✨️🇮🇷
امروز سالروز #شهادت شهدای #قنیطره، از جمله #جهاد_مغنیه، پسرِ نخبهی نظامی #حزب_الله، #حاج_عماد_مغنیه هست ... آقازادهای که #آقازاده نبود ... بقول #حاج_قاسم_سلیمانی، جهاد الگوی جوانان بود.
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_جهاد_مغنیه
#جانفدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#لبیک_یا_زینب
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨️🇮🇷 امروز سالروز #شهادت شهدای #قنیطره، از جمله #جهاد_مغنیه، پسرِ نخبهی نظامی #حزب_الله، #حاج_عما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🇮🇷
چـادرت تاج بهشتـی است که بر سـر داری!
#زینبیه #حجاب
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
نبودنت را با ساعت شنی
اندازه گرفته ام
یڪ صحرا گذشته است ...
#جانفدا #سردار_دلها
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌸
بیــا تا گل آرزوها شود در دل ما شکوفا 🌸
#یابن_زهرا
#امام_زمان
#ظهور_نزدیک_است
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
#کلام_شهید
پیام شهیدان مسئولیتی سنگینتر از هر مسئولیت دیگری بر عهده شما میگذارد. مسئولیتی که ما از آقا امام حسین(ع) بر گردن خویش و بر خود حس کردیم و تا پای جان هم برای انجام این تکلیف الهی ایستادگی کردیم تا این امامت به دست صاحب اصلی خود، امام زمان(عج) برسد.
#شهید_محمد_ناصر_علوی
#لبیک_یا_خامنه_ای #جانفدا
#قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
نوشته ای برای فرشتگان سرزمینم :
و تو چه می دانی مردانی که شعار آزادی را برای زن فریاد می زنند تنها به دنبال یک هدف می گردند و آن عرصه ای بیزحمت است برای التذاذشان از بیحجابی زن.
آنان با چشمان حریص همیشه به دنبال تمامیت گوهر زن می گردند پس به گمانشان چه بهتر آنکه در این غوغای بی اساس حامیان این شعار باشند
#زن_زندگی_آزادی
بی آنکه بدانند این شعار جور دیگری برای فرشتگان سرزمینم معنا می شود.
✾ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب #زن_عفت_افتخار #مرد_غیرت_اقتدار #زن_زندگی_آگاهی #جنگ_شناختی #روشنگری #قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨️🇮🇷 نوشته ای برای فرشتگان سرزمینم : و تو چه می دانی مردانی که شعار آزادی را برای زن فریاد می زنن
✨️🇮🇷
برادرم !
←تمام شهرهم ڪہ زلیخا
شوندوجلوه گرے ڪنند دربرابر دیدگانت
⇤تو یوسف باش
⇤یوسف گونہ ببین
⇤یوسف گونہ رفتارڪن
خدارا چہ دیدے!
شاید ⇣
بایـــوسف بودن تو ،
زلیخا هم بہ خود آمد...
✾ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب_و_عفاف #حیا_پوششی_برای_ایمان_است #حیا_عفت_غیرت #قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهاردهم 🔹 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می
#دمشق_شهر_عشق
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پانزدهم
🔹 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
🔹 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
🔹 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
🔹 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
🔹 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
🔹 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
🔹 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
🔹 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
🔹 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@baghdad0120