eitaa logo
کلبه عُشاق
3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
670 ویدیو
2 فایل
با دوقبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن (سنایی) ⚘️کپی حلال ⛔تبلیغ نداریم #بابارکن_الدین شیرازی،بابایی که دستِ فرزندِ ناخَلفش را گرفتو..ادامه👇 https://eitaa.com/babarokn/2600 💌کانال احراز هویت شد @babaroknodin1400
مشاهده در ایتا
دانلود
کلبه عُشاق
💦#تفسیر_مثنوی جلسه سیزدهم 🍃#علامه_مروجی_سبزواری @moravej_tohid 🔹 شروع از بیت(دقیقه ۶): ▫️پس‌حکیمش‌
علامه مروجی سبزواریAudioCutter_4_6003513820448818668(1).mp3
زمان: حجم: 1.25M
# فایل_صوتی_کوتاه ➖چرا زیبائی‌های ظاهری (دنیائی) همراه با رنج و درد هستند؟ 👩‍🎤 _صید آهو بخاطر مُشک _طاووس را بخاطر دُم‌اش 🦚 ➖حکایت سرنوشت دختری بسیار زیبا در تهران 《قطعه‌ای از # تفسیر_مثنوی جلسه‌ی سیزدهم》 سلام‌الله علیها 👀 کلبه عشاق 🤱 @babarokn
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت‌الله مجتهدی تهرانی 🔹اعمال با اَجر زیاد 👀 کلبه عشاق 💐 @babarokn
. 👆👆👆 ⭕️امروز صبح به مناسبت ولادت یگانه بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها، بر غزلیات حافظ، تفألی زده شد که؛ ⬇️ # غزل ۲۷۹ شیخ علی پهلوانی(سعادت‌پرور) از قول علامه طباطبایی می‌فرماید: ✍از این غزل معلوم می‌شود خواجه را پس از هجران از جانب دوست، پیام آورندگان نفحاتش مژده‌ی وصالی داده بوده‌اند که می‌گوید: 🔹بوی مُشک خُتَن از باد صبا می‌آید/ 🔹این چه بادی است، کزاو بوی شما می‌آید؟/ محبوبا! با مشام جانم رایحه ی عطر تو را از نفحات جان‌بخشت استشمام می‌کنم. نمی‌دانم این چه نسیمی است که بوی خوش تو را با خود می‌آورد؟ گویا به یاد این سوخته‌ی هجران کشیده افتاده‌ای.. همان گونه که بشیر، پیراهن یوسف علیه‌السّلام را برای یعقوب علیه السّلام آورد و بینا شد. و هُدهُد، نوید سلیمان علیه السّلام را به شهر سبأ آورد. و در آخر، بلقیس، پادشاهِ آن سامان به حضرتش ایمان آورد. 🔹 عشقِ جان سوزِ تو پیوسته مرا می‌پرستد/ 🔹پادشاهی است،که یادش ز گدا می‌آید/ ای دوست! عشق و محبت جانسوزِ تو، چه خوش بنده‌نوازی کرده و همواره از گدایان بازجویی می‌نماید و به پرسشم آمده و از من جدا نمی‌شود و همیشه به یاد تو می‌دارد! 🔹بر ندارم دل از آن، تا نرود جان ز تنم/ 🔹گوش کن، کز سخنم بوی وفا می‌آید/ ... من به عشقش خواهم بود و خواهم رفت. ای آنانکه مرا بر این کارم نمی‌ستایید! اگر به سُخنم گوش فرا داده باشید خواهید دانست که این گفتارم حکایت بر وفای به عهد اَلَسْتی داشته و دارد. (سوره‌اعراف:۱۷۲) زیرا معشوق حقیقی من معشوقی نیست که بتوان از عشقِ او جدایی گرفت؛ و کیست که به قُرب تو انس گرفت و از تو روی برگرداند؟! 🔹بس که از اشک منت پای فرو رفته به گِل/ 🔹مردمِ چشم مرا از تو حیا می‌آید/ محبوبا! در طلب تو آنقدر اشک از دیدگان خود ریختم تا تو را با منِ خاکی، عنایتی حاصل شود. که دیگر از گریستن حیا می‌کنم و با خود می‌گویم: این چه کاری است؟ با دیدن خویش (توجه به خود) و او را برای خودخواستن، اشک از دیدگان می‌باری؟! لذا مردمک چشمِ مرا از تو حیا می‌آید که؛ 《ما لِلتُّرابِ وَ رَبِّ الأَرْبابِ؟》: خاک کجا و ربُ‌الارباب کجا؟ 🔹حافظ! از باده مپرهیز، که گل باز به باغ/ 🔹از پیِ عیش، به صد برگ و نوا می‌آید/ ای خواجه چون دیدار محبوب حقیقی میسر نمی‌شود، نا امیدی به خود راه مده و همواره به یاد و ذکر و مراقبه‌ی جمالش باش. باشد که روزی باز محبوب تجلّی نماید و به عیش و نوشِ با وی بنشینی و از دیدارش سودها ببری. برگرفته از کتاب: # جمال_آفتاب برگرفته از جلسات اخلاقی علامه سیّدمحمّدحسین طباطبائی تألیف و تدوین: شیخ علی سعادت‌پرور کلبه عشاق 🌱 @babarokn
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓 ۱۳۹۱/۱۲/۵ 🕯غزل‌خوانی حضرت استاد (حفظه‌الله) 🔹من غلامِ قمرم غیرِ قمر هیچ مگو/ 🔹پیش من جز سخنِ شمع و شِکر هیچ مگو/ 👀 کلبه عشاق 🌱 @babarokn
کلبه عُشاق
🍃هوالحکیم🍃 👆 آشنایی بیشتر با زندگینامه #علامه_مروجی_سبزواری 👀 قسمت‌پنجم 🔍 شیخناالاستاد
🌿🌿🌿🌿🌿 . هوالحکیم . # زندگینامه قسمت_هفتم 👀 آشنایی بیشتر با زندگی استاد استاد در ادامه چنین مذکور داشته‌اند: 📝 «اما در کوچه‌ای که خانه‌ی آن پیر در آن بود؛ مطلب جالبی وجود داشت و حال آن‌که در همان کوچه، خانه‌ای بود که در زمان آشنایی با آن پیر، من بیست سال داشتم، ۱۶ سال قبل از آن یعنی در ۴سالگی (۱۳۴۵)، من برای آموختن قرآن به آن خانه می‌رفتم. آری، وقتی وارد کوچه می‌شدی حدود ده متر که می‌رفتی، دالانی قدیمی و گلی وجود داشت بطول تقریبا ۱۵ متر وعرض ۱ متر و نیم و ارتفاع ۲ متر. در وسط این دالان دری بود که چون داخل می‌شدی وارد منزلی می‌شدی که حیاطی کوچک داشت و دو اتاق. و تمام آن اتاق ها از گل و خشت خام درست شده بود. در آن منزل، پیرمرد و پیرزنی زندگی می‌کردند که پیرزن، مکتب‌دار بود و حدود ۵۰-۴۰ شاگرد داشت که سن آن‌ها بین ۱۵-۱۰ سال بود و کوچکترین آن‌ها فقط من بودم که ۴ سال داشتم. هر روز صبح مادرم صبحانه‌ای را در دستمال می‌بست و به من می‌داد و قرآن عمّ جزء خود را برمی‌داشتم و ساعت ۸ صبح راهی می‌شدم. هر شاگردی زیراندازی داشت که در میان حیاط پهن می‌کرد و روی آن می‌نشست. حیاطی که با خشت‌های چهارگوش فرش شده بود و هر روز صبح دختری که بزرگترین شاگردان بود و خلیفه بود، زودتر می‌آمد و جارو می‌زد و آب پاشی می‌کرد. گاهی هم دالان را آب پاشی می‌کرد و آن‌جا می‌نشستیم و هنوز بوی کاه‌گلی که از پاشیده شدن آب در فضا می‌پیچید از یاد نبردم. 👧👶 ملّای ما همان پیرزن بود که به او بی‌بی می‌گفتیم و او به ما قرآن درس می‌داد.گاهی مردی از اقوام او به منزل آن‌ها می‌آمد و در وقت رفتن در میان دالان می‌نشست و برای ما روضه‌ای می‌خواند و می‌دیدم که رهگذرانی که از کنار کوچه می‌گذشتند به احترام روضه‌ی حضرت اباعبدالله می‌آمدند و در میان همان کوچه‌ی ده متری جلو دالان می‌نشستند و به دیوار تکیه می‌دادند و دست خود را به علامت حزن بر پیشانی میگذاشتند و روضه را گوش می‌دادند و می‌رفتند. شوهرِ بی‌بی، سیّدی بود که به او آقای میرزا می‌گفتیم. او داخل اتاق نشسته بود و هر شاگردی مقدار آیاتی که توسط بی‌بی به او تدریس می‌شد بطور کامل یاد می‌گرفت بی‌بی او را به نزد آقای میرزا می‌فرستاد تا بخواند و اگر آقای میرزا تایید می‌کرد به آن شاگرد می‌گفت که برو و به بی‌بی بگو که به تو درسِ جدید بدهد. وقتی درس تمام می‌شد بی‌بی برای این‌که نماز به ما یاد بدهد نماز جماعتی را تشکیل می‌داد و مرا که نماز را کاملاً بلد بودم مثل امام جماعت در جلو صف‌ها قرار می‌داد و به من می‌گفت که بلند و شمرده بخوان و به  بچه‌ها می‌گفت هرچه او می‌گوید تکرار کنید و هر عملی که او انجام می‌دهد شما هم انجام دهید ...» 🧎🧎‍♂🧎‍♀ 👈ادامه دارد ... 👀 کلبه عشاق 🔍 @babarokn 🍃🍂🍃🍂🍃
علامه مروجی سبزواری4_6003513820448818669.mp3
زمان: حجم: 15.63M
💦 جلسه چهاردهم 🍃موضوع داستان: ادامه‌ی حکایت پادشاه و کنیزک 👑 🔻عناوین: 🔹دقیقه۲:عشقهای‌عاریه‌ای 🔹دقیقه ۸: عشق زنده ❤️‍🔥 🔹دقیقه ۲۳: اوصاف شمس در شعر مولانا 🔹دقیقه ۳۶: مخاطب مولانا 🔹سرگشتگی عاشق 🧑‍🦯 🔹 دقیقه ۴۸: افعال اولیاء، نیکِ بد نما 🔹 دقیقه ۵۷: وصف خدا در وجود شمس... @ moravej_tohid سلام‌الله علیها 👀 کلبه عشاق ☔️ @babarokn