🍓🍒#من_میترا_نیستم 🍒🍓
#قسمت_سوم🌽
🍩 نذر کرده 🍩
پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از راه شلمچه به کربلا رفتم
مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند.
او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه دار شود. من را با خودش به کربلا برد تا از امام حسین بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری بخواهد.
تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول تمام سفر عبایی عربی سرم بود. کربلا و حرم برایم غریبه نبود. مثل این بود که به همه کس و کارم رسیدهام.
دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم. انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. توی شلوغی و جمعیت حرم خودم را رها کردم. چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند.
مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتادم و نزدیک است که خفه شوم بلند فریاد زد:(یا امام حسین! من اومدم دوباره از تو حاجت بگیرم تو کبری رو که خودت بخشیدی میخوای از من پس بگیری؟ )
مردهای قرآن خوان بلند شدن و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند بار دوم در ٩ سالگی همراه پدر و مادرم قانونی و پاسپورت به کربلا رفتیم.
آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه در آبادان زندگی می کردیم و از راه شلمچه به بصره می رفتیم اما امکانات کم بود و مشکلات راه زیاد.
بیشتر سال هم هوا گرم بود در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم درویش که از بابای حقیقی هم برای من دلسوخته تر بود،در زیارت حضرت علی علیه السلام در دلش از او طلب مرگ کرد.
علاقه زیادی به امام علی داشت و دلش میخواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش باشد بابام از نیت و آرزویش به ما چیزی نگفت.
مادرم شب در خواب دید که دو سید نورانی آمدن بالای سر درویش و می خواهند او را ببرند. مادرم حسابی خودش را زده و با گریه و التماس از آنها خواسته بود که درویش را نبردند و در خواب گفته بود: درویش جای پدر کبراست تورو به خدا دوباره اون روی یتیم نکنید.
آنقدر در خواب گریه وزاری کرد و فریاد زد که بابا از خواب پرید و رفت بالای سرش و صدایش زد ننه کبری چی شده؟ چرا این همه شلوغ می کنی؟ چرا گریه می کنی؟
مادرم وقتی از خواب بیدار شد خوابش را تعریف کرد و گفت من و کبری توی دنیا جز تو کسی رو نداریم تو حق نداری بمیری و مارو تنها بذاری
درویش گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟! چرا جلوی سیدا رو گرفتی؟؟ من خودم توی حرم آقا رفتم بعد از او خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم چرا اونا رو از بردن من منصرف کردی؟!
حالا که جلوی موندن من تو نجف را گرفتی باید به من قول بدی که بعد از مرگ هرجا که باشم من رو اینجا بذاری تو زمین وادی السلام دفن کنی خونه ابدی من باید کنار امام علی باشه
مادرم که زن با غیرتی بود به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد در ۹ سالگی که به کربلا رفتم حال عجیبی داشتم خودم را روی گودال قتلگاه میانداختم آنجا بوی مشک و انبر میداد آنقدر گریه میکردم که زوار تعجب میکردند
مادرم فریاد میزد و میگفت کبری از روی قتلگاه بلند شو سُنی ها توی سرت می زنند اما بلند نمیشدند دلم می خواست با امام حسین حرف بزنم بغلش کنم و بگویم که چقدر دوستش دارم
مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری قرآن به مکتبخانه فرستاد بابام سواد نداشت اما از شنیدن قرآن لذت میبرد برادری داشت که قرآن میخواند درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می کرد.
ادامه دارد...
#شهیدانه
🍏 #کودکانه
🍎 #نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
اتفاقات بعداز تولد.mp3
10.55M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴آسمان را ببین چرا ستاره ها 🌟✨⚡️اینقدر میدرخشند و زیبا شده اند🤔
🔵اصلا تا حالا میدونستین که شب و روز اول تولد امام علی چه اتفاقاتی رخ داده؟! 😉😳
#قسمت_سوم
#امیرالمؤمنین_امام_علی(ع)
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
امامت امام رضا(ع).mp3
11.11M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢 ماجرای درس آموز و شنیدنی آغاز امامت امام رضا(ع)
🟠 مردم همه به سمت خونه احمد بن موسی(شاهچراغ) رفتند تا به عنوان امام بعدی با ایشون بیعت کنند اما ناگهان...
#قصه_خانواده_کرامت
#حضرت_شاهچراغ
#قسمت_سوم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
داستان حضرت ابراهیم ۳.mp3
8.3M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟡داستان ســـ🔥ــــوزاندن حضرت ابراهیم😨
🟣مردم به حضرت ابراهیم گفتند:
ای ابراهیم تو خود میدانی بت های ما هیچکاری نمیتوانند کنند حال میگویی از آنها سوال کنیم؟؟😡😤
مگر عقلت را از دست داده ای؟😠
#قصه_قهرمان_های_قرآنی
#قصه_حضرت_ابراهیم
#قسمت_سوم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
سرباز امام خمینی.mp3
10.37M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴 ماجرای پیروزی انقلاب و فعالیت های حسن و برادرانش در سپاه
🔵 حسن آقا تیپ امروزی میزد🕺 و یواشکی میرفت بین ضد انقلاب ها تا متوجه نقشههاشون بشه و جلوی خرابکاری هاشون رو بگیره🤨
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#قسمت_سوم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
داستان حضرت نوح(۳).mp3
12.63M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟡داستان یک طوفان (عذاب) بزرگ🌊😱
🟣 مردم، حضرت نوح رو مسخره میکردند و میگفتند: وسط بیابون که جای کشتی ساختن نیست.
مثل اینکه عقلت و از دست داده ای نوح😂...
تا اینکه ناگهان😱....
#قصه_قهرمان_های_قرآنی
#قصه_حضرت_نوح
#قسمت_سوم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
سفر به آمریکا.mp3
11.25M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴ماجرای دعوت کردن از مصطفی چمران برای رفتن به آمریکا🇺🇸
🔵 مصطفی با جدیت به سفیر شاه👨🏻🦰 توی آمریکا گفت: تو باید پیغام مارو به شاه برسونی وگرنه دفعه بعدی...😤
#قسمت_سوم
#شهید_مصطفی_چمران
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
داستان حضرت موسی(۳).mp3
8.78M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟡ماجرای دلنشین و جذاب ازدواج حضرت موسی با دختر حضرت شعیب
🟣حضرت موسی جلو رفتند و از آن دختر خانم ها پرسیدند:چرا شما جلو نمیروید و آب برنمیدارید؟🤔
دختر ها🧕🏻 گفتند: تا زمانی که این مردهای نامحرم اینجا هستند ما جلو نمیرویم و از طرف دیگر...
#قصه_قهرمان_های_قرآنی
#قصه_حضرت_موسی
#قسمت_سوم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴
وضوی پیرمرد.mp3
12.73M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای آموزش وضو توسط امام حسن(ع) و امام حسین به پیرمرد👴🏼
🔵پیامبرخدا(ص) با شادی و هیجان میگفتند: آفرین حسن، پای حسین را بگیر و پیروز بشو....
#امام_حسن_مجتبی
#قسمت_سوم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
@bache_shiee
─•━━━⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🪴