بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_حسین_ع_مناجات #حضرت_حر_ع
#محمد_صادق_میرصالحیان
حرفی نمانده دوستان و دشمنان را
پر کرده است از نام خود گوش جهان را
فرمود اگر بی دین شدید آزاده باشید
با این سخن دربند کرد آزادگان را
یک جو هم از ری زیر دندانش نرفته
هر کس به دین داخل کند سود و زیان را
در این میان تنها یکی در نقش حر شد
تا دلنشین تر کرده باشد داستان را
هرچند دیر اما خدا را شکر فهمید
در لحظۀ آخر جواب امتحان را
شاید نسیم چادر زهرا به او خورد
شاید نشانی داشت قبر بی نشان را
روزی یزیدی بود حر، حالا حسینی ست
یعنی نمی شد داشت هم این را هم آن را
**
دیگر نمانده طاقتی در جان ارباب
با این که گرما برده بود از او توان را-
فرمود اگر بی دین شدید آزاده باشید
حرفی نمانده دوستان و دشمنان را
#حضرت_حر_ع
#شب_چهارم
من آن حرم که حریّت عطا کرده است مولایم
مخوانیدم دگـر حــرّ یزیـدی، حــر زهرایم
اگر چـه ذره ام، در دامـن پـرمهـر خورشیدم
اگرچـه قطـره بودم، وصـلِ دریا کرد دریایم
اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم
گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم
اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش
وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـه ی آن قد و بالایم
ز چشمم اشک خجلت بود جاری، بخت را نازم
که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم
تمنایم فقط ایـن است از ریحـانه ی زهرا
که با خون جبینم آبرو بخشد بـه سیمـایم
صـدای گریـه ی اصغـر ز قحـط آب، آبـم کرد
لـب خشکیده ی عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم
چه بی رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم
ترک خورده است از هرم عطش لب های آقایم
تماشایی ست لبخندم اگر بـا چشم خود بینم
کـه مولایـم کنـد بـا پیکـر خـونین تماشایم
بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم
من آن پروانه ای هستم کز آتش نیست پروایم
ز خجلت خواست تا از تن شود روحم برون «میثم!»
حسین بـن علـی بـا یـک تبسـم کـرد احیایم
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_حر_ع
#شب_چهارم
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آئینهام کن تا که حیران تو باشم
آزادهام امّا گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم
من سر به زیر و سرشکسته آمدم باز
تا سربلند لطف و احسان تو باشم
دیشب حواسم را که جمع خویش کردم
دیدم فقط باید پریشان تو باشم
ایمان چشمانت مرا بیدار کرده
باید چه گویم؛ تا مسلمان تو باشم؟
بر گیسوانم گرد پیری هست امّا
من آمدم طفل دبستان تو باشم
دیروز کمتر از پشیزی بودم؛ امروز
باارزشم؛ چون جنس دکان تو باشم
دیروز تحت امر شیطان بودم؛ امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم
دیروز یک گرگِ بیابانگرد و بی عار
امروز می خواهم که اصلان تو باشم
هر چه شما فرمایی؛ امّا دوست دارم
تا در مِنای عشق، قربان تو باشم
شادم نمودی که قبولم کردی آقا
من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم
خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه
چون خار در چشمان طفلان تو باشم
آقا اگر راضی نگردد زینب از من
دیگر چگونه بر سر خوانِ تو باشم؟
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_حر_ع
#شب_چهارم
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد
همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد
«پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست»
باید این بغض پریشان زمان، حر باشد
بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید
کاخها در نظرت پاره ای آجر باشد
شام دشنام شود؛ باک نداری ای مرد
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد
شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد
آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حرّ
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
#سید_حسن_مبارز
#حضرت_حر_ع
#شب_چهارم_محرم
حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شد
اندازهء تمام دو دنیا بزرگ شد
در وادی حسین(ع) هرآنکه قدم گذاشت
قطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد
مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماند
مجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد
اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاست
سَر خَم نمود حضرت حُر تا بزرگ شد
او سجده کرد و قبلهء خود را عوض نمود
تیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد
آغوش وا نمود و پذیرفت توبه را
در پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شد
حُرّ پیر وادی همهء اهل توبه است
بر اهل توبه مُرشد و بابا بزرگ شد
آزاده بود و رفت و به آزاده ها رسید
با یک نگاهِ بهتر از امضا بزرگ شد
ترسید اگر چه اهل حرم از اُبُهتش
کوچک شد و به اذن مسیحا بزرگ شد
امّا نبود تا که ببیند که کربلا
داغش برای زینب کبری بزرگ شد
گر چه سرش شکست ولی سر جُدا نشد
نیزه فرو که رفت گلوها بزرگ شد
در بین آن همه سرِ بر نیزه روضهء
نیزه به گوش رفتن سقّا بزرگ شد
مجتبی صمدی شهاب