🍃🇮🇷 مردانگی به جنسیت و سن نیست ، مردانگی به غیرت است
#دفاع_مقدس #شهید #مردانگی #ایران #ایران_اسلامی #حجاب #اربعین
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🔥
#ساعت_عاشقی
این #امتیاز اوست
ڪه بی مرز #عاشق است
دور از #وطن حوالی غربت #شهید شد
#آتش_انتقامت_همیشه_روشن_میماند
#قاسم_بن_الحسن
#زنده_ایم_به_قصاص
#لبیک_یا_خامنه_ای
#به_یاد_فرمانده
#ولادت_حضرت_محمد
#میلاد_پیامبر_اکرم
#حجاب #امام_زمان #🇮🇷
@baghdad0120
baghdad0120
🔴 #حجاب_اسلامی یا #حجاب_سنتی؟ 🔶حجاب نقطه قوت #زن مسلمان است، در عین اینکه مانع کالایی شدن زن است،
🔴حجاب سنتی یا حجاب اسلامی
قسمت دوم
در قسمت قبل ادعا کردیم که اسلام حجاب را بر اساس #کرامت_زن و نقش تربیتی او در خانه و اجتماع برای او برگزید. برای اثبات ادعای خود چند حدیث از #ائمه را نقل میکنم.
◀️امام صادق عليه السلام: هرچه #زن دوستى بنده افزايش يابد، برايمانش افزوده مى شود.
◀️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : به زن خود خدمت نكند، مگر صدّيق، يا #شهيد، يا مردى كه خداوند خير دنيا و آخرتِ او را بخواهد .
◀️امام صادق عليه السلام : از اخلاق پيامبران ـ كه درود خدا بر آنان باد - زن دوستى است.
◀️امام على عليه السلام :زن #گل است و لطيف ، نه كارگزار و دلير .
◀️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اين سخن مرد به زن كه «دوستت دارم» هرگز از دل زن بيرون نرود.
◀️گرامى ترين شما نزد خداوند، كسى است كه بيشتر به همسر خود احترام بگذارد.
↩️در انتهای بحث باید به سوال زن کیست،پاسخ دهیم؟
🔹زن در #غرب کیست وکرامت اش چیست؟
زن موجودی است که با مرد برابر است و ما به او #آزادی داده ایم تا هر نوع استفاده ابزاری از جسمش را انجام دهد.
🔹زن در سنت کیست؟ موجودی است ضعیفه و جنس دوم و ابزار شیطان که برای سعادت بشریت باید از او دوری کرد.
🔹زن در اسلام کیست؟ انسانی است که دوست داشتنش از سنخیت با اولیای الهی وعلو درجات معنوی است.
قضاوت با شما
ادامه دارد....
✍فاطمه قاسمی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب #امام_زمان
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
⭕ تناقض در #حقوق_بشر
خوب به این تصویر بنگرید به گریه های مظلومانه اش ، به ضجّه ها و فریادهایش به نگاهها و احساس لِه شده اش .او #ریحانه دختر خردسالیست که در سال ۲۰۱۳ در منطقه #دیر_الزور توسط کفتارهای نظام سلطه و منطق آمریکایی #داعش اینچنین به زنجیر شد و مقابل چشمان معصومش پدر و مادرش را سربُریدند و او فریاد می زد و می گریست و بعد از کشتن پدر ومادرش او را نیز #شهید کردند. آیا #سازمان_ملل و مدّعیان حقوق بشر اعتراض کردند؟ براستی اتحادیه ی اروپا چرا سکوت کرد؟ آیا جز " رُستم ایران شهر " یعنی قاسم سلیمانی کسی فریاد مظلومانه ی این دختر را شنید؟ او بود که در #عراق یا در #سوریه جانش را برای نجات صدها دختر امثال او به کف دست گرفت و روز و شب زندگیش را برای آزادی آنان سپری کرد.چرا در این سالها در بین #سلبریتهای_وطنی از #ورزشکار و #هنرمند یکیشان محض رضای وجدان (حالا رضای خدا را کار نداریم چون برخی اینان خداشان خدای منطق لیبرالیسم و کلیسای قرون وُسطاست) یادی از سپهسالار ایران شهر ، سلیمانی نکردند؟ ما با چه قوّت و نیروی استدلال به خودمان بقبولانیم امثال علی کریمی ها ، مهناز افشارها ، مهران مدیری ها ، عادل فردوسی پورها فهم انضباط اجتماعی معقول در تشخیص " عَدل و ظلم " دارند ؟ وقتی در بدیهی ترین و ابتدایی ترین فهم مغالطات فلسفه تاریخ هنوز "طفل رَه" هستند!!..شب پره هایی که فقط #بازیگر_میدان هستند . وقتی نمی فهمند چه مصاحبه ای را در چه وقتی با چه گرایش و منطقی انجام دهند، یا گُنگ هستند که چه چیزی را استوری کنند و چه کسی را عَلَم نمایند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
این عکسی که مشاهده میکنید معروفه
به نردبان #شهادت...
تمام افراد حاضر در عکس #شهید شدن ....
عکس جالبيه ...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#مدیون_شهدا_هستیم
#فاطمیه #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
♦️وقت مماشات نیست؛ جواب سیلی، سیلی است.
#زهرا_شیخی فرزند #شهید و نماینده مردم #اصفهان در #توئیتر خود نوشت:
🔹وقت #مماشات نیست. همه کشورهای جهان، عوارض عبور از تنگه ها را میگیرند. امنیت #تنگه_هرمز را #سپاه_مقتدر ایران تامین می کند و #اروپا بابت امنیت کشتی هایش باید به سپاه ما خراج دهد. جواب سیلی، سیلی است.
#پایان_مماشات #سپاه_متشکریم
#لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
_حاج قاسم خاکی بود | #خاطره
در منزل شهید حاج #قاسم_سلیمانی پسر کوچکتر #شهید_کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند #کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم #عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار #حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
_راوی فرزند #شهید شیخ شعاعی
#hero
#baghdad0120
#جان_فدا
#ساعت_عاشقی
#لیله_الرغائب
#به_یاد_فرمانده
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قاسم_بن_الحسن
eitaa.com/Baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_هفتم 🔹 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
🔹 تابیمارستان به جای او هزاربار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش رابه اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد.
چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد میآمد که به بهانه رهایی مردم #سوریه مستانه نعره میزد :«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و همپیالههایش بودند.
🔹 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و میترسیدم مصطفی مظلومانه #شهید شود که فقط بیصدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ #خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم :«زنده میمونه؟»
🔹 از تب بیتابیام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :«چیکارهاس؟»
تمام استخوانهایم از ترس و غم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم :«تو #داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) دفاع میکردن!»
🔹 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از #حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم :«تو براچی اومدی اینجا؟»
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد :«براهمون کاری که سعد ادعاش رومیکرد!»
🔹 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد :«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همهشون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این #تکفیریهام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچههای سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!»
و دیگر این حجم غم در سینهاش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد :«سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها #مقاومت کنیم!»
🔹 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید :«چقدر دنبالت گشتم زینب!»
از #حسرت صدایش دلم لرزید، حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد.
🔹 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست.
نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم :«این با تکفیریهاس!» از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند ونفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید.
🔹 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد.
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.
🔹 مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند #انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید.
ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
🔹 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد.
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظهای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
🔹 با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش #اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید :«برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟»
چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدید صورتم از ترس میلرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت :«ببینم گِل دل تو رو با پسر #سوری برداشتن؟ #ایران پسر قحطه؟»
🔹 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او رادر انتهای راهرو میبرند. همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم میکردم که حرف رابه جایی دیگر کشیدم :«چرا دنبالم میگشتی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120
✨💔
#ساعت_عاشقی
ساعتهایی که میگذرند و لحظههایی که میدوند، #باغ هایی که #گل میدهند و #باغچه هایی که #لبخند میزنند و روزگاری که با نفسهای مردانی از جنس #سخاوت و #استقامت ، #صداقت و #شهامت خوشبو میشود؛ مردانی که #ریشه در تاریخ این خاک دارند، مردانی که نامشان، بینشانی و #درجه شان سر #بازی برای این #مُلک است تا در #ملکوت، در #فریاد های پرسکوت و در آخرین سنگری که برای ما مانده، دوباره بنام بودن، بسرائیم و بخوانیم؛ اینجا #مرز #شهادت بیکران است و ساحلش هم ناپیدا و کسی که پای در #آب کوبید، کسی که نفسش به دودِ #باروت آغشته شد دیگر راه بازگشت ندارد.
باید #عاشق بود و به #عشق لبخند زد، باید برای رفتن #عزم داشت و در عزیمت #بزرگ حواسمان به اینجا باشد، اینجا که نامش #ایران است و جا بهجایش #خون هایی از #عشق ریخته است و هر گلی که در گوشهای از این #خاک سر میزند، بوی یک #شهید دارد، نام یک عاشقِ #وطن را #فریاد میزند. در ساعتهایی که میگذرند و لحظههایی که میدوند به دنبالِ باغچههای پرگلی هستم که تو از آنجا گذشتهای...
#سلام به همه #فرزندان در خون خفته ایران برسان که #چشم به راه باز شدن #معبر_عشق هستیم...
#دهه_فجر
#ساعت_عاشقی
#رستم_ایرانشهر
#شهدای_مدافع_حرم
#قاسم_بن_الحسن
#زنده_ایم_به_قصاص
#لبیک_یا_خامنه_ای
#hero
#baghdad0120
https://splus.ir/baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم 🔹 تابیمارستان به جای او هزاربار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
🔹 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا میشناختی؟»
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد میخواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»
🔹 بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!»
که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»
🔹 میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«میخواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»
به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران!»
🔹 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکهای از جانم در اینجا جا مانده و او بیتوجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم میرسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»
🔹 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمهچینی میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»
سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»
🔹 مقابل چشمانم نفسنفس میزد، کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»
دیگر نشنیدم چه میگوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمیشد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجهای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که بهجای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد.
🔹 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.
در آغوش ابوالفضل بالبال میزدم که فرصت جبران بیوفاییهایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.
🔹 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیریها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
🔹 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط خندههایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
🔹 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بیپرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_دوم 🔹 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
🔹 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
🔹 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
🔹 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
🔹 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
🔹 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
🔹 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
🔹 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
🔹 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
🔹 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
🔹 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120
Yekta-3.mp3
3.81M
01:20✨
الانم مراقبه ✨❤️
خبری در راه است✨
#شهید قاسم
@baghdad0120
✨️🇮🇷
#شکنجه_گر بهاییِ مخوف #ساواک #پرویز_ثابتی در تجمع #ضد_انقلاب شرکت کرد و منادی #آزادی ایران شد. #طنز_تلخ منادیان آزادی ایران را باید از ماهیت #اپوزیسیون جمهوری اسلامی بشناسید. آنها همواره در تلاشند جای #جلاد و #شهید را عوض کنند.
#ای_مگس_عرصه_سیمرغ_نه_جولانگه_توست #رسانه_های_معاند #براندازان_بیشرف #ایران_اسلامی #دهه_فجر
#لبیک_یا_خامنه_ای #روشنگری #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
اینجا شمال استان #لاذقیه است، نیروها آماده میشوند تا #عملیات خود در #منطقه برای پاکسازی ارتفاعات #صعب_العبور کسب تا کنسبا را شروع کنند. این #عکس را به این دلیل گذاشتم که تعدادی از #بچه های حاضر در این عکس #شهید شدند و #جالب آن که هر کدام از این نیروها از جایی آمده بودند اما #فرمانده یکی بود؛ نوشتم که #حاج_قاسم_فرمانده_جهانی_بود و سربازانی از دهها کشور زیر فرمان خود داشت، سربازانی که نه او را دیده بودند و نه از نزدیک با او برخورد داشتند بلکه برای هدفی که او تعیین کرده بود در #پیچیده ترین #کوه ها، در دورافتادهترین #جنگل ،ها، خشکترین #بیابان ها و ... میجنگیدند.
_ او برای #ایران ارتشی بزرگ و #قدرتمند متکی بر اراده #ملت ها تشکیل داد و بدون انکه سربازی #ایرانی به جایی برود #عشق_ایرانی را به خانههای مردمانی از #سرزمین های گوناگون برد همانگونه که #ایرانیان اسلام را در #شرق آسیا و جزایر #اقیانوس هند با تجارت و #اندیشه_ایرانی گسترش دادند #رستم_ایرانشهر مانیز با همین اندیشه میلیونها میلیون #قلب_عاشق ایران و #اسلام را جذب کرد کسانی که حاضر بودند بدون چشمداشتی جان #شیرین را تقدیم کنند، #هنر ی که فقط او داشت...
#جانفدا
#جان_فدا
#جانفدا۰۱۲۰
#ساعت_عاشقی
#قاسم_ابن_حسن
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
#hero
#baghdad0120
eitaa.com/baghdad0120
🕊✨
#شهیدانه
یک نفر طوری #شهید میشود که «حول حالنا الی احسن الحال» میشود و این تحول حال؛ نه تنها در یک کشور که در یک دنیا اتفاق میافتد. الان حرف ما مجاهدت در راه خداست که فضل الله المجاهدین علی القاعدین میباشد. #حاج_قاسم در درجه اول مجاهد بود و اول با خودش جنگید تا شاهدا، مشهودا، مستشهدا و شهیدا شد.
#قاسم_بن_الحسن
https://gap.im/Baghdad0120
✨🇮🇷
اینجا شمال استان #لاذقیه است، نیروها آماده میشوند تا #عملیات خود در #منطقه برای پاکسازی ارتفاعات #صعب_العبور کسب تا کنسبا را شروع کنند. این #عکس را به این دلیل گذاشتم که تعدادی از #بچه های حاضر در این عکس #شهید شدند و #جالب آن که هر کدام از این نیروها از جایی آمده بودند اما #فرمانده یکی بود؛ نوشتم که #حاج_قاسم_فرمانده_جهانی_بود و سربازانی از دهها کشور زیر فرمان خود داشت، سربازانی که نه او را دیده بودند و نه از نزدیک با او برخورد داشتند بلکه برای هدفی که او تعیین کرده بود در #پیچیده ترین #کوه ها، در دورافتادهترین #جنگل ،ها، خشکترین #بیابان ها و ... میجنگیدند.
_ او برای #ایران ارتشی بزرگ و #قدرتمند متکی بر اراده #ملت ها تشکیل داد و بدون انکه سربازی #ایرانی به جایی برود #عشق_ایرانی را به خانههای مردمانی از #سرزمین های گوناگون برد همانگونه که #ایرانیان اسلام را در #شرق آسیا و جزایر #اقیانوس هند با تجارت و #اندیشه_ایرانی گسترش دادند #رستم_ایرانشهر مانیز با همین اندیشه میلیونها میلیون #قلب_عاشق ایران و #اسلام را جذب کرد کسانی که حاضر بودند بدون چشمداشتی جان #شیرین را تقدیم کنند، #هنر ی که فقط او داشت...
#جانفدا
#جان_فدا
#جانفدا۰۱۲۰
#قاسم_ابن_حسن
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
eitaa.com/baghdad0120
✨💔
#ساعت_عاشقی
ساعتهایی که میگذرند و لحظههایی که میدوند، #باغ هایی که #گل میدهند و #باغچه هایی که #لبخند میزنند و روزگاری که با نفسهای مردانی از جنس #سخاوت و #استقامت ، #صداقت و #شهامت خوشبو میشود؛ مردانی که #ریشه در تاریخ این خاک دارند، مردانی که نامشان، بینشانی و #درجه شان سر #بازی برای این #مُلک است تا در #ملکوت، در #فریاد های پرسکوت و در آخرین سنگری که برای ما مانده، دوباره بنام بودن، بسرائیم و بخوانیم؛ اینجا #مرز #شهادت بیکران است و ساحلش هم ناپیدا و کسی که پای در #آب کوبید، کسی که نفسش به دودِ #باروت آغشته شد دیگر راه بازگشت ندارد.
باید #عاشق بود و به #عشق لبخند زد، باید برای رفتن #عزم داشت و در عزیمت #بزرگ حواسمان به اینجا باشد، اینجا که نامش #ایران است و جا بهجایش #خون هایی از #عشق ریخته است و هر گلی که در گوشهای از این #خاک سر میزند، بوی یک #شهید دارد، نام یک عاشقِ #وطن را #فریاد میزند. در ساعتهایی که میگذرند و لحظههایی که میدوند به دنبالِ باغچههای پرگلی هستم که تو از آنجا گذشتهای...
#سلام به همه #فرزندان در خون خفته ایران برسان که #چشم به راه باز شدن #معبر_عشق هستیم...
#ساعت_عاشقی
#رستم_ایرانشهر
#شهدای_مدافع_حرم
#قاسم_بن_الحسن
#زنده_ایم_به_قصاص
#لبیک_یا_خامنه_ای
#hero
#baghdad0120
https://splus.ir/baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
ما باید طوری باشیم که اگر کسی میاد ما را ملاقات می کند،حس کنه یه #شهید رو داره ملاقات می کند.
حس کنه یه مجاهد حقیقی رو داره ملاقات می کند...
#سید_دلها
#سردار_دلها
#قاسم_بن_الحسن
eitaa.com/baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
◾️امروز سالروز اسارت #شهید مدافع حرم محسن حججی هست
📌محسن #حججی درچنین روزی اسیر و در روز هجدهم مردادماه سال ۱۳۹۶ سرش توسط تروریست های داعش بریده شد. #حاج_قاسم سلیمانی در زمان #شهادت او گفته بود قسم به حلقوم بريده #شهيد_حججی زمين را از لوث داعش پاک میکنيم. ۴ماه بعد #شهید_سلیمانی پایان سیطره داعش را اعلام کرد.
#محرم
#قاسم_بن_الحسن
✨
#ساعت_عاشقی
#شهادت مزد خوبان است...
🔸شهید #منتظر مرگ نمیماند، این اوست که مرگ را برمیگزیند.
#شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش میمیرد و #لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه #مرگ حتی آنی به خود او وانمیگذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت میآمیزد.
#قاسم_سلیمانی
#قاسم_بن_الحسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
#شهید کربلای چند لبخند تو خواهم شد
تو لبخندی بزن، شاید #شهادت سهم من باشد
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
✨🇮🇷
اینجا شمال استان #لاذقیه است، نیروها آماده میشوند تا #عملیات خود در #منطقه برای پاکسازی ارتفاعات #صعب_العبور کسب تا کنسبا را شروع کنند. این #عکس را به این دلیل گذاشتم که تعدادی از #بچه های حاضر در این عکس #شهید شدند و #جالب آن که هر کدام از این نیروها از جایی آمده بودند اما #فرمانده یکی بود؛ نوشتم که #حاج_قاسم_فرمانده_جهانی_بود و سربازانی از دهها کشور زیر فرمان خود داشت، سربازانی که نه او را دیده بودند و نه از نزدیک با او برخورد داشتند بلکه برای هدفی که او تعیین کرده بود در #پیچیده ترین #کوه ها، در دورافتادهترین #جنگل ،ها، خشکترین #بیابان ها و ... میجنگیدند.
_ او برای #ایران ارتشی بزرگ و #قدرتمند متکی بر اراده #ملت ها تشکیل داد و بدون انکه سربازی #ایرانی به جایی برود #عشق_ایرانی را به خانههای مردمانی از #سرزمین های گوناگون برد همانگونه که #ایرانیان اسلام را در #شرق آسیا و جزایر #اقیانوس هند با تجارت و #اندیشه_ایرانی گسترش دادند #رستم_ایرانشهر مانیز با همین اندیشه میلیونها میلیون #قلب_عاشق ایران و #اسلام را جذب کرد کسانی که حاضر بودند بدون چشمداشتی جان #شیرین را تقدیم کنند، #هنر ی که فقط او داشت...
#جانفدا
#جان_فدا
#جانفدا۰۱۲۰
#قاسم_ابن_حسن
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
eitaa.com/baghdad0120