بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_زینب_س_ولادت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
شاعر: #محسن_عرب_خالقی
شب تولد زينب بلند شو مادر
به جان دخترت امشب بلند شو مادر
شب تولد زينب دعاي مرگ مكن
بياو خانه مهيا براي مرگ مكن
شب تولد زينب بخند مادر جان
دو پلك زخمي خود را مبند مادر جان
شب تولد زينب نفس بكش مادر
بيا ز دست اجل دست پس بكش مادر
شب تولد من مثل شمع ميسوزي
به جاي طفل به تابوت چشم مي دوزي
فداي آنهمه احساس مادرانه تو
شب تولد زينب كجاست شانه تو
شب تولد من تير مي كشد پهلوت
شب تولد من درد مي كند بازوت
شب تولد من دست من كفن دادي
به جاي هديه به من كهنه پيرهن دادي
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زینب_س_ولادت
#مجتبی_شکریان
گوش کن از دل افلاک خبر می آید
به سرِ اهل زمین دُرّ و گهر می آید
چه خبر هست؟ فرشته چقدر می آید
سوره صبر در آغوش سحر می آید
شد اجابت ز خدا باز دعای حیدر
فاطمه دختری آورده برای حیدر
دختری آمده تا همدم مادر باشد
دختری آمده تا حیدر حیدر باشد
خواهری آمده عشق دو برادر باشد
گوییا آمده یک برهه پیمبر باشد
عصمت و عفت و تقواش همه مادری است
به خداوند قسم لایق پیغمبری است
فاطمه محو گل روی درخشانش بود
مرتضی زمزمه میکرد و غزلخوانت بود
گرم بوسیدن پیشانی و چشمانت بود
احمد آنروز چه می دید که گریانت بود
احمد آنروز تجلی رسالت را دید
یا که ظرفیت تحویل امامت را دید؟
قلمی نیست که املا کند اوصاف تو را
دهنی نیست که انشاء کند الطاف تو را
یا که توصیف کند وسعت انصاف تو را
یا که تشریح کند قلهء اهداف تو را
عقل عاجز شد و از درک وجودت شد مات
به گل روی بهشتی تو بانو صلوات
بعد زهرا احدی مثل تو اکرام نشد
زنی اینگونه پیام آور اسلام نشد
طائر عقل کسی مَحرَمِ این بام نشد
دست در دست شدی گریه ات آرام نشد
دیدی از دور و برت عطر کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
چشم بر هم زدی و عشق مجسم آمد
بَه که بالای سرت خیر دو عالم آمد
اشک از گوشهء چشم همه آن دم آمد
کودکی سوی تو با دیدهء پر نَم آمد
گفت خوش آمدی ای نور دو عینم زینب
کمی آرام عزیزم که حسینم زینب
بانوی مُلک وجودی و وجودت خیر است
قلب تو وقف حسین است و جدا از غیر است
پیش تو عشق حسین ،اصل سلوک و سِیر است
سِیر تو کرب و بلا، کوفه و شام و دِیر است
آمدی تا که بفهمیم خدا یعنی چه
صابره بودن در کرب و بلا یعنی چه
ای که در عشق حسینی به دو عالم عَلَمی
کعبهء عشق برادر شدی و محترمی
مریم از جام حیای تو چشیده است نمی
نائب فاطمه، صدیقهء ثابت قدمی
کوفه و شام اسیر دَمِ زهرایی توست
مات و مبهوت سخنرانیِ مولایی توست
جای امثال شما در کُره خاکی نیست
چون زمین قابل این گوهر افلاکی نیست
گفتی ای درد بیا از تو مرا باکی نیست
داغها دیده ای اما لب تو شاکی نیست
چه عبارات عجیبی روی آن تَل گفتی
پیش آن پیکر صد چاک تَقَبَّل گفتی
آمدی جلوه کنی نام علی زنده شود
زن ندیده است کسی مثل تو رزمنده شود
در دل جهل زمان شمسهء تابنده شود
با زبان وقت بیان خنجر بُرّنده شود
روی نی گفت برادر همه جا در هر راه
طَیِّب الله به غوغای تو ماشاءالله
ای تمنای دل خون خدا یا زینب
در تو دیدند همه فاطمه را یا زینب
مرحمت کن به منِ بی سر و پا یا زینب
نشوم از سرِ کوی تو جدا یا زینب
نظری کن که در این خانه بمانم یک عمر
تا نفس هست فقط از تو بخوانم یک عمر
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_زینب_س_ولادت
#قاسم_صرافان
زيبايي درياست در اعماق نگاهش
اين دختر آرام و صبوري كه رسيده
از شوق ، علي سفره به اندازه يك شهر
انداخت ، به شكرانه ي نوري كه رسيده
كاشانه ي اهل دل و ميخانه ي هستي
دنيا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدينه
به به چه گلي ! چشم و دلت فاطمه روشن
لبخند نشسته به لب حضرت ساقي
مرضيه دلش وا شده از ديدن دختر
تا آمده لبريز شده چشمه ي تسنيم
كامل شده با آيه ي او سوره ي كوثر
بي تاب شدي ، دختر مهتاب رخ عشق !
باراني اشك است چرا صورت ماهت ؟
گرياني و پيش كسي آرام نداري
دنبال كدام آيت حق است نگاهت ؟
باران بهاري شده اي دختر حيدر
زهرا چه كند گريه تو بند بيايد
بايد كه بگويند كنار تو حسينت
تا شاد شوي ، با گل و لبخند بيايد
همسايه نديده به خدا سايه اي از تو
تمثيل حيايي تو و تنديس وقاري
پيداست ولي دختر سردار حنيني
از شور كلام و دل شيري كه تو داري
شعر شب ميلاد تو هم پر شده از اشك
بانو ! چه كنم روي دلم سوي فرات است
جز اشك چه گويم كه همه هستي عالم
عشق تو ، حسين تو ، قتيل العبرات است
اينقدر نريز اشك ، صبوري كن و بگذار
هر قطره ي اين اشك براي تو بماند
وقتي شب باريدن اشك است كه مادر
در گوش تو لالايي پرواز بخواند
يك روز بيايد كه پدر را تو ببيني
با چشم پر از اشك در آن غسل شبانه
با چادر خاكي برود مادر و فردا
با چادر كوچك بشوي خانم خانه
يك روز بيايد كه حسن را تو ببيني
با اشك بشويد تن پاك پدرش را
فردا خود او بي رمق و رنگ پريده
در تشت بريزد قطعات جگرش را
روزي برسد ، ... كاش كه مي شد نرسيد ... نه
آن لحظه ي سنگين خداحافظي از يار
اي كاش كه هرگز به سراغ تو نيايد
تا پيرهن كهنه بخواهد ز تو دلدار
آن لحظه نيايد كه تو باشي و بيفتد
آن سايه ي سر ، بي سر و بي سايه به صحرا
ناموس خدا باشي و بر ناقه ي عريان
بنشيني و يك شهر بيايد به تماشا
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_زینب_س_ولادت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
شاعر: #محسن_عرب_خالقی
شب تولد زينب بلند شو مادر
به جان دخترت امشب بلند شو مادر
شب تولد زينب دعاي مرگ مكن
بياو خانه مهيا براي مرگ مكن
شب تولد زينب بخند مادر جان
دو پلك زخمي خود را مبند مادر جان
شب تولد زينب نفس بكش مادر
بيا ز دست اجل دست پس بكش مادر
شب تولد من مثل شمع ميسوزي
به جاي طفل به تابوت چشم مي دوزي
فداي آنهمه احساس مادرانه تو
شب تولد زينب كجاست شانه تو
شب تولد من تير مي كشد پهلوت
شب تولد من درد مي كند بازوت
شب تولد من دست من كفن دادي
به جاي هديه به من كهنه پيرهن دادي