eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸 عمری‌ست‌بـه‌دنبــال‌تــوأم،نیست‌نشانی ای‌خوب‌ترازخوب‌ترازخــوب،کجایــی؟!.. 💙 @baghdad0120
قال علی عليه السلام: «حَاسِب نَفْسَكَ لِنَفسِكَ ؛ فَإنَّ غَيرَهَا مِن اَلأنفُسِ لَهَا حَسِيبٌ غَيرُكَ» . ¤¤¤¤¤¤¤ امام علی(ع): تو به حساب نفْس خودت رسيدگى كن؛ زيرا برای محاسبه ديگران، حسابرسى جز تو هست . غررالحکم، ج۱، ص۳۵۲ @baghdad0120
✨️🇮🇷 ♦️ که به مقاومت شهرت داشت، از نظر سیاسی و جهادی، فرزند دو انقلاب یعنی و انقلاب بود. ♦️ بیشترین تعداد عملیات علیه را در جهان به نام خود ثبت کرد. ♦️ بسیاری او را مغز متفکر قلمداد می‌کنند. شجاع و دلاور فرماندهی که نزدیک به ۳دهه و برای نابودی اوجایزه گذاشته بودند او کسی بود که با فرماندهی با تدبیر خود در سال ۲۰۰۶ در جنگ ۳۳ روزه به ۶۰ سال افسانه ی شکست ناپذیری پایان داد. ♦️ در پی انفجاری در منطقه کفرسوسه در ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ به می‌رسد. @Baghdad0120
✨️🇮🇷 کمک بلاعوض ۱۱۰ میلیونی دولت به زلزله‌زدگان خوی معاون بنیاد مسکن: 🔹طبق مصوبه دولت وام ۳۰۰ و ۲۵۰ میلیون تومانی با نرخ سود ۵ درصدی به ترتیب برای واحدهای تخریب شده شهری و روستایی پرداخت می‌شود. علاوه بر این مبلغ بلاعوض های مصوب شده شامل اسکان موقت، معیشتی و مسکن برای هر واحد ۱۱۰ میلیون تومان تعیین شده است. 🔹پرداخت تسهیلات برای واحدهای تعمیری آغاز شده است و تلاش می کنیم تا واحدهای مسکونی زلزله زده در نیمه اول سال آتی تکمیل شود. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. 🔹(ره): ما از شر و خلاص شدیم، لکن از شر تربیت یافتگان و به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. این ها برپادارندگان ها هستند و سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی نمی شوند!. 📚صحیفه امام/ جلد ۱۵ / صفحه ۴۴۶ @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_ششم 🔹 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام
🔹 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 🔹 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 🔹 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 🔹 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 🔹 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 🔹 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 🔹 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 🔹 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 🔹 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 🔹 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120
✨️🇮🇷 حجاب امری شخصی است و کسی نباید نسبت به نوع پوشش ما ایراد بگیرد. نقطه مقابل این امر شخصی پدیده اجتماعی قرار دارد و بر این اساس می‌توان حجاب را امری کاملاً اجتماعی خواند.حجاب زنان وسیله کنترل شده در دست حاکمیت است و آن‌ها نوع پوشش زن‌ها کنترل می‌کنند. نوع پوشش از تنوع شخصی برخوردار است و با توجه به تنوعی که در پوشش ما وجود دارد نشان‌دهنده آن است که در پوشش ما انتخاب شخصی وجود دارد.  @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴 تصاویری که قطعا ها را وحشت زده کرده ! مقاومت در ! منابع با انتشار تصاویری اعلام کردند: یک فروند پهپاد فلسطینی امروز بر بالای جنین به پرواز درآمده و تحرکات را در جریان به این کاملا زیر نظر داشته است! یک لحظه فکرکنید این پهپاد یا بوده! همین براشون کافیه! @baghdad0120
✨️🇮🇷 سخنگوی ستاد : در طرح جدید مجلس بی حجاب‌ها در سیستم «فریز» می‌شود و یک ماه به آن‌ها خدمات داده نمی‌شود 🔹 در بحث ، هم اکنون طرح «ناظر ۲» برای اماکن تجاری، «ناظر ۳» برای معابر و «ناظر ۴» برای فضای مجازی را پیگیری می‌کند. ‌ @baghdad0120
✨️🇮🇷 ♦️آمریکایی‌ها درباره امام چه گفتند؟ @baghdad0120
✨️🇮🇷 صدور انقلاب به صدا و سیما در گام دوم، باید انقلاب را به رسانه ملی صادر کرد. رسانه ملی که در نگاه امامین انقلاب یک دانشگاه است با میلیون‌ها مخاطب. اگر هنوز رسانه ملی در تراز انقلاب نیست و هنوز به آن چشم اندازی که امام خمینی سلام الله علیه برایش ترسیم کردند، نرسیده، مشکل در مدیریت است. مدیران ارشد صدا و سیما بر مبانی و معارف انقلاب اسلامی یا به جهت علمی مسلط نبوده یا به جهت عملی مقید نیستند. به عنوان نمونه چگونه باید به این جماعت حالی کرد که نمایش مظاهر بی‌حجابی از قاب تلویزیون، اشاعه منکر، تبلیغ و ترویج بی‌حجابی و قبح‌شکنی از آن است؟! از واقعیت‌های تلخ حاکم بر رسانه ملی، پخش برنامه‌های متنوع نشر معارف فاطمی و اقامه عزا در سوگ شهادت حضرت زهرا علیهاسلام در ایام فاطمیه است. اما بنگرید که در تمام این سالها تلویزیون یک عامل موثر در رشد بی‌اندازه بی‌حجابی و بی‌حیایی و روند نزولی و انزوای عفاف و حجاب که مهمترین توصیه و میراث زهرای مرضیه علیهاسلام است، بوده است. سی چهل سال می‌گذرد و رسانه ملی وابسته به بیت المال، دغدغه‌های مؤمنین و مطالبات امت حزب الله را یا پوشش خبری نمی‌دهد یا خیلی ساده از کنار آن عبور می‌کند. سانسور یا بایکوت خبری اعتراضات چندین ساله مومنین غیور به قصه تلخ بی‌عفتی و بی‌حجابی در جامعه یکی از آن همه است. چرا یک صدم وقتی را که برای بیان مزخرفات سست و سخیف فلان خواننده و بازیگر دین‌گریز قرار می‌دهند، به مطالبات دلسوزان مؤمن انقلابی اختصاص نمی‌دهند؟! @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 این رسم انتظار نیست! ما را ببخش که حرفِ هر روزمان تکرار است؛ بی تو بودن در هر روزِ ما تکرار می‌شود!! و ما هر روز در تکرارِ با خطا و گناه، از تو می‌گریزیم ... خودتون را کسی نکنید جـز سلام الله علیها @baghdad0120
✨️🇮🇷 سفارش می کنم همه ی شما را به نماز اول وقت و به جماعت ، چرا که نماز ساده ترین و زیبا ترین رابطه ی انسان با خداست که در تمام ادیان آسمانی بوده است. @baghdad0120
✨️🇮🇷 بهاییِ مخوف در تجمع شرکت کرد و منادی ایران شد. منادیان آزادی ایران را باید از ماهیت جمهوری اسلامی بشناسید. آنها همواره در تلاشند جای و را عوض کنند. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴اعتصاب گسترده در رژیم صهیونیسـتی لشکرکشی‌های خیابانی مخالفان نتانیاهو همچنان ادامه دارد و از روزهای شنبه به روزهای شنبه و دوشنبه گسترش پیدا کرده است. روز دوشنبه ده‌ها هزار نفر از صهیونیست‌های معترض به سیاست‌های کابینه بنیامین نتانیاهو دست از کار کشیده مقابل کنست تجمع کردند.معترضین معتقدند ، بنیامین نتانیاهو به‌دنبال کنترل دادگاه عالی رژیم صهیونیستی است تا از این طریق در پرونده‌‌هایی همچون آنچه او با آن مواجه است، بتوان اعمال نظر کرد.تظاهرات ده‌ها هزار نفری صهیونیست‌ها در حالی انجام می‌شود که چند ساعت قبل از آن یتسحاق هرتزوک رئیس رژیم صهیونیستی به‌صراحت اعلام کرده بود اسرائیل در آستانه فروپاشی حقوقی و اجتماعی قرار گرفته است. روزنامه ی یسرائیل هیوم هم در گزارشی اعلام کرد: صدها شرکت اسرائیلی از جمله ده‌ها شرکت دانش‌بنیان فعالیت خود را در روز دوشنبه تعطیل کردند تا کارمندانشان بتوانند در اعتصاب سراسری نسبت به سیاست‌های بنیامین نتانیاهو مشارکت کنند.همچنین هزاران نفر از پزشکان، کارمندان بهداشتی، روانپزشکی و صدها نفر از کارمندان شرکت‌های دانش‌بنیان، کارمندان شرکت‌های حقوقی، شرکت‌های کوچک، رستوران‌ها، اساتید دانشگاه‌ها و دانشجویان، دانش‌آموزان دبیرستانی و اولیای آنها، مهندسان معماری، آرشیتکت‌ها و کارمندان تمامی صنایع اسرائیل به کارفرمایان خود اطلاع داده بودند که در روز دوشنبه سر کار خود حاضر نمی‌شوند. @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_هفتم 🔹 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس
🔹 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا بی‌صدا گریه می‌کرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از نبود که نفسم برگشت. دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه می‌کردند، نمی‌دانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده‌اند، ولی مصطفی می‌دانست و خبری جز پیکر بی‌سر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق‌هق گریه بلند شد. 🔹 شانه‌هایش می‌لرزید و می‌دانستم رفیقش من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست می‌کشید و عارفانه دلداری‌ام می‌داد :«اون حاضر شد فدا شه تا دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!» از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفس‌های خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو ، من میام!» 🔹 می‌دانستم می‌خواهد سیدحسن را به خانواده‌‌اش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و ناله‌ام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟» صورتم را نمی‌دیدم اما از سفیدی دستانم می‌فهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر می‌کشیدم کسی نگرانم باشد که بی‌هیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. 🔹 خانواده‌های زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن می‌سوختم که گنبد و گلدسته‌های بلند حرم (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون می‌خوردم. کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد می‌کنه؟» 🔹 و همه دل‌نگرانی این مادر، ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بی‌منت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت. در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش می‌چکد که بی‌اراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...» 🔹 طعم تلخ اشک‌هایم را با نگاهش می‌چشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!» نفهمیدم چه می‌گوید، نیم‌رخش به طرف حرم بود و حس می‌کردم تمام دلش به سمت حرم می‌تپد که رو به من و به هوای (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچه‌ها از دفاع می‌کنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...» 🔹 از شدت تپش قلب، قفسه سینه‌اش می‌لرزید و صدایش از سدّ بغض رد می‌شد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی‌رسید، نمی‌دونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان می‌خوام. این دختر دست من امانته، منِ ضمانت این دختر رو کردم! آبروم رو جلو شیعه‌هاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد. خجالت می‌کشید اشک‌هایش را ببینم که کامل به سمت چرخید و همچنان با اشک‌هایش با حضرت درددل می‌کرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن می‌گفت که دوباره ناله‌اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش می‌بارید. 🔹 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه می‌فهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبان‌شان شنیده و دیگر می‌دانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟» وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمی‌دانستم این عکس همان بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد. 🔹 به گلویم التماس می‌کردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی‌ام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محله‌های شهر به دست افتاده بود، راه ورود و خروج بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120