#امام_رضا_مدح
باید از بندگی تو به خدایی برسیم
بعد ازاین حبس کشیدن به رهایی برسیم
بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست
بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم
بی خودی بود اگرسعی و تلاشی کردیم
بی نگاه تو محال است به جایی برسیم
مگر از جانب تو فیض عظیمی برسد
ما هم از دولت وصلت به نوایی برسیم
انبیاء پشت در خانه ی تو منتظرند
ما که هستیم دگر بهر گدایی برسیم؟
شاعری خوب بلد نیستم اما آخر ...
عجبی نیست که ما هم به عبایی برسیم
#محمدحسن_بیاتلو
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#امام_رضا_مدح
هوای دولتِ مشرق سفیر ِباران شد
و چترهای دل ما سریر ِباران شد
كویر سربههوای به آسمان محتاج،
دچار مرحمت سربهزیر باران شد
قناتِ مردهی ما را دوباره احیا كرد
و دشتهای تركخورده، سیرِ باران شد
و چشمها -كه همه در مسیر او خیساند-
شگفت بدرقهای در مسیر باران شد
چه رنگها كه به هم دستِ بیعت آوردند
كمانی از بركات غدیرِ باران شد
ترانههای بهاری دل مرا بردهست
صدای سوت قطاری، دل مرا بردهست
مسافرم به دیاری؛ ببند بار مرا
به عزم دیدن یاری، ببند بار مرا
سفر، شروع فراق است، باخبر هستم
اگرچه دوست نداری؛ ببند بار مرا
بیان قصّه دراز است؛ اندكی بنشین
بگویمت به چه كاری ببند بار مرا؟
مرا هوای گُلی در سر است، میبینی
برای منصب خاری، ببند بار مرا
ببین درون دلم شوق و بیقراری را
به قصد كسب قراری ببند بار مرا
تمام راه، من و جاده حرفها زدهایم
غریب گرچه، ولی سر به آشنا زدهایم
پس از سلام، جواب سلام لازم نیست؟
برای زخمی راه التیام لازم نیست؟
رسیدنم به تو واجببترین نیازم بود
وگرنه باقی درخواستهام، لازم نیست
برای حاجی احرام بستهی حَرَمت
دگر زیارت بیتالحرام لازم نیست
كبوترانه، هوای تو را به پر دارم
برای كفتر جَلدت كه دام لازم نیست
اگرچه زشت و سیاهم، ولی مگر آقا
در این عمارت شاهی، غلام لازم نیست؟!
اگرچه ساكن اینجام، خانهام آنجاست
كبوتری شدهام كآشیانهام آنجاست
چه بارگاه قشنگی! چه مرقدی داری!
عجب مناره و صحن و چه گنبدی داری!
که گفته است غریبی میان ما؟ وقتی
همیشه دوروبرت رفتوآمدی داری
جناب گلپسر هفتم از قبیلهی یاس
شمیم روحنواز محمّدی داری
به آبروی تو شرمنده آبرومندست
رئوف هستی و الطاف بیحدی داری
میان این همه خوبان که دورتان جمعاند
خودم که معترفم نوکر بدی داری
و عاشقانه ضریحی پر از غزل دارد
ضریح نیست؛ که کندویی از عسل دارد
سپاس آن که به دنیا ابا الجوادم داد
سپس گداشدن خانهزاد یادم داد
ورودم از در باب الجواد واسطهایست
همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد
به من چه شاعرم اصلاً خودش که میدانست،
نه دعبلام نه فرزدق نه باسوادم، داد
جهان سراغ ندارد رئوفتر از او
هنوز کاسهی دستم نشان ندادم داد
در آسمان همه بر نوکریش مفتخرند
فدای آنکه چنین حُسن انتخابم داد
کشید دست مرا ثامنالحجج رفتم
فقیر بودم و مشهد برای حج رفتم...
#مصطفی_صابر_خراسانی
#صابر_خراسانی
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#امام_رضا_مدح
هوای دولتِ مشرق سفیر ِباران شد
و چترهای دل ما سریر ِباران شد
كویر سربههوای به آسمان محتاج،
دچار مرحمت سربهزیر باران شد
قناتِ مردهی ما را دوباره احیا كرد
و دشتهای تركخورده، سیرِ باران شد
و چشمها -كه همه در مسیر او خیساند-
شگفت بدرقهای در مسیر باران شد
چه رنگها كه به هم دستِ بیعت آوردند
كمانی از بركات غدیرِ باران شد
ترانههای بهاری دل مرا بردهست
صدای سوت قطاری، دل مرا بردهست
مسافرم به دیاری؛ ببند بار مرا
به عزم دیدن یاری، ببند بار مرا
سفر، شروع فراق است، باخبر هستم
اگرچه دوست نداری؛ ببند بار مرا
بیان قصّه دراز است؛ اندكی بنشین
بگویمت به چه كاری ببند بار مرا؟
مرا هوای گُلی در سر است، میبینی
برای منصب خاری، ببند بار مرا
ببین درون دلم شوق و بیقراری را
به قصد كسب قراری ببند بار مرا
تمام راه، من و جاده حرفها زدهایم
غریب گرچه، ولی سر به آشنا زدهایم
پس از سلام، جواب سلام لازم نیست؟
برای زخمی راه التیام لازم نیست؟
رسیدنم به تو واجببترین نیازم بود
وگرنه باقی درخواستهام، لازم نیست
برای حاجی احرام بستهی حَرَمت
دگر زیارت بیتالحرام لازم نیست
كبوترانه، هوای تو را به پر دارم
برای كفتر جَلدت كه دام لازم نیست
اگرچه زشت و سیاهم، ولی مگر آقا
در این عمارت شاهی، غلام لازم نیست؟!
اگرچه ساكن اینجام، خانهام آنجاست
كبوتری شدهام كآشیانهام آنجاست
چه بارگاه قشنگی! چه مرقدی داری!
عجب مناره و صحن و چه گنبدی داری!
که گفته است غریبی میان ما؟ وقتی
همیشه دوروبرت رفتوآمدی داری
جناب گلپسر هفتم از قبیلهی یاس
شمیم روحنواز محمّدی داری
به آبروی تو شرمنده آبرومندست
رئوف هستی و الطاف بیحدی داری
میان این همه خوبان که دورتان جمعاند
خودم که معترفم نوکر بدی داری
و عاشقانه ضریحی پر از غزل دارد
ضریح نیست؛ که کندویی از عسل دارد
سپاس آن که به دنیا ابا الجوادم داد
سپس گداشدن خانهزاد یادم داد
ورودم از در باب الجواد واسطهایست
همیشه کم طلبیدم خودش زیادم داد
به من چه شاعرم اصلاً خودش که میدانست،
نه دعبلام نه فرزدق نه باسوادم، داد
جهان سراغ ندارد رئوفتر از او
هنوز کاسهی دستم نشان ندادم داد
در آسمان همه بر نوکریش مفتخرند
فدای آنکه چنین حُسن انتخابم داد
کشید دست مرا ثامنالحجج رفتم
فقیر بودم و مشهد برای حج رفتم...
#مصطفی_صابر_خراسانی
#صابر_خراسانی
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
#امام_رضا_ولادت
#امام_رضا_مدح
#امام_رضا_مناجات
یا ربِ وقت سحر تقرب شب هاست
رو به کریمان زدن عبادت لبهاست
بستر بیمار وعده گاه طبیب است
خیری اگر میدهند برکت تب هاست
نوکر گمنام هم بنام شد اینجا
آنچه مهم نیست پیش یار لقب هاست
سِیر الهیِ اهل عشق همیشه
رحمت ذی القعده هاست لطف رجب هاست
ذکر رضا قند کرده تلخی مارا
شهد نبات است اینکه بین رطب هاست
مادرم امد مرا به دست رضا داد
آبرویم را خرید خانه اش آباد!
محضر سلطان می آورند اگر دست
میشکنند عاشقان به شوق نظر دست
دست به دامان حلقه های ضریحم
کودکم و میدهم به دست پدر دست
بین قنوتم افاضه کرد مکرر
خیر کثیر است در زمان سحر دست
عقل چکارست تا گدای تو هستم
فیض به من بیشتر رسانده ز سر... دست
تر شده از دیدن حرم چقدر چشم
پر شده از محضر شما چقدر دست
سفره گشا تا رضاست سفره نشینم
ضامن آهو نوشته روی نگینم
پشت سر زائران دعاست،دعایت
دلخوشی دعبل است خاک عبایت
سلسله بر گردن روات کشیدی
جان بفدای کلام مثل طلایت
کعبه تویی مسجدالحرام بهانه
قبله تویی قم شدست قبله نمایت
قصر به هم ریخت در مناظره وقتی..
آبروی جاثلیق ریخت به پایت
کن فیکونِ تو فاش شد سر سفره
شیر میاید برون ز پرده برایت
روی دو چشم ترم قدم بزن ای ماه
تا که مطهر شود شبیه قدمگاه..
آمدم ای شاه با نشان و نشانی
پیش تو باشد دلم به حکم امانی
وقت نماز است صف پر است کمک کن
کاش مرا هم کنار خود بنشانی
هرچه کنی از درت جدا نشوم من
خواه بخوانی مرا و خواه برانی
جاروی خدام را ببخش به زوار
تا که دراین دل کنند خانه تکانی
ابن شبیب آمدست دیدنت آقا
موقع روضه شدست و مرثیه خوانی
ناله ان کنتَ باکیاََ بزن آقا
سینه برآن شاه بی کفن بزن آقا
یابن الشبیب عمه ام دلش پر غم شد
چادر و پوشیه بین قافله کم شد
جد غریبم ز روی اسب زمین خورد
پیرهنش بر فراز نیزه علم شد
دامنشان گر گرفت صورتشان سوخت
آتش خیمه بلای اهل حرم شد
چرخش شلاق ها به بازویشان خورد
قامت معصومه ها شکسته و خم شد
بعد هزاران هزار زخم جگر سوز
نوبت بازار شام و هلهله هم شد
زخم غرورم ز ماجرای حجاب است
گریه ی من بیشتر برای رباب است
#سیدپوریا_هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم