داییم : خب بیا ببینم چیا یاد گرفتی
من : هه بیا جلو
و زارت زد تو شکمم و اینجوری بودم هنوز شروع نشدههه یعنی چیی
داییم : خب گارد بگیر دفاع کن
خلاصه بعدش یه جوری زدمش که اینجوری بود آفرین یگانه من بهت افتخار میکنم 😭🤣
بعدشم چندتا تمرین بهم داد و گفت چیکار کنم و چیکار نکنم و الان منتظر نشستم برگرده و دوباره حرکتارو روش امتحان کنم🤝
وقتی دستکشو دستم کردم اینجوری بودم که یاعلی چقدر بزرگه ، این اندازه عادیشه؟
به داییم گفتم انگشتام درد گرفت
داییم : درد گرفت ؟ باید نابود شن تا یه بوکسور واقعی شی.
بعدش دستای خودشو نشون داد که چهجوری زخمی و نابود شدن🥲
دو ساعت با باند درگیر بودم تا بالاخره یاد گرفتم چه جوری ببندمش و بچهها واقعا دلم داره قیلی ویلی میرهه.
داوش فندک داری؟
اینکه فردا نمیتونیم بوکس کار کنیم ناراحتم میکنه.
یعنی تمام امید و انگیزههای من به شنبه و چهارشنبهست که هردوتاش این هفته تعطیله : )