✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#چله_نویسی
#روز_ششم
۲۱/اردیبهشت/۱۴۰۲
👇🏻👇🏻👇🏻
|بهارنارنج|
✨✨✨ 🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 #چله_نویسی #روز_ششم ۲۱/اردیبهشت/۱۴۰۲ 👇🏻👇🏻
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#چله_نویسی
#روز_ششم
۲۱/اردیبهشت/۱۴۰۲
«انگار از جنگ برگشته ام.» اولین جمله ای که بعد از تمام شدن نشست به خودم گفتم.
اولین باری بود که بدون کمکی، نشست را برگزار میکردم. از باز کردن اتاق و بارگزاری فایلها و لینک گرفتن برای پخش نماهنگ، تا ضبط جلسه و خروجی گرفتن از لیست فراگیران و سوال و جوابها. خانم «ر» و خانم «میم» و خانم «عین» آنقدر سرشان شلوغ است که عملا رتق و فتق امور فراگیران مسیر آنها را هم به عهده گرفتهام. با این حال امروز چندبار احوالم را پرسیدند و اینکه آماده هستم یا نه و اگر کاری بود سریع بهشان زنگ بزنم.
آخ یادم باشد لیست کتابهایی که میخواهم را بنویسم. #نمایشگاه_کتاب شروع شده و من هنوز نمیدانم با خودم و کتابهای خوانده و نخوانده چندچندم. گرچه 10% تخفیف، چیز دندانگیری نیست و کمکی به جیبهایمان که به هرحال باید بتکانیمشان نمیکند.
چند وقتیست از #نشر_اطراف کتاب نخریدهام. چندتایی را نشان کرده اما باز باید بیشتر فکر کنم. شاید اصلا رفتم اشتراک یک ساله #طاقچه بینهایت را خریدم. 50% تخفیف گذاشته اند. کتابهایی که بچههای گرافیست و تصویرساز پیشنهاد دادهاند هم الی ماشاالله زیاد است و گیجکننده. کاش تهران بودم و برای هر 10روز نمایشگاه برنامه میریختم و هرروزش را به بازدید از یک بخش اختصاص میدادم. اصلا کتاب را باید دید و لمس کرد و زیر و رو کرد و بعد خرید.
یک جمله توی نوت گوشیام نوشته ام که نمیدانم چه کسی و کی گفته. «وسط جنگ آدم چرت نمیزند، کم کاری نمیکند» حالا خودم باید یک «خیالبافی نمیکند» هم بزنم تنگش و وسط این جنگ آخرالزمانی به جای «کاش اینطوری کاش اونطوری» گفتن بروم بنشینم پای گاهنامه بچههای مدرسه. تا قبل از شروع امتحاناتشان باید چاپش کنیم. طفلیها منتظرند.
جنگ است دیگر. یک چیزی توی مایههای جنگ احزاب، با پایانی به شیرینی جنگ بدر...
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#چله_نویسی
#روز_هفتم
۲۲/اردیبهشت/۱۴۰۲
وقتی سر ساعت دوصفردوازده لپتاپ را خاموش کردم و فلش را گذاشتم دم دست، یک نفس راحت کشیدم. کل روز را نشسته بودم پای تمام کردن گاهنامه بچهها تا بالاخره پروندهاش بسته شد. این عکس را هم با چشمان نیمهباز گرفتم تا یادم بماند #توان آدم به #انگیزه و ارادهاش بستگی دارد. آنقدر هم کار زمینمانده و بدون متولیِ درست و درمان داریم که اگر تا آخرین دم و بازدممان هم کار کنیم، باز کم است.
به محض اینکه گاهنامه تیک خورد، تمام کارهای عقبمانده، بیوقتی شب ریختند توی سرم به دعوا و همهشان باهم میگفتند «حالا دیگر نوبت من است». محل هیچکدامشان نگذاشتم. صبح تا بیدار شدم باید بنشینم به #اولویتبندی و شروع پرونده بعدی برای بسته شدن.
راستی یادم باشد برای ریحان کلاه نقابدار بخرم. کمکم باید برنامه #شیرازگردی را بچینم. مثلا میخواستم بعد از عید فطر بساطش را راه بیاندازم که #بهار_شیراز را ازدست نداده باشم. اما اصلا فکرش را هم نمیکردم که یک هفته لپتاپ نداشتن، تا این حد برنامههایم را به هم بریزد. به اندازه ۲ماه از زندگی عقب افتادهام. اما از اول سال با خودم عهد کردهام سر هرچیزی که باب میلم نیست، فقط یک جمله بگویم «#یقینا_کـُله_خیر»
حالا هم #حاج_قاسم جان با این جملهای که از خودت یاد گرفتهام، بیایید یک گوشه از کارهایم را دست بگیرید بلکه سبک شود و سبک شوم.
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#چله_نویسی
#روز_هشتم
۲۳/اردیبهشت/۱۴۰۲
👇🏻👇🏻👇🏻
|بهارنارنج|
✨✨✨ 🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 #چله_نویسی #روز_هشتم ۲۳/اردیبهشت/۱۴۰۲ 👇🏻👇
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#چله_نویسی
#روز_هشتم
۲۳/اردیبهشت/۱۴۰۲
صبح با ریحان رفتیم گاهنامه بچهها را پرینت گرفتیم. خانم کافی نت چی که برگههای آ3 پشتورو چاپ شده را گذاشت جلویم، انگار خستگی این مدت از تنم بیرون رفت. تا وقتی تحویلشان دهم، چند بار زیر و رویشان کردم و خواندمشان. هرچه نباشد کلی ذوق ریختم تویشان تا دل بچه ها شاد شود و انگیزهشان زیاد. حالا برعکس صبح که اینقدر پرانرژی شروع شد، عصر که از خانه خواهر جان برگشتیم، انگار که یکهو روزگار با من لج کرده باشد. حسابی دلم را صابون زده بودم که با کد ملی داداش دومی از تخفیف 40% نمایشگاه کتاب استفاده می.کنم. میخواستم رایحان را که خواباندم بنشینم پای فهرستنویسی و درآوردن لیست کتاب برای خرید. شب که زنگ زدم گفت اعلام کردهاند امسال بن زیاد ندارند. گفتهاند به هرکس زودتر ثبتنام کرد و تا وقتی اعتبارات تمام نشده، بن میدهیم. خودش ثبتنام کرده بود و حالا 70تومان از تخفیفش مانده.
خانمش هم که دیده بود بن کم است، ثبتنام نکرده بود تا برسد به فرد دیگری که بیشتر لازمش میشود.
حساب کردم با این تهمانده بن، یک کتاب و نصفی بیشتر نمیشود خرید. قیدش را زدم.
شب هم که دلم فلافل کشیده بود رفتیم سر کوچه. فلافلی ونوس نبود. یعنی کلا نبود. تابلویش را هم کنده بود و با لب و لوچه آویزان برگشتم خانه. گفتم عیب ندارد شام همسر را حاضری میدهم، ریحان هم شام مخصوص دارد، خودم هم کورنفلکس میخورم. شیر را که برای احتیاط گرم کردم، برید. خراب شده بود. حالا هم حوصله چای دم کردن نداشتم. آب جوش گذاشته.ام با کیک بخورم بلکه توانستم تمرین جلسه ششم نویسندگی را تمام کنم و زودتر تحویل دهم.
بعد هم تا شهاب سنگ از آسمان نیفتاده روی سرم، بروم بخوابم شاید فردا صبح روزگار بیخیال سربهسر گذاشتنم شود!
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#مادری_بدون_فیلتر
#چله_نویسی
#روز_نهم
۲۴/اردیبهشت/۱۴۰۲
👇🏻👇🏻👇🏻
|بهارنارنج|
✨✨✨ 🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 #مادری_بدون_فیلتر #چله_نویسی #روز_نهم ۲۴
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#مادری_بدون_فیلتر
#چله_نویسی
#روز_نهم
۲۴/اردیبهشت/۱۴۰۲
هنوز حمد تمام نشده همینطور که بیصدا شکلک درمیآورم و لبخند میزنم، توی ذهنم تکرار میکنم «رکعت اولی، رکعت اولی»
میخواهم بروم رکوع که میبینم رفته سراغ بقچه چادرجانمازها و جیغ میزند که زیپش را باز کنم. سجده اول را میروم، یک کم میخزم سمت جلو و زیپ بقچه را باز میکنم و توی ذهنم میگویم «یه سجده دیگه داری»
دارد جانماز پهن میکند و یک گوشهاش صاف نمیشود. درخواست کمک میکند، قنوت را بیخیال میشوم و قبل از سجده اول، گوشه جانمازش را که صاف میکنم میگویم «دوتا سجده داری، تشهد یادت نره». تا بلند شدم صدایش از روی میز بابایش آمد. یک قدم از چپ میروم راست، طوری که رویم از قبله برنگردد از بغل میگیرمش و همینطور که میگذارمش پایین به خودم میگویم «فکر کنم رکعت سومم، آره مطمئنم رکعت سومم» حالا آویزان چادرم شده تا چادرش را سرش کنم، بعد از سجده دوم همینطور که میگویم «یه رکعت دیگه داری، یه رکعت دیگه داری» کش چادرش را میاندازم پشت گردنش. رکوع آخر را که میروم، دارد مهر سنگیاش را توی جانماز گلگلیاش جابجا میکند، یادم میآید مهر را از توی جیبم درنیاوردهام، قبل از سجده، سریع دست میکنم و مهرم را میگذارم وسط جانمازم.
سلام را که میدهم چادر را از رویصورتم کنار میزنم و دَتیبازی شروع میشود. وسط «ریحانه کو، مامان کو» همینطور که تسبیح میگویم، دور «الحمدلله» تمام نشده تسبیح را از دستم میکشد و مینشیند به ذکر گفتن. تلفن را برمیدارم. باید زنگ بزنم ۰۹۶۴۰ و حکم نمازهایی که میخوانم را بپرسم. ته دلم اما، صدای خنده خدا را میشنوم ...
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#مادری_بدون_فیلتر
#چله_نویسی
#روز_دهم
۲۵/اردیبهشت/۱۴۰۲
👇🏻👇🏻👇🏻
|بهارنارنج|
✨✨✨ 🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 #مادری_بدون_فیلتر #چله_نویسی #روز_دهم ۲۵
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#مادری_بدون_فیلتر
#چله_نویسی
#روز_دهم
۲۵/اردیبهشت/۱۴۰۲
امروز توی موسسه تمام مدت روی پایم نشسته بود. یعنی اولش خوب بود، داشت با سلنا و محمدحسین و مهدیار وارد تعامل میشد که اولین بازی شروع شد؛ حباببازی. خاله «نون» -مربیشان- که آن لوله پر از مایع سبزرنگ را آورد و میلهاش را درآورد و فوت کرد و هوا شد پر از حبابهای ریز و درشت، بچهها از ذوق بالاپایین پریدند اما ریحان ترسید. از حباب یا حبابسازش را نمیدانم. فقط میدانم ترسید و پرید توی بغلم و اشاره کرد که برویم یک گوشه بنشینیم.
با شروع هر بازی جدید -حتی آردبازی و نخودفرنگی- هم همانطور روی پایم نشسته بود و نگاه میکرد. چندباری هم به درخواست ریحان رفتیم توی کلاسهای دیگر سرک کشیدیم و برگشتیم. فقط موقع توپکبازی کمی شارژ شد و رفت وسط چندتا توپک پرت کرد توی سبد که یکیاش هم خورد توی سر محمدحسین.
خودمانیم، همهمان با اولین واکنشی که اینطور مواقع بزرگترها از خودشان بروز میدهند آشناییم:
«مامااااان حباب که ترس نداره»
«مامااااان ببین سلنا چه قشنگ حبابها رو میترکونه»
این یکی هم که دیگر نوبر است: «اگه بری بازی کنی بهت بهبه میدم»
خب یکی نیست به من مادر بگوید «اگر حباب ترس نداشت که این بچه نمیترسید! حباب برای تو ترس ندارد. این بچه، الان به هر دلیلی احساس امنیتش خدشهدار شده. حالا هی منطق و دلیل بیاور و حباب ترکاندن سلنا را بکوب توی سرش و وعده بهبه بده!»
همه این نصیحتها هم از یک چیز ناشی میشود. منِ بزرگتر توی ذهنم، توی ناخودآگاهم یا هرچه که اسمش را میگذارید، به این فکر میکنم که حالا خاله «نون» یا مامان مهدیار یا مامان آبتین با خودشان میگویند وای چه بچه ترسو و لوسی!
یا اینکه پای نشخوار ذهنی میآید وسط و به خودم میگویم وای اگر این ترس رویش بماند چه؟ اگر به خاطر اتفاق امروز دیگر نیاید موسسه چه؟ وای نکند حالا دیگر از شامپو و حمام هم بدش بیاید!
دینگدینگ؛ اینجا بود که به خودم پیشنهاد کردم یک نفس عمیق بکشم، به انتخاب ریحان که بازی نکردن است احترام بگذارم، حرف و حدیث و قضاوت دیگران را بیخیال شوم و قبول کنم این یک ترس گذراست برای دخترکی ۱۸ماهه، همین!
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#چله_نویسی
#روز_یازدهم
۲۶/اردیبهشت/۱۴۰۲
اسمش را گذاشتهام «دفتر جلسات». جلسات خودم با خودم. جلسات واقعی، از همانها که باید لباس رسمی بپوشم و گوشیام را روی سکوت بگذارم و با صدای بلند -طوری که خودم صدای خودم را بشنوم- حرف بزنم و صورتجلسه را هم آخر کار بنویسم؛ توی همین دفتر.
از هر موضوعی هم تویش پیدا میشود. از روند پروژههایی که برمیدارم، تا تعاملم با ریحان و برنامههایی که برایش دارم، تا ایدههایم برای کارهای فرهنگی و ...
امروز هم با خودم جلسه داشتم. ریحان که با پدرش رفت پارک، چایدارچینم را دم کردم و نشستم پشت میز به فکر کردن و حلاجی کردن و بحث کردن و حتی یک جاهایی از خودم حساب کشیدن.
کار زمینمانده زیاد است و وقت کم.
با خودتان جلسه بگذارید؛ در هر نقش و جایگاهی که هستید. برای هرکاری که فکر میکنید مهم است.
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#شعرانه
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایرِ گلشنِ قدسم چه دهم شرحِ فراق؟
که در این دامگَهِ حادثه چون افتادم
من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود
آدم آورد در این دیرِ خراب آبادم
سایهٔ طوبی و دلجوییِ حور و لبِ حوض
به هوایِ سرِ کویِ تو بِرَفت از یادم
نیست بر لوحِ دلم جز الفِ قامتِ دوست
چه کُنَم؟ حرفِ دِگَر یاد نداد استادم
کوکبِ بختِ مرا هیچ مُنَجِّم نَشِناخت
یا رب از مادرِ گیتی به چه طالع زادم؟
تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق
هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم
میخورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست
که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم
پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک
ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم
#حضرت_حافظ جان💜
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
#مادری_بدون_فیلتر
#چله_نویسی
#روز_دوازدهم
۲۷/اردیبهشت/۱۴۰۲
گاهی اوقات دعوتم میکند پشت میز دونفرهاش و کاری ندارد من چطور خودم را روی صندلی چند سانتیاش جا میدهم. قاروک -کلاغش- یا میتی یا لیتل داینا را هم میگذارد روی میز، کنار کتابهایش و برایشان موقع نقاشی، قصه تعریف میکند. این وسط تنها چیزی هم که مهم نیست این است که من نه متوجه معنای خطوطی که کشیده میشوم و نه متوجه قصهای که میگوید. ریحان، این عدم درک من را میداند و منتظر تشویق و تاییدم نمیماند. حتی سرش را هم بالا نمیآورد و ادامه میدهد. خوب است که ادامه میدهد. ایمان دارد کاری که دارد میکند درست است و چه اهمیتی دارد دیگران، آن را و ارزشش را بفهمند یا نه!
این روزها، از ریحان زیاد میآموزم...
🍃🍃🍃
☕️دعوتید به یک فنجان عطرِ |بٰاهٰارْنارَنج|
🔰 https://eitaa.com/joinchat/3291676979Cd3d47b01a3
🔰 @mrs_faaf