در آمد این ماه رو حساب کرد.
الحمدلله دخل و خرجش به هم می خورد.
آقا رحیم رو میگم.
کفاشی محقری داره اما
از برکت کارش هرچی بگم کمه
توفکر فرورفت.
می خواست عیدی بده.
اهل بخشش بود.
اما مونده بود.
نمی دونست دقیقا چیکار کنه.
با خودش می گفت :
«با یه قرون دو هزار من که کسی بی نیاز نمیشه»
خیلی فسفر سوزوند.
چیزی به ذهنش نرسید.
به دنبال راهی بود تا...
می خواست به قول خودش
یه جای خالی رو پر کنه.
حرکتی بزنه که مثلا یوزارسیف دوم بشه.
زیاد چیزی نمی دونست.
اما معنای انفاق رو خوب درک کرده بود.
سلولهای مغزش ورم کرده بود.
خوابید.
طوری که کامیون هم اگر از روش رد میشد
نمی فهمید.
صبح زود سریعتر از چشم به هم زدن رسید.
کفش ها رو واکس زد.
سفارشات رو تحویل گرفت .
کلی کار رو سرش ریخته بود.
تو همین گیر و دار فکری به سرش زد.
چند تا از جوونای بیکار محل رو دعوت به کار کرد.
گفت:تلاش از شما ،برکتش با خدا
تا کی بشینیم منتظر؟
تا کی فقط مصرف کنیم و...
کمتر از شش ماه میگذره.
الان اون کفاشی محقر،
شده یه کارگاه تولیدی.
آقا رحیم و شرکا،
حالا دیگه رکورد دار شدن.
اون جرقه ای که تو ذهنش خورد؛
کلی خانواده رو نجات داد.
برای شروع دیر نیست.
شماهم یه آقا رحیم باش.!
✍🏻نوشتهی ذهن یک دهه هشتادی
@pishraftbafgh
#تولید_کوچک_مقیاس
#اقتصاد_مقاومتی
با عضویت در کانال«بافق برتر» آگاهترین باشید:
🔹@bafgh_bartar
با ما در ارتباط باشید و سوژه های خبری خود را به آدرس زیر ارسال کنید:
🔸|@admin_bafgh_bartar