پیادهروی کنار مهدیه تهران جای سوزن انداختن نداشت. پتوی پلنگی را تا زیر چانه بالا کشیده بودیم و داشتیم خدا خدا میکردیم که جوشن کبیر زودتر تمام شود و حاج آقا برود منبر.
سرما دقیقا تا مغز استخوانهایمان نفوذ کرده بود و هر از گاهی صفحات مفاتیح را میرفتیم جلو که ببینیم چند صفحه مانده تا دعا تمام شود.
بالاخره وقت منبر حاج آقا رسید، رفت بالا و با همان صدای نازک و لهجه اورجینال منبر را شروع کرد.
جملههایش را دقیق به خاطر ندارم ولی خوب یادم مانده که در آن شب بیست و سومِ رمضانِ هزار و سیصد و هفتاد و چند، کاری کرد که چرت نیمه شب ما چند نوجوان چمباتمه زدهی پیادهرو، پاره شد و دلمان قرص شد که رحمت خدا اندازه ندارد.
گفت: از من قبول کنید؛ احیا میگیرید با نشاط احیا بگیرید، برای ثواب انجام ندهید، معرفت داشته باشید ثواب خودش میآید.
بعد هم یکی از آن نسخههای مجربش را برایمان پیچید: اگر میخواهید عاقبتتان ختم بخیر شود، نیت کنید همین امشب دست پدر و مادرتان را ببوسید.
همین چند جمله ساده، آن شب دعاهای ما را برد بالا. برد تا آسمان هفتم. دلمان گرم شد و گرمی اش نفوذ کرد دقیقا تا مغز استخوانمان.
منبرهای حاج آقا سالهای بعد در مهدیه ادامه پیدا نکرد، ولی آن کلام استوار با همان لهجه شیرین، ریشه کرد در زندگی ما.
آقای فاطمی نیا!
ما آدمهای خوشبختی بودیم که گاهی اوقات پای منبر شما مینشستیم. جایتان در این دنیا بسیار خالی است.
🖋رضا صیادی
#فاطمی_نیا
@baghe_rahgozaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر دعاهای مستجاب نشده در زندگی انسان از زبان مرحوم استاد فاطمی نیا
#فاطمی_نیا
@baghe_rahgozaran