eitaa logo
با رفقای شهیدم🌷
505 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
841 ویدیو
10 فایل
﷽ 🌷ازدفاع‌مقدس‌تادفاع‌ازحرم🌷 🍃وَمُرافَقةالشّهداءِمِن‌خُلَصائک🍃 عکس‌،فیلم‌وخاطره شیخ‌علےعزلتےمقدم #جامانده از شاگردان آیت‌الله‌حق‌شناس‌ره حاج‌شیخ‌احمدمجتهدی‌ره امام‌خامنه‌ای امروزفضیلت‌زنده‌نگه‌داشتن‌یادشهداءکمترازخود شهادت نیست. اصلی👈 @hazin14
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشون پسرعموی من است جانبازی که یک دست نداره.. خیلی شبیه من است.. نه!😊 @ba_rofaghaye_shahidam
همرزمش میگفت اینقدر دندونهای سفت و محکمی داشت که سیم تلفنهای کابلی مخابرات رو با دندون میکند.. بیسیم‌چی بود دیگه.. @ba_rofaghaye_shahidam
با رفقای شهیدم🌷
#شهید_غلامرضا_عزلتی_مقدم همرزمش میگفت اینقدر دندونهای سفت و محکمی داشت که سیم تلفنهای کابلی مخابرات
.. یه روز باخانوادش از مشهد اومدن خونمون توو تهران.. با یه ساک بزرگ و سه چهارتا بچه های قدونیم قدش.. یه شب پیش ما موند.. کاراش بامزه ودیدنی بود.. با یه دست چاقو رو میذاشت لای انگوشتای پاش خیار پوست میکند.. ناخن گرفتنشم همینجور.. وضو گرفتنش، قنوت نماز یه دستیش و.. یادمه بنیاد شهید یه دست مصنوعی جدید بهش داده بود تا دست مصنوعی قبلیشو که سیاه و داغون شده بود عوض کنه.. جدیده رو توو پلاستیک گذوشته بود که ببره با خودش قم.. آخه خونه شون قم بود.. الآنم مزارش توو گلزار شهدای قمه.. خلاصه.. از دست جدیدش و قدیمش برامون تعریف میکرد.. بعد از این که یه شب پیش ما موند.. فرداش خداحافظی کردن برن قم.. تا توو کوچه بدرقشون کردیم و رفتن.. هنوز از خونمون دور نشده بودن دیدم دوباره زنگ در خونه رو میزنن.. در رو باز کردم دیدم غلامرضاست.. با خنده و خجالت گفت.. ببخشید دستمو جا گذوشتم..😂 دوتایی خندیدیمو دستشو بهش دادم.. اونم دستشو گرفت دستش و رفت.. این آخرین دیدار ما بود..😭 @ba_rofaghaye_shahidam
میشه گفت این آخرین عکسشه.. لشگر۱۷علی‌بن‌ابی‌طالب‌علیه‌السلام. عملیات ڪربلای ۸ @ba_rofaghaye_shahidam
ایشون‌پسرعموے.. من است جانبازےڪہ‌یڪ‌دست‌نداره.. @ba_rofaghaye_shahidam
با رفقای شهیدم🌷
حکایت بےدستے..👆 #شهید_غلامرضا_عزلتی_مقدم @ba_rofaghaye_shahidam
خاطره ازمن درباره ▫️یه روز باخانوادش از مشهد اومدن خونمون توو تهران.. با یه ساک بزرگ و سه چهارتا بچه های قدونیم قدش.. یه شب پیش ما موند.. کاراش بامزه ودیدنی بود.. با یه دست چاقو رو میذاشت لای انگوشتای پاش خیار پوست میکند.. ناخن گرفتنشم همینجور.. وضو گرفتنش، قنوت نماز یه دستیش و.. ▫️یادمه بنیاد شهید یه دست مصنوعی جدید بهش داده بود تا دست مصنوعی قبلیشو که سیاه و داغون شده بود عوض کنه.. جدیده رو توو پلاستیک گذوشته بود که ببره با خودش قم.. آخه خونه شون قم بود.. الآنم مزارش توو گلزار شهدای قمه.. خلاصه.. از دست جدیدش و قدیمش برامون تعریف میکرد.. بعد از این که یه شب پیش ما موند.. فرداش خداحافظی کردن برن قم.. تا توو کوچه بدرقشون کردیم و رفتن.. هنوز از خونمون دور نشده بودن دیدم دوباره زنگ در خونه رو میزنن.. در رو باز کردم دیدم غلامرضاست.. با خنده و خجالت گفت.. ببخشید دستمو جا گذوشتم..😂 دوتایی خندیدیمو دستشو بهش دادم.. اونم دستشو گرفت دستش و رفت.. این آخرین دیدار ما بود..😭 @ba_rofaghaye_shahidam
با رفقای شهیدم🌷
#شهید_غلامرضا_عزلتی_مقدم پسرعموی من #جامانده @ba_rofaghaye_shahidam
خاطره ازمن درباره ▫️یه روز باخانوادش از مشهد اومدن خونمون توو تهران.. با یه ساک بزرگ و سه چهارتا بچه های قدونیم قدش.. یه شب پیش ما موند.. کاراش بامزه ودیدنی بود.. با یه دست چاقو رو میذاشت لای انگوشتای پاش خیار پوست میکند.. ناخن گرفتنشم همینجور.. وضو گرفتنش، قنوت نماز یه دستیش و.. ▫️یادمه بنیاد شهید یه دست مصنوعی جدید بهش داده بود تا دست مصنوعی قبلیشو که سیاه و داغون شده بود عوض کنه.. جدیده رو توو پلاستیک گذوشته بود که ببره با خودش قم.. آخه خونه شون قم بود.. الآنم مزارش توو گلزار شهدای قمه.. خلاصه.. از دست جدیدش و قدیمش برامون تعریف میکرد.. بعد از این که یه شب پیش ما موند.. فرداش خداحافظی کردن برن قم.. تا توو کوچه بدرقشون کردیم و رفتن.. هنوز از خونمون دور نشده بودن دیدم دوباره زنگ در خونه رو میزنن.. در رو باز کردم دیدم غلامرضاست.. با خنده و خجالت گفت.. ببخشید دستمو جا گذوشتم..😂 دوتایی خندیدیمو دستشو بهش دادم.. اونم دستشو گرفت دستش و رفت.. این آخرین دیدار ما بود..😭 @ba_rofaghaye_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 بیسیمچی یک دست.. 🌷 همرزم پسرعموی شهیدم برادر اسکندری میگه؛👇 قبل از شهادتش یک دستش از بالای آرنج قطع میشه..پس‌ از بهبودی دوباره عازم جبهه میشه اما با یه دست کمتر.. و بعد هم در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت میرسه‌. وقتی خبر شهادتش رو آقا صحبت الله رجبی از بچه های تعاون سپاه میره در محله قم نو بده، دنبال آدرس منزل شهید بوده که تو مسیر پدر شهید (عموی بنده) رو میبینه! بی مقدمه پدر شهید میگه غلامرضا شهید شده؟ و رجبی سرش رو میندازه پائین.. پدر شهید میگه من پارچه شهادتش رو همین الان آماده کرده بودم. لطفا روی هشتک بزنید👆 تا مطالب بیشتری از شهید بخوانید https://eitaa.com/ba_rofaghaye_shahidam