خودم فکر کردم میلاد مولای دو عالم نزدیکه بهتره دست از یقه ی شیطان برداریم تا روز ولادت امیرمؤمنان بعضی از فضائل خاص امیر المؤمنین رو بگیم اگه موافقید ی صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
هارون با حضرت موسی همراه شد تا سراغ فرعون برن و به امر خدا نصیحتش کنن همینکه وارد قصر شدن ابهت و جبروت کاخ و تخت ی ترسی به دلشون انداخت همین لحظه اسب سواری با شمشیری زرین و زرهی براق و طلایی وارد شد و خطاب به فرعون گفت با این دو مدارا کن و جوابشون رو بده وگرنه خونت رو میریزم بعد از رفتن هارون و موسی فرعون نگهبان های ورودی رو توبیخ کرد که شما پس چی میکردید که ی اسب سوار اومده تو کاخ من نگهبان ها قسم خوردن که هیچ کس جز هارون و موسی وارد نشدن آقا امام صادق علیه السلام فرمود اون اسب سوار کسی جز جدم امیر المؤمنین نبود که مصداق این آیه شد قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا (قصص35) فرمود قدرتت را با برادرت هارون زیادتر میکنم و براتون قدرتی ویژه قرار میدم که نتونن بهتون دست پیدا کنن و این سلطان همون امیر المؤمنین علیه السلام بود ی روایت داریم میفرماید ما تمام انبیا رو مخفیانه و رسول الله را علنی و ظاهری بوسیله ی حضرت علی حمایت و تایید کردیم ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯ القطره نور الثقلین
قرآنی شو
آقا امام صادق علیه السلام فرمودن هرکس شب جمعه مداومت داشته باشد بر سوره ی مبارکه ی واقعه چند چیز
به هفته ی بیستم رسیدیم الحمدلله خوش به حال اونایی که مقید بودن و خوندن این هفته هم با محبت امیر المؤمنین و به نیت حشر با حضرت میخونیم اونایی که تازه پیامو میبینن بسم الله بگن و شرو کنن هیچ وقت دیر نیست
پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و اله در مورد شب معراج فرمود شبی که مرا به معراج بردند هیچ در و پرده، و برگ و میوه و درختی ندیدم مگر اینکه بر روی آن نوشته شده بود علی، ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯ 📚مشارق
ی روز حضرت امیر با یهودی در راهی رد میشدن که رسیدن به دره ای که بخاطر سیل آب زیادی جمع شده بود مرد یهودی پارچه ای نخی را به خود پیچید و از روی آب گذشت و میانه ی راه به امیر المؤمنین نگاهی کرد و گفت اگر چیزی را که من بلد بودم تو هم میدانستی از آب میگذشتی حضرت امیر فرمود کمی صبر کن حضرت اشاره ای به آب کرد و آب حالت جامد شد و از آب گذشت مرد یهودی به پای امیر المؤمنین افتاد که چه گفتی که چینن شد امیر المؤمنین فرمود تو چه گفتی که توانستی عبوررکنی گفت اسم اعظم خدا را پرسید اسم اعظم خدا چیست گفت نام جانشین رسول آخر الزمان (حضرت محمد صل الله علیه وآله ) حضرت فرمود منم جانشین آن رسول مکرّم مرد یهودی به حقانیت امیر المؤمنین اعتراف کرد و مسلمان شد ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯ مشارق الانوار مدینه المعاجز
داستان جالبی که من با کمی خلاصه از سفینة البحار براتون میگم شریح قاضی میگه از طرف خلیفه ی اول منصب قضاوت داشتم مردی پیش من اومد و گفت دو زن درخانه ی من هر دو صاحب فرزندشده اند یکی پسر و یکی دیگر دختر به دنیا آورده، اما هردو ادعا میکنند پسر مال اوست و دختر را کسی گردن نمیگیرد شریح میگه من نتونستم کاری از پیش ببرم و رفتیم پیش عمر و ماجرا رو براش گفتم عمر گفت خب تو چی حکم کردی شریح گفت خب حکم میکردم که پیش تو نمیومدم 😁 عمر تمام اصحاب پیامبر را که انجا بودند جمع کرد و شریح دوباره داستان رو براشون گفت اما هیشکی نتونست حلش کنه عمر گفت میدونم چاره ی کار کجاست گفتند لابد به علی ابن ابیطالب نظر داری گفت آی باریک الله اما چطور پیداش کنیم و بگیم بیاد گفتن او باقیمانده جلالت هاشمی است و ذخیره ی علم الهی بهتره ما بریم سراغش همه رفتند سمت امیر المؤمنین که در باغی مشغول کار بود و مناجات میکرد حضرت مدتی بعد پیش جمع امد فرمود ای امیر مؤمنان (تو که خودتو امیر مومنان میدونی ) چی شده پیش من اومدی گفت کاری پیش اومده و ماجرا رو براش گفتن حضرت مشتی خاک از زمین برداشت و فرمود حکم این مساله مثل برداشتن همین قدر خاک راحت هست دستور فرمود آن دو زن را حاضر کردند به اولی امر کرد از شیر خود در ظرفی بدوشد و آن را وزن کرد به دومی هم امر کرد در ظرفی به همان اندازه شیرش را بدوشد و آن راهم وزن کرد بعد به اون زنی که شیرش سبک تر بود فرمود دخترت را بگیر بعد به عمر رو کرد و گفت بهره ی مرد از جسم و توانمندی در دنیا بیشتره و خدای متعال برای فرزند پسر شیر قوی تری نسبت به دختر قرار داده بعد عمر گفت ابالحسن حق تعالی اراده کرده تو حاکم مردم باشی اما مردم نپذیرفتند حضرت گفت ساکت شو عمر و این آیه را تلاوت فرمود ان یوم الفصل کان میقاتا ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
این روایت خیلی عجیب و جالبه با این روایت بهتر میفهمیم انفسنا و انفسهم یعنی چی ابن عباس میگه ی روز رسول الله به من فرمود خدا به من پنچ چیز و به علی هم پنچ چیز داد به من جوامع الکلم و به علی جوامع العلم داد مرا نبی و علی را وصی قرار داد به من وحی و به او الهام عطا کرد به من کوثر و به او سلسبیل داد مرا معراج برد و برای علی آسمان را گشود تا همه را ببیند جوری که من به او و او به من نگاه کردیم بعد ابن عباس میگه دیدم رسول الله گریه میکنه عرض کردم یا رسول الله چرا پس گریه میکنید فرمود دیدم حجابهای بین زمین و آسمان کنار رفت من و علی به هم دیگه نگاه کردیم و با هم صحبت کردیم و خدا با من در مورد علی صحبت کرد مگه خدا چی فرمود که شما به گریه افتادید اولین چیزی که گفت این بود من علی را وصی و وزیر و برادر تو قرار دادم به علی هم اینها را اطلاع بده و البته او صدایمان را میشنید من به علی اعلام کردم امیر المؤمنین فرمود بی تردید و درنگ قبول کردم و پذیرفتم بعد به ملائکه امر کرد که بر او سلام کنن و براو مبارک باد بگن رسول الله فرمود هیچ فرشته ای از فرشتگان آسمان نماند مگر اینکه به علی تبریک گفت و حتی دیدم ملائکه ی عرش سر پایین آوردن از جبرییل پرسیدم چرا اینان سرهاشون رو پایین آوردن جبرئیل گفت تمام ملائکه در حال نظاره بر وجه علی هستند فقط ملائکه ی عرش محو خدا بودند حالا لحظاتی اذن گرفته اند که به وجه علی نگاه کنند وقتی به زمین برگشتم خواستم اینها را به علی بگویم که او همه را به من خبر داد فهمیدم قدم از قدم برنداشتم مگر اینکه علی هم از من با خبر بود ابن عباس میگه گفتم: یا رسول الله توصیه ای کنید فرمود در دلت همیشه محبت علی باشد ╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2952855665C0223020487 ╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯ امالی شیخ طوسی