#توضیح_بیشتر
#پایی_که_جا_ماند
سید ناصر چهارده ساله ست که به جبهه میره و شونزده ساله ست که توی آخرین روزهای جنگ، توی جزیره مجنون به اسارت عراقیها درمیاد؛
درحالی که دیدهبانه و توی واحد اطلاعات فعالیت میکنه.
وقتی اسیر میشه یه پاش تقریباً قطع و به رگ و پوستی بند میشه.
با این حال تصمیم میگیره توی دوره بعد از اسارت باز هم دیدهبان اتفاقات و حوادث باشه ، اما این بار بدون دوربین و دکل.
سید ناصر دیدهها و شنیدههاش رو ، توی کاغذای کوچیک که از حاشیه روزنامهها و کتابهای ارسالی سازمان مجاهدین خلق جمع آوری کرده ، با رمز مینویسه و توی لوله عصاش جاساز میکنه .
@Baghe_ketabe135
#توضیح_بیشتر
در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به محل تولد فرنگیس، مردم به درههای اطراف فرار میکنن.
فرنگیس که اون زمان ۱۸ سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش برای تهیه غذا به روستا بر میگرده.
اما توی راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشن و فرنگیس در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی رو میکشه و دیگری رو با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکنه و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میده.
از مقدمه نویسنده:
همیشه وقتی تندیس زنی تبر به دست را کنار پارک شیرین کرمانشاه میدیدم با خودم فکر میکردم کاش بتوانم یک روز این زن قهرمان را از نزدیک ببینم و با او حرف بزنم.
میگفتند فرنگیس در روستایی نزدیک گیلانغرب زندگی میکند و مایل نیست خاطراتش را تعریف کند.
میدانستم نوشتن خاطراتش سخت خواهد بود اما همیشه به نوشتنش فکر میکردم...
#توضیح_بیشتر
در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به محل تولد فرنگیس، مردم به درههای اطراف فرار میکنن.
فرنگیس که اون زمان ۱۸ سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش برای تهیه غذا به روستا بر میگرده.
اما توی راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشن و فرنگیس در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی رو میکشه و دیگری رو با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکنه و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میده.
از مقدمه نویسنده:
همیشه وقتی تندیس زنی تبر به دست را کنار پارک شیرین کرمانشاه میدیدم با خودم فکر میکردم کاش بتوانم یک روز این زن قهرمان را از نزدیک ببینم و با او حرف بزنم.
میگفتند فرنگیس در روستایی نزدیک گیلانغرب زندگی میکند و مایل نیست خاطراتش را تعریف کند.
میدانستم نوشتن خاطراتش سخت خواهد بود اما همیشه به نوشتنش فکر میکردم...