از کتاب فارسی دبستان قدیم
ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ میکردﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰنآﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ نمیتواﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشکرﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ میکردﻧﺪ. اشکهاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام به دﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحبخیر آرامجــــــــــانم💗
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَةَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ
سلام برتوای خلیفه خدا ویاور حقش🌿
________________________________
روی هر لب
نام زیبای تو وقتی بشکفد
زندگی گل میدهد 🌼
عطر نفس های تو
غوغا میکند
تو بیا یابن الحسن🧡
دنیا گلستان میشود .
💜🐪🐪🐪🐪🐪🐪🐪
🔸یک حکایت زیبا
👈🏻حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود،
👈🏻آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!!
👈🏻از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
👈🏻عزراییل گفت:👇
*👈🏻امشب آخرین شب زندگی این عروس و داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم
👈🏻موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگزاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت.
👈🏻اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه را دید !!!
👈🏻از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟
👈🏻جبرائیل نازل شد و گفت:👇 دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
👈🏻موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود به حجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند
👈🏻گدایی(سائلی) در زد و گفت:
من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعد از ظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم، لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
👈🏻بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم، غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت:
👈🏻برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را آورد و بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.
👈🏻وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب ما بود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذراندیم و تعجب و شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
👈🏻جبرائیل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باش که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت:🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ببینیم حضرت حافظ چی فرمودند !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 خدایا ! عاشقان را با غم خود آشنا کن...
حکایت
ضرب المثل
پسر تنبلی را به آهنگری بردند تا شاگردی كند.
استاد آهنگر گفت:دم آهنگری را بدم.
شاگرد تنبل مدتی ایستاده،دم را دمید. خسته شد و گفت:استاد اجازه میدی بنشینم و بدمم؟
استاد گفت:بنشین.
باز مدتی دمید و خسته شد،گفت: استاد! اجازه میدی دراز بكشم و بدمم!
استاد گفت:دراز بكش و بدم،بعد از مدتی باز خسته شد و گفت:استاد اجازه میدی بخوابم و بدمم؟
استاد که دیگر کلافه شده بود،گفت:تو بدم،بمیر و بدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸قبل از اینکه دیر بشه
هواشونو داشته باشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار !
مراقب اونا که خودشونو شبیه ما میکنن باشیم.
من از خدا کــــه تـــو را آفرید ، ممنونم...
الحمدالله الذی خلق الحسین💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 فرا رسیدن سالروز میلاد مولای عالمین اباعبدالله الحسین(علیه السلام) مبارک
🔸تلنگرانه...!
👈برای باشکوه تر شدن سالروز تولد امام زمان علیه السلام
درمنزل ، مجتمع ، کوچه، خیابان ، محله یا محل کارتان تصمیمی دارید ؟
👈آیا به کودکانی که در کوچه و محله در حال چراغانی هستند کمک و یا آنان را تشویق میکنید ؟
👈تاکنون در جهت معرفی بیشتر امام عصر علیه السلام به فرزندانتان چه اقدامی کردید ؟
برای ما بنویسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره مهران غفوریان از 22 بهمن
#حکایت_قدیمی
"یا قناعت یا خاک گور"
سعدى مى گويد: در شيراز كسى ما را شام دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مىرود.
صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟
گفت: خوبم، كارى را مى خواهم به خواست خدا انجام بدهم...
سعدى مى گويد: به او گفتم چه كارى؟
گفت: از شيراز مى خواهم جنس ببرم چين بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام، شنيده ام آنجا چينى خوب مى خرند، بيايم آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنيده ام ديباى رومى را حلب خيلى خوب مى خرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس ها را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز، بقيه عمر را مى خواهم عبادت كنم.!
سعدى مى گويد: من به او نگاه مى كردم امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را مى خواهم مشغول عبادت شوم.
بعد سعدى در جواب تاجر گفت:
آن شنيدستم در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دار را
يا قناعت پر كند يا خاك گور
چهار ذکر قرآنی آرامش بخش
که توی زندگیت معجزه ها میکنه:
1-حَسبُنَا الله وَ نِعْمَ الوَکیلْ
(برای وقتایی که ترس و اضطراب داری)
2-لا اِلهَ اِلّا اَنتْ سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظالِمینْ
(وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته)
3-اُفَوِّضُ اَمْری اِلی الله اِنَّ الله بَصیرُ بِالعِباد
(برای وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله
دیگران رو در حق تو خنثی کنه)
4-ماشاالله لا حَولَ وَ لا قُوةَ اِلا بِالله
(برای وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی)
داروخانه داری که عارف شد!
یکی از روزها، عطار در دکان خود مشغول کار بود که درویشی وارد مغازه اش می شود. درویش چندبار این جمله را تکرار می کند که: چیزی برای خدا به من بدهید.
عطار اهمیتی نمی دهد و چون درویش بی تفاوتی او را می بیند، می پرسد: تو چطور می خواهی از دنیا بروی؟
عطار پاسخ می دهد: همان طور که تو از دنیا می روی!
درویش می گوید: تو می توانی مانند من بمیری؟
و زمانی که با پاسخ مثبت عطار رو به رو می شود، دراز می کشد، کاسه خود را زیر سر می گذارد و می میرد!
این داستان همان داستانی است که عطار را عارف کرد و سفرهای عارفانه او را رقم زد...
🔻دست کسی را در حنا گذاشتن
✍ در گذشته که لوازم آرایشی چندانی وجود نداشت، یکی از معدود موادی که برای افزایش زیبای و همچنین با توجه به خاصیت درمانی که داشت مورد استفاده قرار می گرفت، حنا بود.
معمولا مردان و زنان در حمام به دست و پای و موهای خود حنا می زدند، این کار بدین صورت انجام می شد، که حنا توسط دلاک حمام آماده می شد و در شاه نشین حمام به دست و پای هر آنکس که خواهان آن بود زده می شد.
از آنجا که حنا مدت نسبتا زیادی طول می کشید که به رنگ نارنجی رنگ خود برسد در نتیجه کسی که به دست و پایش حنا زده شده بود باید مدتی بدون حرکت در شاه نشین حمام صبر می کرد تا به اصطلاح دست و پایش حنا بگیرد در نتیجه چون کاری نمی توانست انجام دهد این مدت با شخصی دیگر که مانند او بود یا با دلاک به گپ و گفتگو می پرداخت.
از آنجا مثل "دست و پای کسی را در حنا گذاشتن باب شد، یعنی شخص مورد نظر در شرایطی به اجبار قرار گیرد، که کاری نتواند برای رهایی خویش آنجام دهد••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌قدیمی ها میگفتند:
لباس مرد، تمیز بودن زن را نشان میدهد.
لباس زن، غیرت مرد را نشان می دهد.
لباس دختر، اخلاق مادر را نشان میدهد و لباس پسر، تربیت مادر را نشان میدهد.
رحمت خداوند بر پدر و مادرمان که
در تربیت ما نقش داشتەاند.
آنها خواندن و نوشتن بلد نبودند،
اما در دانش گفتار، تسلّط داشتند.
آنها ادب را نمیخواندند،
اما ادب را به ما یاد دادند.
آنها قوانین طبیعت و علوم زیستی را
مطالعه نکردەاند، اما هنر زندگی را به ما آموختند.
آنها یک کتاب دربارۀ روابط مطالعه نکردەاند، اما رفتار و احترام را به ما آموختند.
آنها در دین تحصیل نکردند،
اما معنای ایمان را به ما آموختند.
آنها کتاب برنامەریزی را نخواندەاند،
اما دور اندیشی را به ما آموختند.
آنها به ما یاد دادند كه به دیگران،
چگونه احترام بگذاریم ...