📚 بریده ای از کتاب 📚
بار اول که رفتی سوریه، ۴۵ روز ماندی، اما همان یک دفعه که نبود. بار دوم از عراق با جمعی همراه شدی و رفتی. دلواپسیها و دلشورهها و دلتنگیهای خودم یک طرف، حال بد فاطمه یک طرف. خیلی بیقراری میکرد و این بیشتر نگرانم میکرد. سعی میکردم خودم را با پختن آش پشت پا و دعوت از در و همسایه و انداختن سفره حضرت رقیه (سلام الله علیه) و دعای توسل مشغول کنم. هر وقت هم که تنهایی زیاد فشار میآورد، فاطمه را بر میداشتم و میرفتم منزل پدرم، چند روز آنجا میماندم و برمیگشتم و فاطمه را میبردم کلاس قرآن. معلمش میگفت: «خیلی بیقراره».
-چون پدرش ماموریته.
-پس هم باید براش پدر باشین و هم مادر.
یکی باید به خودم میرسید. من که آنطور بیقرار بودم چطور میتوانستم به او قرار بدهم.
-مامان، بابا کجاست؟
-رفته با آدم بدا بجنگه.
-من بابام رو میخوام، نمیخوام بجنگه!
-بابات قهرمانه و قهرمانا تو خونه نمیمونن.
-نمیخوام قهرمان باشه، میخوام مثل باباهای دیگه، مثل بابای سارا پیشم باشه!
گوله گوله اشکهایش میآمد و مثل موج مرا به ساحل ناامیدی میکوباند. یک بار زنگ زدی، روز تولد دختر عمه اش بود. «بابا خوش به حال سارا که باباش براش تولد گرفته»
-مگه مامان برات تولد نگرفته؟
-اینکه بابای آدم بگیره خوبه!
من که گوشی رو گرفتم، گفتی: «چقدر دخترمون زبون درازه!»
-دختر توئه دیگه!
-نه اینکه مامانش بیزبونه!
راست میگفتی زبان من دراز بود ولی فقط برای تو.
یک روز گفتی: «دو خصوصیت داری که باعث شده علاقهام بهت بیشتر بشه!»
-چیه اونا؟
-بگم، خودتو میگیری!
اصرار کردم. یکی اون که زبونت تیزی نداری که دل کسی رو بشکنی، دوم اینکه غرغرت فقط با منه نه هیچکس دیگه.
-ناراحتی؟
-نه اتفاقاً، وقتی میبینم از کسی ناراحتی و صدات در نمیاد، دلم میگیره. وقتی غرت رو به من میزنی، خوشحال میشم. من با خاطره بازی یه جور خودم رو مشغول میکردم اما فاطمه بهانه میگرفت...
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
#اسم_تو_مصطفاست
📚بریده ای از کتاب 📚
پدر و مادرم با ورود من به حوزه موافق نبودند. مادرم به روحانیت خوش بین نبود. تا آن روز ، جریان پدر بزرگم (پدرِ مادرم ) را نمی دانستم که روحانی بوده و عمّامه را کنار گذاشته است! البته دلیل آن ، تنها مسایل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر سیاسی یا چیز دیگر . مادرم می گفت : اگر به نجف بروی یک نفر به گدایان افزوده می شود! . در لبنان روحانیان را گدا می دانستند. به گمان آنان روحانی کسی بود که با آن چه مردم به او می دهند زندگی می گذراند.
تلاش من برای راضی کردن پدر و مادرم به نتیجه نرسید و آنها تن به طلبگی من نمی دادند و من مجبور شدم نقشه ای بکشم . به آنان گفتم : در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست . اگر این جا بمانم جنبش امل مرا برای جنگ می برد ؛ ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس می خوانم و در کنارآن هم درس طلبگی می خوانم و بعد از تمام کردن دبیرستان به دانشگاه بغداد می شوم و در دوره دکتری متخصص می شوم . و این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند.
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
#سید_عزیز
📚بریده کتاب📚
با دستگیری اوباش و رفتن ماشین پلیس، فضا کم کم عادی شد و شرکت کنندگان وارد سالن شدند. افرادی که تازه از راه میرسیدند، با تعجب از ماجرا و شیشههای شکسته سوال میکردند. نوای قرآن، آغازگر ششمین نشست از سلسله نشستهای «برای همه خانمهای دنیا» بود. دکتر مجیدی کلامش را با تشکر از حضور شرکت کننندگان و قدردانی از اظهار محبت آنها شروع کرد و گفت: «ما معتقدیم هرچی اتفاق میفته، خیره و تگران جیزی نیستیم. از شروع جلسات خیلی از عزیزان، حضوری یا غیرحضوری درخواست کرده که یه شبکه اجتماعی ایجاد بشه...
این دو نگاه در مسائل مختلفی از جمله پوشش، تفاوتهای اساسی با هم دارن. نگاه منفی و همه ویژگیهای اون، مثل مبارزه با ازدواج و خانواده، ترویج سقط جنین و طلاق، روابط جنسی آزاد، بدحجابی و بیحجابی، یک نگاه کاملا غیرفطری و مخالف با نظام آفرینشه. همین برای ما انسانها کافیه تا از این نگاه فاصله بگیریم. با این وجود گفته شد که برای ضرورت پوشش مناسب، دلایلی وجود داره که برای همهی مردم دنیا از هر کیش و آیین قابل پذیرشه
هشتمین دلیل حفظ شخصیت و جایگاه زن و برقراری توازن بین زن و مرد است. این مسئله روشنه و نیاز به اثبات نداره که مرد از نظر جسمانی بر زن برتری داره و زن در این جبهه در برابر مرد قدرت مقاومت نداره ولی زن از نظر عاطفی همیشه برتریاش رو بر مرد ثابت کرده. بهترین ابزاری که زن بتونه این برتری رو برای خودش نگه داره داشتن پوشش و حجاب مناسب و حیای لطیف زنانه است.
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
📚بریده کتاب📚
نمیدانم خواب بود یا ،رؤیا دیدم محمد حسن دشداشه ی سفید خیلی زیبایی تنش کرده و برگشته خانه با خوشحالی رفتم جلو و صدایش زدم: «محمد حسن اومدی؟! بالاخره برگشتی؟ کجا بودی این مدت؟!» صورتش خیلی زیبا و نورانی شده بود. گفت: «نمی دونی؟ من دست آمریکاییا بودم. اونا منو گرفته بودن.»
بی توجه به حرفش گفتم میدونی فاطمه به دنیا اومده؟ نمی خوای دخترت رو ببینی؟ دلت براش تنگ نشده؟ بیا بریم فاطمه رو نشونت بدم... بعد دستش را گرفتم و بردمش کنار گهواره ی فاطمه بغلش نکرد.
یک نگاه خیلی محزون و غمگینی به فاطمه کرد و گفت: «من دیگه باید برم پرسیدم «کجا؟! نمی ترسی؟! مگه تازه نگرفته بودنت؟! لبخندی زد و گفت: «الان باید برم ولی برمیگردم.»
در هر دو یا سه تماس که از ایران با او داشتند از پدر یا عباس میخواست برایش روضه بخوانند کل تماس میشد مجلس روضه اشک میریخت و گاهی هم با خودش شعری زمزمه می کرد. هر دفعه هم می گفت برایش روضه ی حضرت زهرا بخوانند. پدر این بارهم خواند و محمد حسن مثل ابر بهار گریه کرد به پدرش گفت: آقاجون! من اینجا غریبم بذارید منم روضه ی امام رضا رو براتون بخونم خواند و این آخرین صدایی بود که خانواده از او شنیدند.
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
#جمعه_دوم_آوریل
#نوجوان
#بزرگسال
#گروه_جهادی_بانوی_دمشق
🌹بانوی دمشق را دنبال کنید
@baanoye_dameshgh
📚بریده کتاب📚
«پس از جنگ احُد، فاطمه و سیزده تن از زنان دیگر از مدینه به صحنه نبرد آمدند، آب و غذا آوردند و به مداوای مجروحان پرداختند. در همین مصاف هنگامی که رخسار خونین پدر را دید، او را در آغوش گرفت و خون را از چهرهاش پاک کرد. پس از اطلاع از شهادت حمزه گریست. پیامبر هم گریه کرد. سعی کرد کاری کند که خونریزی پیکر رسول گرامی بند بیاید. امام علی بر زخمهای پیامبر آب میریخت و او را میشست. خونریزی متوقف نشد. قطعهای پشم آتش زد و خاکسترش را بر زخم پاشید و خون بند آمد. بعد از آن نیز صبحهای شنبه به منطقه احد میآمد و برای حمزه و دیگر شهیدان احد از خداوند درخواست آمرزش میکرد. امام صادق میفرماید: او برای زنانی که صحنه نبرد احد را ندیده بودند، موقعیت جنگی را تشریح میکرده که خود نشانگر حضور ایشان به محض پایان مصاف بود. امام علی میفرماید: با پیامبر در جنگ احزاب، خندق حفر میکردیم. روزی زهرا آمد و تکّهای نان آورد و گفت: نانی برای پسرهایم پختم، تکهای از آن را برای شما آوردم. پیامبر فرمود: دخترکم! این نخستین غذایی است که پس از سه روز میخورم. شرکت در مباهله، فتح مکه، حجه الوداع و پس از کودتای بعد از درگذشت فرستاده خدا تا چهل شب درِ خانه مهاجران و انصار رفتن، و به بیعت نابهجا و سکوتشان در برابر جانشینی پیامبر اعتراض کردن و پیامدهای خطرناک این کارشان را هشدار دادن و... همه نشانگر فعالیت اجتماعی او با رعایت تمام موازین شرعی است.»
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
#خاطر_نازک_گل
#گروه_جهادی_بانوی_دمشق
🌹بانوی دمشق را دنبال کنید
@baanoye_dameshgh
📚بریده کتاب📚
«امیرالمؤمنین میفرماید: برای خواستگاری به محضر رسول خدا رسیدم. آن بزرگوار با روی گشاده از من استقبال کرد و با چهرهای خندان فرمود: با من کاری داشتی؟ من از نزدیکی خویش به رسول خدا سخن گفتم و از توفیقاتی که برای پیشقدم شدن در اسلام و فداکاری و جهاد در راه دین او نصیبم شده بود، یاد کردم. حضرت فرمود: یا علی! همه اینها را قبول دارم و بلکه تو را برتر از اینها که گفتی میدانم. عرض کردم: ای رسول خدا! حال که اینچنین در حق من لطف دارید، آیا اجازه ازدواج با فاطمه را نیز به من میدهید؟ رسول خدا فرمود: یا علی، قبل از تو افراد دیگری نیز از دخترم فاطمه خواستگاری کردهاند، اما هرگاه با وی در این موضوع سخن گفتهام و تقاضای خواستگاران را با وی در میان گذاشتهام، در چهره او علامت نارضایتی را مشاهده کردهام. اما اکنون که تو چنین درخواستی داری منتظر باش تا من به نزد دخترم بروم و تقاضای تو را نیز با او درمیان بگذارم. سپس باز میگردم و نتیجه را به تو اطلاع میدهم. رسول خدا به نزد دخترش فاطمه رفت. او به احترام پدر برخاست و عبای پدر را از دوشش گرفت و کفشهایش را از پا درآورد. آنگاه آب آورد تا رسول خدا وضو بگیرد. سپس پاهای پدر را نیز شست و در کنار وی نشست. رسول خدا فرمود: دخترم، فاطمه. فاطمه عرضه داشت: در خدمت هستم ای رسول خدا، آیا فرمایشی دارید؟ رسول خدا فرمود: تو علی بن ابیطالب را خوب میشناسی، از قرب و منزلت او خبر داری، فضل و برتریهای او را بر دیگران میدانی و از سوابق او در اسلام مطلع هستی. از سوی دیگر میدانی که من از خدای خود خواستهام که بهترین و محبوبترین بندگانش را برای ازدواج با تو انتخاب کند. اکنون علی برای ازدواج با تو به نزد من آمده و از تو خواستگاری کرده است. میخواهم بدانم نظر تو درباره این خواستگاری چیست؟ فاطمه با شنیدن سخنان پدر سکوت اختیار کرد، اما برخلاف موارد قبلی روی خود را برنگرداند و رسول خدا آثار ناخشنودی و کراهت را در چهره وی مشاهده نکرد. پس حضرت از جای خویش برخاست، در حالی که با خوشحالی میفرمود: الله اکبر! سکوت فاطمه نشانه رضایت اوست! در این هنگام جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ای محمد! فاطمه را به همسری علی بن ابیطالب انتخاب کن که خداوند فاطمه را برای علی پسندیده است و علی را برای فاطمه. به این ترتیب بود که رسول خدا به خواستگاری من پاسخ مثبت داد و افتخار همسری فاطمه را نصیب من کرد.»
#معرفی_کتاب
#بریده_کتاب
#فاطمه_از_نگاه_علی
#گروه_جهادی_بانوی_دمشق
🌹بانوی دمشق را دنبال کنید
@baanoye_dameshgh