بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
پارهبهپاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت
پا میشود دوباره زمین میخورد حسین
دستِ خودش نبود که بی تکیه گاه ریخت
یک دفعه ریخت حجم سرش تا عمود خورد
با تیر هم تمام تنش گاه گاه ریخت
تقصیر حرمله است که مویی سفید شد
تقصیر حرمله است که چشمی سیاه ریخت
خورده هزار تیر ولی دوهزار زخم
در فرصت کمی به سرش یک سپاه ریخت
یک فوج نیزه دار سوی قتلگاه رفت
یک فوج بی حیا به سوی خیمه گاه ریخت
آتش گرفت خیمه و یک حجمِ شعله ور
بر روسریِ دخترکی بی گناه ریخت
بر نیزه بود سایه یِ زینب ولی زَنی
آتش زِ بام بر سر این سرپناه ریخت
می خواست تا محاسن او را بهم زند
اما به روی دخترکی اشتباه ریخت
این سر به روی نیزه مبادا که کج شود
عمه به نیزه بست ولی بینِ راه ریخت
(حسن لطفی)
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
آب آور را زدند
نالهای پیچید در خیمه که لشگر را زدند
در میانِ نخلها
دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند
باز هم از پشتِ نخل
حرمله یک چشم،خولی یک چشم دیگر را زدند
خورد تا رویِ زمین
دید بر دیوارِ کوچه رویِ مادر را زدند
تا که کوتاهش کنند
تیغها از سمتِ پا بدجور پیکر را زدند
یک نفر مو را گرفت
یک تبر محکم به پایین آمد و سر را زدند
آستین شد مویِ سر
دزدهای قافله این بار معجر را زدند
روی تیغِ نیزهها
ابتدا عباس را و بعد اصغر را زدند
چند باری او فِتاد
باز محکمتر به رویِ نیزه حنجر را زدند
بارِ دیگر سر نماند
وای از پهلو نوکِ نیزه برادر را زدند
خواهرش با پارچه
بست سر را تا نیاُفتد حیف خواهر را زدند
(حسن لطفی)
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
باز در معرکهها نوبت جولان شده است
شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است
کیست این مرد که هنگامهی تیرش پیداست
تک سواری که فقط ردِ مسیرش پیداست
موج برخاسته و کوه تلاطُم کرده
سر بِدُزدید که یک شیر تبسم کرده
آمده تا بخرد آبروی میدان را
آمده تا که بگیرد نفسِ طوفان را
مِیل کرده قدمی دور و بر خویش زَنَد
دست بر قبضهی تیغِ دو دَم خویش زَنَد
مَشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسرِ سومِ زهرا چه تماشا دارد
تند باد است که میچرخد و جانکاه بوَد
اَشهدُ اَنَّ علیاً ولی الله بوَد
چشمها مات علی باز به خیبر رفته
این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته
گرهای زد به دو اَبرو و نفس بند آمد
کعبه و خیبر و دریا همه را کَند آورد
لحظهی سختِ نبرد است گُلِ لبخندش
نامِ زهرا و علی نقش به بازو بندش
رقصِ تیغش چه عجیب است هنر میخواهد
دیدنِ حضرت عباس جگر میخواهد
هو هویِ تیغهی او وَه چه شتابی دارد
پسِ هر ضربه به جا ردِّ شهابی دارد
بعد هر ضربهی او تازه همه میفهمند
که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند
چند وقتی است که بی پا و سر و دست شدهاند
چند وقتی است دو نیم اند ولی بی خبراند
لرزه میافکَنَد آن دَم که قدم میکوبد
سرِ زینب به سلامت که علَم میکوبد
پای او ریخته هرکس که سری داشته است
چه خیالیست حرم را عَلم افراشته است
باز میآید و مَشکش پُرِ آبست هنوز
وقتِ لالایی آرام رُباب است هنوز
آه از آن روز که میدید که لبها خشک است
مَشکهای حرمش بینِ دو دریا خُشک است
رفت یک بارِ دگر شاد کند دلها را
تا به خیمه بکشاند یقهی دریا را
دختری گفت فرات از لب او میآید
دلتان قرص بخوابید عمو میآید
ولی ای وای نیامد نَفَسِ گلها حیف
چقدر منتظرش بود رُباب اما حیف
به کمین چند هزاری دلِ نخلستانند
شیر میآید و از ترس همه پنهانند
دست را بس که کریم است همانجا بخشید
حاجتِ هرچه که تیر است به یکجا بخشید
تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد
پدرِ مشک ببین مشک به دندان دارد
گرچه هر تیر خودش را به تنِ او جا کرد
باز هم حرمله اینجا گرهاش را وا کرد
تیری انداخت که غم را به دلِ زهرا دوخت
مَشک را تیر درید و به تنِ سقا دوخت
تیر دوم که رها شد دلِ زهرا خون شد
چشم را بوسه زد از پشتِ سرش بیرون شد
(حسن لطفی)
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
از زبان امام حسین علیهالسلام
اینجا رسیدم تا عزایت را بگیرم
از دستِ سرنیزه لوایت را بگیرم
حالا بجای اینکه دستم را بگیری
باید که زیر کتفهایت را بگیرم
زود آمدم از دستِ آن مردِ حرامی
تا بیرقِ کرببلایت را بگیرم
شرمندهام شرمندهای ، آخر رسیدم
شاید جلویِ هایهایت را بگیرم
دیگر عبایی نیست جانی نیست با من
ماندم چگونه دست و پایت را بگیرم
خیلی خجالت میکشم از بچههایم
ای کاش میمردم که جایت را بگیرم
گفتی برادر ، نیزه اما حنجرت دوخت
زود آمدم اَدرِک اَخایَت را بگیرم
قدر سپاهی غارتت کرند ای وای...
از دستِ که خوود و ردایت را بگیرم
از قدّ و بالایت چرا اینقدر رفته
حالا چگونه جای جایت را بگیرم
هرجا که دستی میزنم میریزد ایوای
من ماندهام تا که کجایت را بگیرم
چشمان تو بَس بود ناموسم نلرزد
کاش از سهشعبه چشمهایت را بگیرم
(حسن لطفی)
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
آنكه از جمعِ امامان دو برادر دارد
دلبری از همهیِ ما دو برابر دارد
طرفی اُمِبنين و طرفی فاطمه است
كيست در بينِ عشيره كه دو مادر دارد
لشكری زَهره ندارد كه نگاهش بکند
خاصه وقتی که کنارش علی اکبر دارد
چقدر بر رویِ پیشانیِ او میآید
دستمالی که به سر حضرتِ حیدر دارد
ایستاده به سرِ کعبه بخواند خُطبه
تا بدانند که این طایفه منبر دارد
علمش را بزند کرببلا چیزی نیست
کعبه تا کوهِ اُحُد نیز تَرَک بردارد
وقتِ صفین بزن چند قدم در میدان
چشم بر تیغِ شما مالکِاشتر دارد
هر امامی که تو را دید دو دستت بوسید
بوسه بر بازویِ تو لذّتِ دیگر دارد
حق بده اینهمه اسفند برایت میسوخت
قد و بالایِ تو در سایه دو دختر دارد
مدحِ تو بود دلم از تب و تابش اُفتاد
وای بر معجرِ زینب که رکابش اُفتاد
* *
علقمه موج شد عکسِ قمرش ریخت بِهَم
دستش اُفتاد زمین بال و پَرَش ریخت بِهَم
تاکه از گیسویِ او لختهیِ خون ریخت به مَشک
گیسویِ دخترکِ منتظرش ریخت بِهَم
تیر را با سرِ زانوش کِشید از چشمش
حیف از آن چشم که مژگانِ تَرَش ریخت بِهَم
خواهرش خورد زمین مادرِ اصغر غَش کرد
او که اُفتاد زمین دور و بَرَش ریخت بِهَم
قبل از آنیکه برادر بِرِسد بالینَش
پدرش از نجف آمد ، پدرش ریخت بِهَم
به سَرَش بود بیاید به سَرَش اُمِ بنین
عوضش فاطمه تا دید سرش ، ریخت بِهَم
کتفها را که تکان داد حسین اُفتاد و...
دست بگذاشت به رویِ کَمَرَش ریخت بِهَم
خواست تا خیمه رسانَد بَغَلَش کرد ولی
مادرش گفت به خیمه نَبَرش ریخت بِهَم
نه فقط ضَربِ عمود آمد و اَبرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش پُشتِ سرش ریخت بِهَم
به سرِ نیزه زِ پهلو سرش آویزان بود
آه با سنگ زدند و گذرش ریخت بِهَم
(حسن لطفی)
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
از زبان حضرت ابالفضل علیهالسلام
خواستم مشک به دستت برسانم که نشد
یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد
بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند
سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد
تا نیافتند زمین دخترکانت بی من...
خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد
پیشِ تو پانشدم آه مرا میبخشی
گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد
سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان
جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد
تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد
آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد
که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد
خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد
خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین
هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد
دست وقتی که نباشد همه اینها بشود
کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد
(حسن لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
باز در معرکهها نوبت جولان شده است
شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است
کیست این مرد که هنگامهی تیرش پیداست
تک سواری که فقط ردِ مسیرش پیداست
موج برخاسته و کوه تلاطُم کرده
سر بِدُزدید که یک شیر تبسم کرده
آمده تا بخرد آبروی میدان را
آمده تا که بگیرد نفسِ طوفان را
مِیل کرده قدمی دور و بر خویش زَنَد
دست بر قبضهی تیغِ دو دَم خویش زَنَد
مَشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسرِ سومِ زهرا چه تماشا دارد
تند باد است که میچرخد و جانکاه بوَد
اَشهدُ اَنَّ علیاً ولی الله بوَد
چشمها مات علی باز به خیبر رفته
این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته
گرهای زد به دو اَبرو و نفس بند آمد
کعبه و خیبر و دریا همه را کَند آورد
لحظهی سختِ نبرد است گُلِ لبخندش
نامِ زهرا و علی نقش به بازو بندش
رقصِ تیغش چه عجیب است هنر میخواهد
دیدنِ حضرت عباس جگر میخواهد
هو هویِ تیغهی او وَه چه شتابی دارد
پسِ هر ضربه به جا ردِّ شهابی دارد
بعد هر ضربهی او تازه همه میفهمند
که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند
چند وقتی است که بی پا و سر و دست شدهاند
چند وقتی است دو نیم اند ولی بی خبراند
لرزه میافکَنَد آن دَم که قدم میکوبد
سرِ زینب به سلامت که علَم میکوبد
پای او ریخته هرکس که سری داشته است
چه خیالیست حرم را عَلم افراشته است
باز میآید و مَشکش پُرِ آبست هنوز
وقتِ لالایی آرام رُباب است هنوز
آه از آن روز که میدید که لبها خشک است
مَشکهای حرمش بینِ دو دریا خُشک است
رفت یک بارِ دگر شاد کند دلها را
تا به خیمه بکشاند یقهی دریا را
دختری گفت فرات از لب او میآید
دلتان قرص بخوابید عمو میآید
ولی ای وای نیامد نَفَسِ گلها حیف
چقدر منتظرش بود رُباب اما حیف
به کمین چند هزاری دلِ نخلستانند
شیر میآید و از ترس همه پنهانند
دست را بس که کریم است همانجا بخشید
حاجتِ هرچه که تیر است به یکجا بخشید
تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد
پدرِ مشک ببین مشک به دندان دارد
گرچه هر تیر خودش را به تنِ او جا کرد
باز هم حرمله اینجا گرهاش را وا کرد
تیری انداخت که غم را به دلِ زهرا دوخت
مَشک را تیر درید و به تنِ سقا دوخت
تیر دوم که رها شد دلِ زهرا خون شد
چشم را بوسه زد از پشتِ سرش بیرون شد
(حسن لطفی)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم