#عاشورا_شور
#قتلگاه_شور
جان به قربانت
مونده روی صحرا ، تن عریانت
جلو چشمم کردن ، تیربارانت
رفتی و زینب شد ، مو پریشانت
جان به قربانت
بازه روی نیزه ، چشم گریانت
شده بود سرنیزه ، رحل قرآنت
روی نی قرآن خوند ، لب عطشانت
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ
أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
تموم زندگیم
بروی نیزه هاست
ام حَسِبْتَ أَنَّ
أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
رقیه ی یتیم
به زیر و دست و پاست
خواهری سخته
بری و زینب رو نبری سخته
بشه روزم با شمر سپری سخته
بی کسی تو شهر پدری سخته
من پر از دردم
مگه من واست بد خواهری کردم
تو نخواه از من که بی تو برگردم
میبینی بین یک عده نامردم
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ
أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
تموم زندگیم
مونده روی حصیر
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ
أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
میون بی کسیم
سراغمو بگیر
بی تو آوارم
خنده های خولی میده آزارم
سر پیری بردن توی بازارم
دس به دس میچرخه معجر پارم
میده دشنامم
سه روزه پشت دروازه ی شامم
یه زن تنها تو ملأ عامم
تو بخون قرآن و بکن آرامم
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ
أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
انگش نما شدیم
میون ازدحام
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ
أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
میبینی اومدیم
تو مجلس حرام
#امیرحسین_ثابتی