هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁
🔴 رمان ســارا
پارت هجدهم
تااینکه انگار رسیدیم به قبری که متعلق به خودم بود...
از اعماق وجودم داد میزدم، اما انگار صدام به هیچکس نمیرسید، اصلا صدامو نمیشنیدم!
چقدر اون لحظه از کارم پشیمون بودم! چقدر ابلهانه و احمقانه فکر میکردم، اصلا واقعا برای چی خودکشی کرده بودم!
یهو انگار یه چیزی به ذهنم اومد، گفتم امام حسین، امام حسین، من اشک ریختم تو مجلسش...
صداش زدم، با تموم انرژی و توانی که داشتم، فریاد میزدم، ازش کمک میخواستم!
میدونستم که این دو نفر دارن منو سمت قبرم میبرن، اما نمیدونم چرا منو مثل بقیه توی قبر نگذاشتن، احساسم میگفت بخاطر اسم امام بود و چون حالمو بهتر میکرد مدام صداش میزدم.
از ترس اینکه وضعیتم بدترنشه یه لحظه ساکت نمیشدم.
تا اینکه از اون فضا خارج شدم، دیدم صحنه عوض شد... دوباره تو همون بیابون بودم...
هیچکس رو نمیدیدم! این بیشتر عذابم میداد..
دوست داشتم ببینم الان تو چه وضعیتی ام!
همین که این از ذهنم رد شد، تو اتاقم بودم و دیدم رو تخت بصورت نشسته افتادم، کف از دهنم زده بیرون!
هیچکس خونه نبود. چیکار باید میکردم! چه غلطی بود کردم! چه اشتباه بزرگی بود! دیگه انگار هیچ راهی نبود...
آدم مؤمن و معتقدی نبودم، اما عمیقا امام حسین رو دوست داشتم. محرم رو دوست داشتم، هیئت رو دوست داشتم!
دوست داشتم ببینم مامانم کجاست، چرا نمیاد!
که دیدم تو تاکسی هستم و مامانم داره میاد به سمت خونه!
به خونه رسید، کلید انداخت، در رو باز کرد.
من همزمان که پیش مادرم بودم، تو اتاقم هم بودم!
که شنیدم، مامان داشت صدام میزد..
رفت تو آشپزخونه، از آشپزخونه داد زد :
_ ای تنبل، یه غذا گرم کردن هم انقد سخته، که گشنه خوابیدی!
اومد سمت اتاقم!
خوشحال شدم، گفتم حتما یه کاری میکنه...
وارد اتاقم شد..
ادامه دارد...
رمان اختصاصی کانال حوای آدم
کپی فقط با لینک (فوروارد)
#ماه_رمضان
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁
🔴 رمان ســارا
پارت نوزدهم
با دیدنم تو اون حال، جیغ بلندی کشید، گیج شده بود و اینو با تمام وجودم حس میکردم!
فوری شماره اورژانس رو گرفت، تو ذهنش درگیر بود که به بابام خبر بده یا نه! بعد با خودش گفت، حالا ببرمش بیمارستان اگه چیزه مهمی نبود، خبر نمیدم نگران بشه!
تو این فاصله، لباس تنم کرد. با دستمال دهنم رو تمیز کرد و مدام گریه میکرد.
اورژانس اومد. منو بردن بیمارستان..
فوری معده ام رو شست و شو دادن...
تو تمامی مراحل من مثله یه بیننده که داره فیلم میبینه، همه ارو میدیدم.
بعد حس کردم از نوک انگشتای پام یه چیزی واردم شد. حس گرما میگرفتم، تا اینکه انگار این انرژی به ملاجم رسید!
هینِ بلندی کشیدم و نشستم رو تخت!
گیج بودم از اتفاقاتی که برام افتاده بود، احساس میکردم ساعتها و شاید روزها داشتم عذاب میکشدم
اما در نهایت خیلی خوشحال بودم که برگشتم و حال عجیبی داشتم.
مامان که رو صندلی کنارم بود، از تعجب و شوک بهم خیره شده بود!
_ چی شد؟ خوبی عزیزم!
_ نمیدونم، نمیدونم!
انگار زبونم قفل شده بود، مغزم قفل شده بود!
حالا که یه فرصت دیگه خدا بهم داده بود، احساس خیلی خوبی داشتم! حس میکردم خوشبخت ترینم!
لحظه شماری میکردم برم خونه امون، برم تو اتاقم، خودمو خدا، خلوت کنیم...
مامان گفت:
_چیزی میخوای برات بیارم؟
در عینه اینکه هم گشنه بودم هم تشنه، اما اصلا دوست نداشتم لب به چیزی بزنم!
_نه، فقط بریم خونه
_ بذار دکتر بیاد، بپرسم ازش، اگه مشکلی نیست، بریم خونه!
_ساعت چنده؟
_یک و نیم شب!
_بابا کجاست؟
_رفته کمپوت بگیره
_فهمیده...؟
_نه، نذاشتم بفهمه، گفتم مسموم شدی!
سکوت کردم، ازشون خجالت میکشیدم!
مامان چشماش پر از سوال بود، که خودم میدونم سوالاشو، اما نمیخواستم هیچوقت ازم بپرسه، چون جوابی براش نداشتم!
چی میگفتم، میگفتم برای چه دلیل مسخره ای خودکشی کردهبودم...!
ادامه دارد...
رمان اختصاصی کانال حوای آدم
کپی فقط با لینک (فوروارد)
#ماه_رمضان
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁
🔴 رمان ســارا
پارت بیستم
یک ماهی از اون اتفاق وحشتناک گذشت.
اون شبی که با مامان اینا از بیمارستان برگشتم خونه ، وضو گرفتم و چادر نمازی که خیلی وقت بود تاشده ته ته کمدم بود رو سر کردم و تا صبح سره سجاده ام نشستم! انگار عاشق خدا شده بودم...
توبه کرده بودم، از گذشته ام...
انگاری تو این یک ماه، بیست سال بزرگ تر شده بودم!
انگار به یه معرفتی رسیده بودم که نمیدونستم از کجاست، چجوریه!
تشنه نماز و مناجات شده بودم! قرآن خوندن آرامش عجیبی بهم میداد!
تمام اطرافیان از این تغییر رفتارم متعجب شده بودن!
الان که تو این جایگاهم اصلا سارای قبل از این اتفاق رو نمیشناسم! اصلا درکش نمیکنم، چقدر بیهوده زندگی میکرده!
حس کردم، تازه دارم زندگی میکنم!
از رشته ام تو دانشگاه دیگه خوشم نمیومد.
انصراف دادم، میخواستم برم حوزه. آره الان حوزه تنها چیزیه که با روحیات الانم سازگاره.
تو اینترنت گشتم تا حوزه نزدیک خونمون پیدا کنم. اون سالها برای ورود به حوزه هم باید کنکور مخصوص میدادیم.
پرس وجو کردم و درس خوندن رو شروع کردم.
7،8ماهی وقت داشتم واسه درس خوندن.
چند شب دیگه ماه رمضونه، روزشماری میکردم تا زودتر برسه ماه محبوب خدا..
چقد حسه قشنگی داشتم، تقريبا از چند روز بعد از اون اتفاق، حالم که جا اومد. روزه گرفتن رو شروع کردم!
اما روزه تو ماه رمضون انگار یه جوره دیگه به دله آدم میچسبه!
دیگه هر کاری که میکردم، فقط خدا رو میدیدم! اصلا برام مهم نبود، مردم ببینن تا تحسینم کنن!
فقط و فقط رضایت خدا برام مهم بود...
با رسیدن ماه رمضون تا سحر بیدار میموندم، یا نماز میخوندم، یا دعا و قرآن...
عجیب حاله دلم عوض شده بود، شبهای قدر رسیدن، قدرِ این روزها و شبها، قدرِ این نفسی که میاد و میره ارو باید میدونستم!
از امام علی (علیه السلام) خواستم این حال قشنگمو ازم نگیره، معرفتم رو بیشتر کنه...
یکسال و چهار ماه از اون اتفاق گذشت، من یک سال وچهار ماهه متولد شدم.
2ماهه دارم میرم حوزه، عربی اصلا دوست نداشتم قبلا، اما حالا شیرین ترین درس بود برام!
تابستون اومد و معمولا برای خوندن نماز به مسجد میرفتم، یه شب بعد از نماز مغرب تو مسجد موندم تا قفسه کتابهارو مرتب کنم ک...
ادامه دارد...
رمان اختصاصی کانال حوای آدم
کپی فقط با لینک (فوروارد)
#ماه_رمضان
💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕
❤️ @havayeadam 💚
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما عزیزان..
به دلیل مشغله، چند روزی پارت گذاری نکرده بودم. که جبران شد.
التماس دعا🙏
qoran-18.mp3
4.24M
🎙 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
✨ جز 18 قرآن کریم
🌷 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج)
⏲ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
👉🏻👉🏻 @mahdiiya_ins
👌در کتاب صحیفه مهدیه ، دعایی از کتاب اقبال جناب سید بن طاووس برای ظهور امام زمان نقل شده که در مفاتیح نیست.
👆ان شالله خواننده این دعا باشیم و به دیگران هم هدیه دهیم
https://eitaa.com/bache_mahal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستور العمل استاد فاطمی نیا برای شب قدر
💠 سِرّی در این عمل هست که نمیتونم بگم.
1⃣ سوره واقعه یکبار
2⃣ سوره قل هو الله یکبار
3⃣ یا الله ٧ مرتبه
4⃣ خواستن حاجات
https://eitaa.com/bache_mahal
💠🌹آیین تشییع و تدفین پیکر شهید علی طریق القدس،شهید مدافع حرم آقا بهروز واحدی💠🌹
⏰جمعه ۱۰ فروردین
بعد از اقامه نماز جمعه
🔸کرج؛از مصلی امام خمینی (ره) تا آستان مقدس امامزاده حسن(ع)
#بهروز_واحدی
⚜ناحیه مقاومت بسیج امام حسین علیه السلام کرج
#خبرگزاری_بسیج_کرج
📌با ما همراه باشید :
🔻🌐@Basijnewsir_Karaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پنج راهکار برای پنج آرزوی مهم
💥توصیههای خداوند به حضرت موسی برای برآورده شدن #دعا
💥برشی ازسخنرانی#حجت_الاسلام_راجی به مناسبت #شب_قدر
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
https://eitaa.com/bache_mahal
هدایت شده از بچه محل(محله ی مهربانی کلاک_احمدیه)
#اطلاعیه
#پرداخت_صدقات
▫️هر روزتان را با صدقه برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و جلوگیری از مرگ های معلق و حادثه های ناگوار آغاز فرمایید.
شماره کارت جهت واریز صدقات:
6273817010172447
به نام گروه جهادی محله مهربانی احمدیه
و من الله توفیق🤲🌹🤲
https://eitaa.com/bache_mahal
بچه محل(محله ی مهربانی کلاک_احمدیه)
#اطلاعیه #پرداخت_صدقات ▫️هر روزتان را با صدقه برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج الله تعا
❌❌صدقه درشبهای قدر جز اعمالی است که سبب استجابت دعا میشود🤲