eitaa logo
بابا رکن‌الدین شیرازی
27 دنبال‌کننده
28 عکس
9 ویدیو
16 فایل
محفل فصوص، در مقبره جناب بابارکن‌الدین اگر فایل‌ها مشکلی داشت، به کانال تلگرام به نام baba_rokna مراجعه کنید. @samanmasoomi
مشاهده در ایتا
دانلود
از مقاصد سلوک، تخلق به اخلاق خداوند، و است. و از اهالی سلوک این نقل شده که برای این تخلق، با ، مانوس بوده‌اند. اسماء الله، حقایقِ الهی هستند، که ارکان تمامی اشیاء را پر کرده‌اند، و هرچند متوجه آن‌ها نباشیم، اما بنیاد هر حقیقتی هستند. اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُك ... بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ ... (دعای کمیل) خداوندا! از تو به واسطه‌ی اسماءت که بنیانِ همه چیز را پرکرده‌اند، درخواست می‌کنم... پس در نسبت با هر اسمی، اول باید خودمان را به آن اسم، درک کنیم، و سپس، نیازمندانه رو به سوی آن اسم بریم، و آن را ، و سپس برای به آن اسم، بکوشیم. نسبت ما اسم‌های مختلف، متفاوت است! ممکن است اسمی بیشتر به دلمان بنشیند، و اسمی کمتر؛ بر اساس همین حالت «دلمان» باید برای اسماء الله، برنامه داشت. مثلا اگر اسمی خیلی به دلمان نشست، می‌توان به نیاز و معنا و تخلق به آن، فکر کرد و برنامه ریخت؛ و اگر خیلی دلمان با شنیدن اسمی ذوق نکرد، همین که با آن اسم آشنا شویم، کافی است! اصلا سخت نگیریم!!!
اسم مالک المُلک *نیاز:* خواه ناخواه، طالب‌ایم! و چیزهایی را که می‌بینیم، می‌خواهیم! این خواهش ، ما را مشغول اشیاء می‌کند؛ اشیائی که خداوند، کمالاتی را در هر کدام، قرار داده است. حال فرقی نمی‌کند، که چه چیزی! بعضی خیلی از ماجرا پرت هستند! اینان دنبال اشیاء بی‌ارزشی هستند! و بعضی کمی اوضاعشان بهتر است! و خواهان اشیاء با ارزش‌تر! گاهی در پی داشتنِ نداشته‌هایمان هستیم، و گاهی مشغول آنچه که پیدا کرده‌ایم، و خود را داری آن می‌دانیم. ‏«مشغول بودن» را دست کم نگیریم! مشغولِ چیزی بودن، شبیه به نوعی مراقبه و دل بستن است! نوعی ! آیا جز خدا، لایق دل‌بستن است؟ آیا جز خدا، دارای چیزی است، که برای کسب آن‌ها، به آن‌ها دل ببندیم، و از آن‌ها، خواهش کنیم؟ ‏نیازمندِ اسم‌ مالک هستیم، تا ما را، از دلبستگی و دل‌مشغولی و خواهش، به دارایانِ مجازی، دور کند! تا به دارایِ حقیقی دل‌ببندیم! تا عبد این کسانی که مجازا دارا هستند، نباشیم! و از زندگی در توهم، به در آییم! و عبد کسی باشیم، که حقیقتا داراست. ‏نیازمند اسم مالک هستیم، تا با عبدِ خدا بودن، در ربوبیت خداوند زندگی کنیم؛ و از دستِ اربابانِ دروغین، نجات یابیم. *معنا:* مالکِ مُلک، کسی است که حقیقتا، داراست! کسی که به نحوی دارایِ ماست، که رها شدن از این بندگی، ممکن نیست! این چنین نیست که روزی آزاد بوده باشیم، و بعد بنده شویم! بندگی، تمام هویت ماست. ‏مالکِ حقیقی، کسی است، که هیچ نزاعی با او نمی‌توان کرد! هیچ احتجاجی نمی‌توان با او داشت! نمی‌توان بر او، چیزی را تحمیل کرد! چون تمام قواعد و قوانین، مِلک او هستند! دست‌آویزی، در برابر او نیست! همه، مِلک او بوده و هستیم. *تخلق:* وقتی بنده‌ای، خود را آنچنان که بود، دید؛ با آزادی‌ای که خداوند به او داده، خود را به مِلکیت خداوند، درمی‌آورد، و دیگر هیچ گاه، خود را در برابر خداوند قرار نمی‌دهد! چون هیچ گونه مِلکیتی برای خود در برابر خداوند، نداشت است، و می‌داند که نداشته است، و می‌پذیرد که نداشته است؛ و همچنین برای دیگران. ‏در این حالت، عبد برای خودش، از جانب خودش، برنامه‌ریزی نمی‌کند؛ بلکه در پی برنامه‌ای است، که ارباب، برای او رقم زند؛ پس عمده‌ی اشتغالش، به اوامر و نواهی ارباب است؛ ‏چنین کسی، دیگر با از دست دادن، ناراحت نمی‌شود...باورتان می‌شود؟ چراکه از ابتدا، مال، مالِ او نبوده!! برای ادامه، ر.ک. حدیث عنوان بصری
*یا توّاب* نیاز و تعلق: ‏نیاز همگی بندگان، به اسم تواب، همچون نیاز ما به خداوند، همیشگی است! زیرا هر لحظه و در هر حال، به نحوی از انحاء، از خدا دور هستیم، و باید به سوی خداوند، باز گردیم. چنان که آیه‌ی ۱۱۷ سوره توبه، از توبه‌ی خدا به پیامبر و مومنینِ همراه پیامبر، سخن گفته است. معنا: تواب به معنی بسیار رجوع کننده است؛ از حالی به حالی، و یا از حالی به ترک حالی. ‏و خداوند تواب است، چراکه به بندگان رجوع می‌کند، تا حالِ توبه پیدا کنند، و از خود و از دوری از خدا، به تنگ بیایند؛ (باید به نسیم‌های الهی که وزیده می‌شود، به شدت توجه کرد) و سپس باز بر بندگان توبه می‌کند، تا بندگان نیز، به سوی او آیند و توبه کنند، و سپس توبه‌شان را می‌پذیرد، پس در قبل و بعد از توبه بنده، ۳ توبه الله، قرار دارد: ‏خداوند درباره‌ی سه تن از توبه کاران فرموده: ‏وَ [لَقَدْ (۱) تَابَ اللَّهُ] عَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُم،ْ وَظَنُّوٓا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّآ إِلَيْهِ ثُمَّ (۲) تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوٓا إِنَّ اللَّهَ هُوَ (۳) التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (توبه: ١١٨) ‏و نیز بر آن سه تن كه واپس نهاده شدند (۱)[توبه کرد] تا بدانجا كه زمین با همه فراخی، بر آن‌ها تنگ شد *و از خود به تنگ آمدند* و دانستند كه از خدا‌، جز به سوی او پناهی نیست‌. آنگاه خدا به آن‌ها (۲) توبه کرد تا توبه كنند. بی‌تردید خدا (۳) توبه‌پذیر مهربان است‌. تخلق: ‏بنده‌ای که به این اسم متخلق شود، *همواره و در هر حال، به سوی خداوند، باز می‌گردد* ، تا جایی که مرحله به مرحله، به خداوند نزدیک می‌شود، و نه تنها از غیر، بلکه از خود نیز، به سوی خداوند می‌رود. و سپس در نهایت، به جایی می‌رسد، که همچون خداوند، (که همواره تواب است) متخلق به اسم تواب نیز، پذیرای توبه و عذر خواهیِ واقعی دیگران است، بلکه تلاش می‌کند تا شرایط توبه‌ی واقعی ایشان را فراهم کند؛ مگر در مواردی که خداوند، از چنین کاری، نهی کرده باشد. تذکر: گاهی در پی دیدن خداوند، و *حس* حضورِ خداوند در عالم، هستیم. شاید بشود گفت که اسم تواب، برای این یافت و حضور، در دسترس‌تر است. طبق آیه‌ی ۱۱۸ سوره‌ی توبه، به نظر می‌رسد که می‌توان گفت: هر وقت احساس کردید، تمایل به توبه دارید؛ تمایل به رجوع به خداوند دارید؛ یا هر وقت که از کاری غیر الهی، پشیمان می‌شوید، همان لحظه، و همان حس، حضور اسم‌ تواب، در شماست. این لحظه را دریابیم.
No_15_4010505.3gpp
20.53M
جلسه ۱۵ 🔘 فصّ‌ حكمة إلهية في كلمة آدمية : ◀️ حجاب‌ها ◀️ خلیفه 📜 (هو عين الحجاب على نفسه ... فما فاز إلاّ بالمجموع)
«مردان الهی» مردانی هستند که، حضور الله را، دوباره بر ما یادآور می‌شوند! و زمانی به ما می‌دهند، که یادی از عهد فراموش شده کنیم، و بتوانیم، در ایام الله، حیات برتری به دست آوریم. فهم الهی بودن سردار سلیمانی، با دیدن اسماء الهی که در این شهید بزرگوار، نمایان شده است، ممکن می‌شود؛ تا إن شاء الله با تمسک به این اسماء، خداوند را در این ایام، بطلبیم. امید دارم که در این متن، یکی از این اسماء را، که با نگاه به شهید، سرباز قاسم سلیمانی، درک می‌شود، بیان کنم. ما در عالَمی زندگی می‌کنیم، که پر است از «دارایان» و «نداران»؛ آنان که دارند و آنان که ندارند! حال هر فردی، دارا، یا ندارِ چیزی است! پول! شوکت! علم! آبرو! قدرت! کسوت! و ...؛ پول‌داران، پول دارند، و نداران، ندارند! عالمان، علم دارند و نداران، ندارند! قدرتمندان، قدرت دارند، و نداران، ندارند! این جهانِ دارا و ندار، نظم و نظامی بنا کرده است؛ نداران برای «کسب» آنچه می‌خواهند، باید به دارایان مراجعه کنند؛ بخواهند تا آن‌ها بدهند! از این سو، اِبرازِ نیاز، و از آن سو، اعطا! دارایی و نداری، زندگی ما را تنظیم کرده است! به ما می‌گوید کجا برویم! کجا نرویم! که را محترم شماریم، و از کنار چه کسی، ساده بگذریم! با چه کسی ازدواج کنیم و چه کسی را کنار گذاریم! بگو چه داری و چه نداری، تا بگویم، کجای این جهان، می‌توانی خانه کنی! نداران می‌گویند: «رضایتِ دارا را باید جلب کرد! باید تلمذ کرد! باید حرف دارا را شنید! نکند رنجیده شود و مرا محروم کند! ...» و سر فرود می‌آورند! و خود را رعیت می‌پندارند. دارایان که این سخنان را می‌شنوند، گردن فراز می‌کنند که «جناب همایونی‌مان، می‌بخشد!» «به الف بده، خوب خم شد! به ب نده، چون به من توهین کرد! به ج کمی بده، آنچنان که باید، تلمذ نکرد!» دارایان، خود را کدخدا می‌پندارند! یا حتی اگر خود چنین نپندارد، دیگران او را کدخدا می‌پندارند! و شاید به این واسطه، باورش شود که کدخداست! این چنین، هر فردی از جهتی، خدا می‌شود، و از جهتی بنده! برای کسی خدایی می‌کند، و برای کسی بندگی! بر دوش کسی زندگی می‌کند، و زیر پای کسی پهن می‌شود! در برابر کسی کوتاه می‌آید، و در مقابل کسی می‌ایستد، تا دستش را ببوسند! و الهِ‌ها پدید می‌آیند! خدایان زاده می‌شوند، و جهانِ اسطوره‌ای و افسانه‌ای، محل زندگیِ ما می‌شود! به دنبال زئوس نگردید! دارم با شما حرف می‌زنم! همین من و تو و ترامپ را می‌گویم! همین من‌ای که برای خود، دارایی قائل است و برای دیگران، دارایی‌های دیگری! به اطرافت نگاه کن! همین انسان‌ها را می‌گویم! در افسانه‌ها زندگی می‌کنیم! خدایی در میان خدایان! آنجا که بتوانیم، فریاد می‌زنیم، و آنجا که نتوانیم، فریاد می‌خوریم! آنجا که بخواهیم، احترام می‌گذاریم، و آنجا که نخواهیم، ساده می‌گذریم! به بعضی با چشم حقارت می‌نگریم که «ندارد!» و واله و شیدای دیگری می‌شویم، که «دارد!»؛ البته در این میدانِ دارایی و نداری، هر کسی دارایی‌هایِ خاصی را پیگیری می‌کند؛ یکی طالب شهرت است، یکی ثروت، یکی آبرو، یکی فلسفه، یکی علم، یکی اخلاق، یکی عرفان، و یکی ... . در این عالَمِ شرک‌آلود است که «مردان الهی» با هویتی خاص، به میدان می‌آیند، تا خداوندِ یکتا، رخ بنماید، و یوم‌ای از ایام الله، به وقوع بپیوندد. کدام هویت؟ هویتی می‌تواند طالب ظهور اسماء الله شود، که بتواند با آن اسماء، زندگی کند. یکی از مهم‌ترین اسمائی که در شهید بزرگوار، سرباز قاسم سلیمانی، می‌بینیم، اسم «عزیز» است. «عزیز» غالبی است که هیچ چیزی، از هیچ وجهی، بر او، غلبه نمی‌کند! قاهری است که هیچ کس بر او پیروز نمی‌شود! به دژی «عزیز» می‌گویند، که به هیچ وجه، هیچ کسی توان ورود به آن را ندارد، مگر با اجازه‌ی حاکم آن؛ هیچ کس، نمی‌تواند به خداوند، دسترسی یابد، مگر به اذن او! حال از هر نظر! «...يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ...» (بقره: ۲۵۵) از هر نظر بر ما آگاه است، ولی ما به هیچ وجه، به علم او (که شامل آگاهی بر خود ما نیز هست) دسترسی نداریم، مگر به اذن او!
حال چه کسی می‌تواند، با این اسم، مرتبط شود؟ کسی که چیزی برای خود قائل است، و خود را «دارا» می‌داند، به همان اندازه، خود را صاحب مقام، و دارای نفوذ، و دارای موقعیت می‌داند! او دژی هرچند کوچک، در برابر دژ الهی، برای خود قرار داده است! دژی که برای داشتنش، نیازی به اذن خداوند نیست! یا شاید بگوید «خدا نمی‌تواند اجازه ندهد!» این چنین انسانِ «خودداراپنداری» نمی‌تواند با اسم عزیز، مرتبط شود! همچنین کسی که، هرچند، خود ندار است، اما غیر خدا را، دارا حساب می‌کند! او نیز اهل اسم عزیز نیست! دارا و ندار، احساس می‌کنند، دژ الهی، درب ندارد! هر کسی که راه بیفتد، به دژ راه می‌یابد، و متاعی را با خود از این دژ، بیرون می‌آورد؛ حال باید نداران، به این داراها، رجوع کنند! اما اهالی اسم‌ عزیز، نه دارا هستند و نه ندارِ غیرِ خدا! بلکه دارای ذُل عبودیت هستند! ذُلِ عبودیت، یعنی هیچ عزتی برای خود قائل نیست! دیوانه نیستند که در برابر خدا، دژی برای خود قائل شوند! و آنچنان خود را می‌شناسد، که دارایی را به خود نسبت ندهد! اینان می‌دانند که «...إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً...» (یونس: ۶۵) تمام عزت، منحصر در خداوند است، و جز او، هیچ عزتی ندارند! اهالی اسم عزیز، چون عزت را منحصر در خداوند می‌دانند، به هیچ کسی، باج نمی‌دهند! هیچ کسی را به جهت دارایی‌اش، احترام نمی‌کنند؛ و هیچ کسی را به جهت نداری‌اش، رها نمی‌کنند! زیر بار هیچ کسی نمی‌روند، و هیچ مستکبر و بالاسری را، به رسمیت نمی‌شناسند! مگر این که، خداوند، از آن‌ها چیزی را بخواهد! اگر اراده‌ی الهی باشد، آنان به هر نداری، و به هر بدبختی، بیش از هر دارایی، احترام می‌گذارند! ملاک خداست، نه دارایی و نداری! و ملاکِ خدا، دارایی نیست! و البته کسی که ذُل عبودیت دارد، با کسی درگیری نیز ندارد! چیزی از کسی نمی‌خواهد، تا با او درگیر شود! طلبی از کسی ندارد، که اگر وصول نشد، بر او غضب کند! طلبِ سلطنت ندارد، که اگر کسی گردن‌خم نکرد، بخواهد، گردنش را بشکند! لبخند سردار را تصور کنید! همه آرامش و زندگی‌مان را بدهکار اوییم؛ اما ذره‌ای در نگاهش، طلبکاری و منت نیست! رفتار او، نرم است! آرام است! به دل نمی‌گیرد! حتی ظاهراً گوش است! «...يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ...»(توبه: ۶۱) با کسانی که فکرش را نمی‌کنیم، هم صحبت می‌شود! باور کنید، این چنین کسی، اگر کفار هم، مانع راه خدا نشوند، با آنان نیکی خواهد کرد! (جاثیه: ۱۴؛ ممتحنه: ۸) مگر این که، مستکبری در صحنه باشد و اراده‌ی الهی، چیز دیگری را رقم بزند! و قرار باشد، ایام الهی، رخ دهد! اگر ما از عزّ ربوبیت، و ذُل عبودیت، دور افتادیم، که هیچ! عالَم، عالَمِ دارایان و نداران می‌شود! ولی اگر مردانِ الهی، مردانی با ذُل نفس، به میدان آیند، خداوند نیز، نام عزیزش را، آشکار می‌کند! موسی را به مصر می‌فرستد، تا آنان که به عزت فرعون‌ها تمسک می‌کنند را، باز گرداند! (شعراء: ۴۴ تا ۴۸) و ما را از دنیای اساطیری و غیر واقعی‌مان، خارج کند! چوپان زاده‌ای به نام قاسم، به میدان می‌آید! در جهانی که بزرگ‌ترینِ مستکبرین و دارایان، قد عَلَم کرده‌اند! و فریاد «...أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (نازعات: ۲۴) سر داده‌اند! ما دنیای مدرن‌ایم! ما ابزار داریم! ما قدرت داریم! و ایران ندارد! ایران باید در پیشگاه ما، سر خم کند! چه غلط‌ها! ایران و اقتدار! اقتدار از آنِ ماست! خاورمیانه از آنِ ماست! عربستان که مهد اسلام بوده، به کمک ما زنده است! لحظه‌ای عربستان را رها کنیم، پوچ می‌شود! هر روز بزرگان عرب، در پیشگاه ما، سرخم می‌کنند! ایران باید بداند که کدخدا کیست!! اگر این بندگانِ دارای ذُل نفس، نبودند، شاید خداوند، می‌گذاشت که این دارایان و نداران، گیج و مبهوت، احساس دارایی کنند، تا در قیامت، هر دو برای هم، تقاضای عذاب مضاعف کنند! (اعراف: ۳۸ و ۳۹) اما چوپان‌زاده‌ای، به عزت الهی، قیامتی بر پا کرد! سربازِ خمینی، قاسم سلیمانی، نشان داد که تنها خداست، و فقط خداست! عزت الهی، به دستان این مرد میدان، در برابرِ تمامِ تمامِ دارایان، ایستاد، و نداران را، انگشت بر دهان، رها کرد! شاید که باز گردند! رفیقان! سوره‌ی شعراء را از ابتدا تا انتها، به یاد سردار شهید، سرباز قاسم سلیمانی، بخوانیم! و ببینیم که خداوند، چندین بار در این سوره، تکرار می‌کند که: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ؛ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ» خداوند فریاد می‌زند که من را در این صحنه ببینید!ببینید و بازگردید! مومنانی همچون سردار، کم‌اند! اما خداوند، عزتش را به این مردان، اعطا می‌کند!
«يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ» (منافقون: ٨) منافق نباشیم! باید بدانم، و باید بدانیم، که مومن، قلیل است! ما طوری رفتار نمی‌کنیم که با اسم عزیز خداوند، در تناسب است! و برای همین، در حد خود، یا همچون فرعون، و یا همچون زیردستانِ فرعون، قلبی نخواهیم داشت و دیوانه خواهیم بود! (غافر: ۳۵ تا ۳۷) سردار نیستیم! ولی چرا تلاش نکنیم، شبیه او باشیم!؟ چرا فکر می‌کنیم، اگر کسی پولی به ما ندهد، می‌میریم؟ چرا فکر می‌کنیم، آبروی ما، دست مردم است؟ چرا رئیس اداره را می‌پرستیم؟ چرا یادی از خدا نمی‌کنیم؟ باور کنیم که خدا، از سلطان حسین، بالاتر است! از رییس کارخانه، از مدیر موسسه، از استاد دانشگاه، بالاتر است! وای بر من با این مقایسه‌ها... و از همه سخت‌تر، این که باور کنیم «کسی نیستیم» حاکم نیستیم! حق فرمان‌روایی نداریم! حق فریاد زدن نداریم! خون ما رنگین‌تر نیست! و آنچه در کنار ماست را، نداریم! وای چه قدر فرعونیت از زبانمان فوران می‌کند، وقتی می‌گوییم «تنها چیزی را می‌پذیرم، که خودم آن را بفهمم!!» نکند همچون کفاری شویم، که می‌گفتند، تنها بر وحی که بر خودِ من نازل شود، ایمان می‌آورم! بت پرستی، شاخ و دم ندارد! بت، لازم نیست، از جنس سنگ و چوب باشد! بلکه اصلِ بت‌پرستی و بت‌تراشی، ندیدن خداست! و اگر خدا چیزی را ندهد، یعنی هیچ نیست! دارایی‌ها و نداری‌های ما، تنها نام‌هایی هستند، که ما یا گذشتگان‌مان، تراشیده‌ایم! سردار با شکستنِ یکی از بزرگ‌ترین مستکبران و بت‌های زمانه‌ی ما، آمد، تا نشان دهد، این قدرت‌ها، جز نامی بدون استناد به خداوند، چیزی نیستند! چه ترسی و چه طلبی و چه جدالی داریم، بر سر اسمائی که خود تراشیده‌ایم؟! چرا ساخته‌ی خود و‌ پدرانمان را بپرستیم؟ «...أَتُجَادِلُونَنِي فِيٓ أَسْمَآءٍ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنْتُمْ وَآبَآؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ! فَانْتَظِرُوٓا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ» (اعراف: ٧١)
اكثر افرادى كه موفّق به نفى خواطر شده و توانسته‌اند ذهن خود را پاك و صاف نموده و از خواطر مصفّا كنند و بالاخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است در يكى از اين دو حال بوده است: » اوّل در حين تلاوت قرآن مجيد و التفات به خوانندۀ آن، كه چه كسى در حقيقت قارى قرآن است و در آن وقت بر آنان منكشف مى‌شده است كه قارى قرآن خداست جلّ‌ جلاله. » دوّم از راه توسّل به حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السّلام زيرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طريق نسبت به سالكين راه خدا، عنايتى عظيم است. علامه طباطبایی ؛ رساله «لب اللباب در سیر و سلوک أولی الألباب» صفحه ۱۵۰
No_16_4010512.mp3
26.78M
جلسه ۱۶ 🔘 فصّ‌ حكمة إلهية في كلمة آدمية : ◀️ تقوا 📜 (و لو لا سريان الحقّ‌ في الموجودات ... تكونوا أدباء عالمين)
مقام معظم رهبری در سالگرد دانشجوی شهید ناصرالدین باغبانی: نوشتجات شهید عزیز را مکرر خوانده و هر بار بهره و فیض تازه‌ای از آن گرفته‌ام
[بخشی از وصیت‌نامه شهید:] اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر در درگاه خداوندم .چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم . سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند .گویا نمی دانند که عشق کناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی.مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم . به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ،پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم وتو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری،فهمیدم در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام ، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای ، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم .ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام حال می فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای، و هرگاه او صید شیطان شده ، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی ، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی ، بنده را چه ، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود؛ دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم ! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالا خره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام وه چه خیال باطنی !! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود . مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی ، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم . آخرتو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من ل‍ئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم .کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی ، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود . من هنوز از لذت آن شراب مستم . اولین جرعه ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه های دیگر کردم . امّا این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی ، پیاله ام را شکستی ، هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم ، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست ، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم . ای عاشق من !! ای اله من !! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی ، پیاله ی خود را می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری . به آهی گنبد خضراء بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزم بسوزم یا که کارم را بسازی چه فرمائی بسازم یا بسوزم امّا شهادت چیست ؟ آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد وبندۀ خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند ومحو تماشای رُخ یار می شود ،آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد ؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد ، بسوی دشمن حق می رود وملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد،آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست .(ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید . فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.)شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد ، شهید در این دنیا قبل از آینکه به خون بتپد ، شهید است .و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید ، بعد از وصل شان نیز نمی توانید درکشان کنید . شهید را شهید درک می کند.اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئینۀ زنگار گرفته ، چیزی را منکعس نمی کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد شهیدان به حال شما غصه می خورند، و
از این در عجیبند و حیرت می کنند که چرا به فکر خود نیستند . به خود آیید و زندان تن را بشکنید . قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید. ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم رخت بر بندم و تا مُلک سلیمان بروم
هدایت شده از تفکّر قرآنی
اگر كسی كارِ خوبی كرد و خودش فهميد و توجّه کرد كه كارِ خوبی كرده، از كيفيّت عمل پائين می‌آيد. اگر توجّه به عمل را تكرار كرد كه چه كارِ خوبی كردم! همين طور كارِ خوب تنزّل پيدا ميكند تا يک وقتی كه تفاله ی خالص شود! هر باری كه نفس به‏ عملِ خيری از اعمال خيرِ خودش تعلّق و توجّه پيدا كرد، اين برای عمل در عالَم معنا كه باید اين عمل سالم و خالص ارتقاء پيدا كند، آفتی است! روايات هم به اين مضامين زياد هست كه، عملی به سماوات ميرود و مقبول‏حضرت حقّ ميشود كه نفسِ عامل به آن از بابِ عُجب يا از بابِ عظمتِ آن عمل يا خيلی‌خوب بودنِ آن، تعلّق و توجّه پيدا نكند. عملی مقبول است كه از يادِ عامل برود و ديگر او را نبيند! حجّت الاسلام و المسلمین @tafakkor_qurani
No_17_Fas2_4010519.3gpp
22.31M
جلسه ۱۷ 🔘 فص حكمة نفثية في كلمة شيثية : ◀️ اتمام فص قبل و آغاز فص دوم ◀️ سائل 📜 (ثمّ‌ إنّه تعالى أطلعه ... هذا أتمّ‌ ما يكون في معرفة الاستعداد في هذا الصّنف)
[ در روبرویی با حضرت الهی، گاهی رنگ به خود می‌گیریم و گاهی ] 🔥 مَثَل کسی که به آن جنابِ عالی، به ربوبیتِ خود وارد شود، همانند کسی است که با خود، چراغ سوزانی دارد. ❕ و مَثَل کسی که با عبودیت خود وارد گردد،‌مانند «فتیله بدون روشنایی» یا «چوبِ خشک و نیم‌سوز، اما غیر مشتعل» است. 💨 وقتی آن دو را با چنین حالتی وارد کردند، نَفَسی از سوی الرحمان به سوی آنها می‌وزد؛ 🌑 چراغ با آن خاموش می‌شود ❤️‍🔥 اما چوبِ نیم‌سوز، مشتعل می‌گردد. صاحب چراغ در تاریکی و ظلمت خارج می‌شود؛ اما صاحب مشعل، با نوری که او را روشن می‌سازد خارج می‌گردد؛ ✅ پس بنگر که استعداد چه چیزی را مهیا و فراهم می‌کند! 😔 هر کسی که از آنجا می‌گریزد، از خاموش شدن چراغِ خود می‌هراسد! او می‌ترسد که ربوبیت‌اش، از دست برود. فمثل الداخل إلى ذلك الجناب العالي بربوبيته مثل من يدخل بسراج موقود و مثل الذي يدخل بعبوديته مثل من يدخل بفتيلة لا ضوء فيها أو بقبضة حشيش فيها نار غير مشتعلة فإذا دخلا بهذه المثابة هب عليهما نفس من الرحمن فطفئ لذلك الهبوب السراج و اشتعل الحشيش فخرج صاحب السراج في ظلمة و خرج صاحب الحشيش في نور يستضاء به فانظر ما أعطاه الاستعداد فكل هارب من هناك إنما يخاف على سراجه أن ينطفئ فهو يخاف على ربوبيته أن تزول. الفتوحات المکیه ج۱ ص۲۷۶
الغفار نیاز: «اشتباه» رایج‌ترین واقعه در زندگی انسان است! آن هم در مراتب مختلفش! عمد یا خطا! به حدی که گاهی وقتی به اعمال صالح گذشته نگاه می‌کنیم، جز خطاهایِ مکرری که با نکات مثبتی همراه بودند، چیزی نمی‌بینیم! کودکی را تصور کنید! چه می‌داند؟ برچه اساس زندگی می‌کند؟ رفتارهای درستش، دست کمی از رفتارهای غلطش ندارد! چه برسد به اشتباهاتی که خودش از اشتباه بودنشان، آگاه است! به رفتارهای بزرگسالان نگاهی بکنیم! چقدر هوای نفس پر قدرت نقش ایفا می‌کند! حتی در انجام کارهای صحیح، هوای نفس ما را رها نمی‌کند. کسی باید باشد تا این اشتباهات را، بپوشاند! و مگذارد که این اشتباه‌ها، بر زندگی و آینده‌ی او اثر گذارند؛ و از تحقق دوباره آن‌ها، جلوگیری کند. ما همه نیازمند غفار هستیم. بالاخص که مومن، در صحنه‌های جهاد و تلاش، در اجتماع حاضر است و هر دم، در معرض خطا و اشتباه و گناه. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوٓا أُولَٰٓئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (انفال: ٧٤) و آنان كه ایمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند، و آن‌ها كه پناه دادند و یاری كردند، آنانند كه به راستی مؤمنند و برایشان مغفرت و روزی كریمانه خواهد بود‌. درک معنا: غفار صيغه مبالغه، به معنى بسيار آمرزنده و پوشاننده است؛ خداوند غفار است! حتی برای آنکه آگاهانه گناهی مرتکب شده است! و غفار است برای عده‌ای که پیشاپیش، آن‌ها را از راه گناه، دور کرده است! و غفار است، برای هر آنچه که، بر بنده گذشته، و از خداوند، طلب پوشاندن آن را دارد؛ و بلکه آنچه که نمی‌داند باید پوشیده شود را نیز، خداوند برای هر آن کس که خواهد، می‌پوشاند. فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً (نوح: ۱۰) گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه بسيار آمرزنده است. إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اِهْتَدى ( طه: ۸۲) آمرزنده و پوشاننده گناهانِ كسى هستم كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند و در راهِ هدايت، پایداری کند. تخلق: کسی که متخلق به این اسم است، پرده دری نمی‌کند، و گناه و عیب دیگران را آشکار نمی‌کند! دشمن این اسم، گناهانی همچون غیبت است! بنده‌ی متخلق به این اسم، برای خود و دیگران، از خداوند، طلب غفران می‌کند، و راضی به آشکار شدن عیب دیگران نیست؛ این عمل شیطان است که خواست زشتی‌های آدم، آشکار شود. (اعراف: ۲۰) متخلق به غفاریت، با تلاش در راستای هماهنگی ظاهر و باطنش با دستورات خداوند، خود را از گناه، دور می‌کند؛ همچنین متخلق به اسم غفار، خود را از سخن گفتن درباره‌ی چیزی که نمی‌داند، نگه‌ می‌دارد، تا مبادا، نادانسته، حقیقتی درباره‌ی پروردگارش را انکار کند، و از ذیل پوشش الهی، خارج شود؛ وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰٓئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (اسراء: ٣٦) و چیزی را كه بدان علم نداری پیروی مكن‌، همانا گوش و چشم و قلب‌، همه آن‌ها مورد سؤال واقع خواهند شد. گناه‌کاری را طرد کامل نمی‌کند، مگر به امر خدا؛ زیرا هنوز مخاطب اسم غفار می‌تواند باشد. إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَآءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا (نساء: ١١٦) (همچنین نساء: ۴۸)
No_18_4010526.3gpp
21.35M
جلسه ۱۸ 🔘 فص حكمة نفثية في كلمة شيثية : ◀️ سائل : لفظ، حال، استعداد 📜 (و من هذا الصّنف من يسأل لا للاستعجال و لا للإمكان ... فالاستعداد أخفى سؤال.)
📜[سخنان حاج قاسم در هجدهمین نشست عمومی بصیرت:] در عملیات بدر حتی از رودخانه دجله هم عبور کردیم و شهید باکری در آن طرف دجله شهید شد؛ من یک موقع با خودم فکر می‌کردم که اگر جنگ با این سرعت به پیروزی تبدیل می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ چقدر آن وقت می‌کردیم و چقدر مادران شهدا دعا می کردند تا ما پیروز شویم. امام نیز این پیروزی و *رسیدن به قدس از کربلا* را برای ما ترسیم کرده بود؛ *اما آن روز آن پیروزی اتفاق نیفتاد و این در حالی بود که این موضوع دعای اجابت نشده‌ای نبود؛ چرا که نمی‌شود خداوند دعاهای این انسان‌های دلسوخته و مخلص را نپذیرد.* من به این نتیجه رسیدم که اگر خداوند ما را در کربلای ۵ به بغداد می‌رساند، ممکن بود مانند دادن دادن یک تکه گوشت به دست طفلی باشد که او را خفه کند؛ اما خداوند وقتی بعدها به ما این پیروزی را عنایت فرمود که امکان هضم آن را داشتیم. دیدیم که خداوند چگونه دعاهای دلسوختگان ما را در صحنه عراق محقق گرداند و چگونه صدام را ذلیلانه مجازات کرد.
No_19_4010602.3gpp
22.99M
جلسه ۱۹ 🔘 فص حكمة نفثية في كلمة شيثية : ◀️ کشف استعداد و عین ثابته 📜 (و إنّما يمنع هؤلاء من السّؤال ... أهل اللّه صاحب الكشف و الوجود.)
مطالبی که تحت عنوان در کانال قرار می‌گیرد ، عمدتا برگرفته از کتاب «کشف المعنی عن سر اسماء الله الحسنی» از جناب ابن‌عربی ، است. این کتاب توسط آقای علی زمانی قمشه‌ای ترجمه و شرح شده است. همچنین یکی از راه‌های مناسب، برای درک اسماء الله، رجوع به قرآن است. در آیات، نکات متنوعی با استناد به اسماء مختلفی ، بیان شده است. همچنین منابع دیگری نیز، در شرح اسماء الله وجود دارد: - باب ۵۵۸ و ۱۹۸ الفتوحات المکیة. - «‏المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی» محمد غزالی - ‏«شرح الاسماء الحسنی» صدرالدین قونوی (این کتاب جمع‌بندی خوبی از نکاتی است که جناب ابن‌عربی در کتب مختلف خود ارایه داده) - ‏«شرح اسماء الله الحسنی» قشیری - ‏«شرح الاسماء الحسنی» درودآبادی