eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
32 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 09052226697 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک ۵۰ فروشگاه فرهنگی بابُ الحَرَم 🔸کانال متن روضه: @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
بعدِ آن شب‌ها که با امید غفران آمدم... بار دیگر محضرت العفو گویان امدم فکر کردی چون گنهکارم نمی آیم دگر؟؟ نه عزیزم! با همین بار گناهان آمدم! من تورا که می‌شناسم ،تو نمیگیری به دل.. گیرم اصلا با گناهان دوچندان آمدم این غرورم را نبین! ردم کنی دق می‌کنم بی پناهم بی کسم خیلی پشیمان آمدم آن جوانِ عاصیِ سرمست دیگر نیستم.. سن و سال از من گذشته دیده گریان آمدم خواستی راهم‌ نده اما نگو "در" هم نزن تو‌ که میبینی دم این خانه حیران آمدم میهمان یعنی حبیب تو، مزاحم نیستم سفره ات را باز کن حالا که مهمان آمدم مشکلم مشکل گشا دارد که آن هم حیدر است روی کردم به نجف گفتم علی جان آمدم من دلم شور محرم می‌زند کاری بکن.. از تو پنهان نیست تا اینجا پریشان آمدم تازه فهمیدم که قدر روضه را نشناختم سال‌ها در روضه‌ی آقا چه آسان آمدم کربلا آماده شو، دیگر حسینت راهی است به هوای قافله سوی بیابان‌ آمدم مسلمش روی قناره ،او خودش صحرانشین کوچه های کوفه را دیدم هراسان آمدم من خبر دارم که ارباب مرا بد می‌کشند به هوای بوی پیراهن به کنعان آمدم یک نفر با شمر میگوید که ذبحش مال تو شمر میگوید که جسمش را بچرخان! آمدم! آی مردم ذبح نه! والله اقا نحر شد بوی خون می آید از شعرم، به پایان آمدم شاعر: ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
زبان حال سرِ جناب مسلم علیه‌السلام دارم وصیت می‌کنم شاید نیایی با باد صحبت می‌کنم شاید نیایی دارد مسیرت را نشانم می‌دهد باد از روی دروازه تکانم می‌دهد باد با داغ بی اندازه می‌گِریم که برگرد از بِین این دروازه می‌گِریم که برگرد با سر میان کوفیان مهمانم  آقا تا لحظه‌ای که میرسی می‌مانم آقا روزی که می‌آیی مرا بشناس وقتی از روی این دروازه آویزانم آقا هر روز سنگم می‌زنند از دور و نزدیک بازیچه‌ی تمرین این طفلانم آقا هر روز یک دندان من کم می‌شود تا قربان دندانت شود دندانم آقا شرمنده‌ام اینجایم و بال و پَرم ریخت  دیدی که کوفه خاکِ عالم را سرم ریخت من با چه رو گویم نیا رویی نمانده قلبم پُر از درد است و دارویی نمانده دستی که بیعت داد دستم را شکسته از بس مرا زد زخم بازویی نمانده طفلان من از گوشه‌ای دیدند من را از زخم‌های کوفه اَبرویی نمانده نزدیک نه از دور کوفی دوره‌ام کرد آنقدر زد تا دید پهلویی نمانده تا دق نکرده زینب از بیراهه برگرد گهوراه تا نشکسته  با ششماهه برگرد هرچیز کم باشد در اینجا غم زیاد است در کوفه می بینی که نامحرم زیاد است از خیزران و تازیانه حرف کم نیست از خار و سنگ و کعب نِی مرحم زیاداست ششماهه نه حتی برای مردها نیز.. یک تیغه از تیر سه شعبه هم زیاد است دست نوازش با یتیمی نیست اما پنجه برای گیسوی درهم زیاد است آبی برای تشنگان اینجا ندارند در شهر گویا طفلِ بی بابا ندارند تنها شدم تا سر به زیری را بفهمم شد بسته دستم دستگیری را بفهمم هی سنگ خوردم زخم خوردم فحش خوردم تا رنج بازار و اسیری را بفهمم من را به زنجیرش میان کوچه گرداند تا زخم‌پاهای کویری را بفهمم دندان من خون شد به یادِ دختر تو تا درد دندانهایِ شیری را بفهمم دلها در اینجا سنگ دیوار است برگرد وقتِ حراجی‌های بازار است برگرد شاعر: ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بیهوده بود آن نامه ها ، آن ادعاها رنگی ندارد غیر ِ ننگ اینجا حناها از هرکه زد سنگم به سینه ، سنگ خوردم ای بی وفاها ، بی وفاها ، بی وفاها انگار تنها خون دل خوردن در اینجاست مثل امیرالمومنین تقدیر ماها هستند در کوفه همه چشم انتظارت سرنیزه ها ، شمشیرها ، حتی عصاها فکری برای فاطمه های حرم کن قنفذ فراوان است در این بی حیاها حالا که اسماعیل آوردی خلیلم باید که باشد همرهت ، حتما عباها در علقمه در کربلا در کوفه در شام این حج ندارد یک منا ، دارد مناها در پیش زهرا آبرویم رفت ای وای من باز کردم پای زینب را کجاها شاعر: ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بگو حسین کجایی؟بگو چه کار کنم؟ برای اینکه نیایی ؛بگو چکار کنم؟ به هر دری زدم اما نشد پیام دهم به دستِ بسته از اینجا به تو سلام دهم تمام شب سر بازار راه رفتم من غریب و بی کس و بی یار راه رفتم من اگر که نامه نوشتم« بیا» حلالم کن نشد پیام رسانم ؛نیا... حلالم کن قسم به حولهٔ احرام تو امیرِ حرم تمام شهر به یکباره ریختند سرم دعا کنم که نگاه از دیارشان بٍبُری خدا نیاورد آن لحظه را زمین بخوری همینکه زانوی من زیر ِ ضربه خورد زمین تمام ِ کوفه سرم ریخت از یسار و یمین به دور بازوی من ریسمان که پیچیدند شبیه شهر مدینه بلند خندیدند خدا رو شکر که طوعه میان ِ خانه نشست ولی غرور عمویم میان کوچه شکست بگو به خواهر خود کوفه با مدینه یکیست اگر اسیر شوی چادر توهم خاکیست بگو که نیزهٔ کوفی شبیه مسمار است مسیر قافله آخر به سوی بازار است ز چشم ِ بی ادب ِ کوفیان خبرداری؟ خداکند که تو چادر اضافه برداری مسیر قافله را از عراق برگردان خداکند نشوی بین کوفه سرگردان سرم شکسته فدای سرت فقط برگرد قسم به بی کسی مادرت فقط برگرد خداکند که صدایم به کاروان برسد وگرنه زیور زنها به ساربان برسد خبر رسید اگر مسلمت زدنیا رفت حمیده را بغلش کن بگو که بابا رفت بجای من پدری کن برای دخترمن خداکند که نبیند به نیزه ها سرمن شاعر:
بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه میفرستم چه سلامی به اباعبدلله دست بر سینه شدم‌ رو به بیابانم من تو کجای سفری حیف نمیدانم من این لب پاره فقط ذکر تو گفته ست زیاد من گرفتار توأم ! کور شود ابن زیاد! کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست غیر بغض علی از چهره شان پیدا نیست کوفیان روی مسافر همه در میبندند رسم دارند که خنجر به کمر میبندند غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم کاش که جای تو با مسلم‌ تو  بد بشوند اسب‌ها جای تو از روی تنم رد بشوند کاش تا گودی گودال به زورم ببرند سر من را ببرند و به تنورم ببرند کاش پیراهن من غارت دشمن باشد خیزران جای لبت روی لب من باشد دور تا دور من زار غریبه مانده از محبین تو یک اُم حبیبه مانده نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلا زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلا کاش در کوفه «حمیده» بشود قربانی تا کند از حرمت زود بلاگردانی.. شاعر:
بعدِ آن شب‌ها که با امید غفران آمدم... بار دیگر محضرت العفو گویان امدم فکر کردی چون گنهکارم نمی آیم دگر؟؟ نه عزیزم! با همین بار گناهان آمدم! من تورا که می‌شناسم ،تو نمیگیری به دل.. گیرم اصلا با گناهان دوچندان آمدم این غرورم را نبین! ردم کنی دق می‌کنم بی پناهم بی کسم خیلی پشیمان آمدم آن جوانِ عاصیِ سرمست دیگر نیستم.. سن و سال از من گذشته دیده گریان آمدم خواستی راهم‌ نده اما نگو "در" هم نزن تو‌ که میبینی دم این خانه حیران آمدم میهمان یعنی حبیب تو، مزاحم نیستم سفره ات را باز کن حالا که مهمان آمدم مشکلم مشکل گشا دارد که آن هم حیدر است روی کردم به نجف گفتم علی جان آمدم من دلم شور محرم می‌زند کاری بکن.. از تو پنهان نیست تا اینجا پریشان آمدم تازه فهمیدم که قدر روضه را نشناختم سال‌ها در روضه‌ی آقا چه آسان آمدم کربلا آماده شو، دیگر حسینت راهی است به هوای قافله سوی بیابان‌ آمدم مسلمش روی قناره ،او خودش صحرانشین کوچه های کوفه را دیدم هراسان آمدم من خبر دارم که ارباب مرا بد می‌کشند به هوای بوی پیراهن به کنعان آمدم یک نفر با شمر میگوید که ذبحش مال تو شمر میگوید که جسمش را بچرخان! آمدم! آی مردم ذبح نه! والله اقا نحر شد بوی خون می آید از شعرم، به پایان آمدم شاعر:
بسم الله الرحمن الرحيم تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا مي گيره دلم هوايي مي شه و بونۀ آقا مي گيره اين روزايي كه دم به دم غريبي رو حس مي كنم با گريه ياد غربت عزيز نرگس مي كنم تا كه بياي تو از سفر تا كه ببيني حالمو نذر نگاهت مي كنم اين اشكاي زلالمو ميون طوفان غمت شكسته بال و پر من كاشكي بياي پا بذاري به روي چشم تر من كوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوي گلاب با مژه جارو مي زنيم با اشكامون مي پاشيم آب كاشكي بياي و سوغاتي برام بياري بوي سيب يا كه يه مهر و تسبيح از تربت ارباب غريب كاشكي بياي برامون از تشنگي و آب بخوني بياي رو منبر بشيني روضۀ ارباب بخوني مسلميه دم بگيري با گريه و شور و نوا بياي و با هم بخونيم "حسين من كوفه نيا" كوفه نيا كه اينجاها قحطي آبه به خدا حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا اينجا تموم مردمش تشنۀ خون لاله اند با كعب ني منتظر رقيۀ سه ساله اند همه با فكر انتقام روز مي كنن شباشونو نعلاي تازه مي زنن تموم مركباشونو رو خاك گرم كربلا سه روز مي مونه پيكرت خورشيد نيزه ها مي شه اينجا سر مطهرت