#امام_زمان
🚨دستورالعمل #ساده و عجیب
#سیّد عبدالکریم کفّاش برای زیارت
امام زمان علیهالسلام
✍#آیتالله گنجی میفرمودند:
مرحوم سیّد عبدالکریم کفاش #هفتهای یک مرتبه محضر حضرت امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف مشرّف
میشد.
❤️حضرت از او میپرسد:
«اگر ما را نبینی چه خواهی کرد؟»
میگوید:
میمیرم. حضرت میفرماید:
«اگر چنین نبودی، ما را نمیدیدی!»
🌹 وقتی از او علّت باز شدن
#راه ملاقات را پرسیدند،
گفته بود:
«یک شب #جدّم رسول خدا
را در عالم رؤیا دیدم،
از ایشان #تقاضای ملاقات
با حضرت را نمودم.»
❤️حضرت فرمود: 👇
«در شبانه روز #دو مرتبه برای فرزندم #حسین سیّد الشهدا علیهالسلام
گریه کن.»
از خواب بیدار شدم
و
این برنامه را به مدّت یک سال
اجرا نمودم،
لذا به تشرّف خدمت آن حضرت نائل آمدم.
🔻این دستور موافق با عمل حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در زیارت #ناحیه مقدسه است
که میفرماید:
«فَلَئِن اَخَّرَتنی الدُّهُور…
پس اگر روزگاران مرا به تأخیر
انداختند و #تقدیر الهی را از یاری
تو بازداشت و نبودم
تا با آنان که با تو جنگیدند بجنگم،
و
با آنان که به دشمنی تو برخاستند،
به دشمنی برخیزم؛ (در عوض)
هر صبح و شام
بر تو #ندبه و زاری میکنم
و بر تو به جای اشک،
خون گریه میکنم.»
📚کتاب دستورالعمل تشرّف، موسوی
https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
#داستان_عجیب
🚨 داستان عجیب ازدواج با #جنّ
💠 #آیت الله ناصری نقل میکنند
سید ابوالحسن کروندی
از شاگردان #آیتالله نخودکی اصفهانی آمده بود
تهران تا منبر برود ایشان نقل میکند
بعد از نماز عشاء رفتم
مسجد سید عزیزالله تا #نماز بخوانم
دیدم شلوغ است
از در دیگر مسجد رفتم
بیرون از یه نفر پرسیدم
اینجا مسجد دیگهای هست یا نه؟؟
گفت بله
داخل این کوچه است رفتم
دیدم #مسجد کوچکی است
چند تا پله میخوره میره
پایین رفتم پایین و وضو گرفتم
همینکه مشغول نماز شدم
دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر آب میپاشند
سریع نمازم را خواندم تا ببینم
چه خبره دیدم کسی نیست
و #آب حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم
همون سروصدا شروع شد
نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود
پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟
گفت اینجا اجنّه میآیند و بخاطر همین کسی داخل این مسجد نمیشه.
فردای اون روز یکی از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم
گفت
من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟
گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم #محجّبهای گوشهای نشسته و به من گفت من منزل ندارم
پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟
من تنها هستم. منم گفتم
مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش منزل و بعدها
به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد
و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای #خلاف متعارف از او میدیدم
اما اعتنایی نمیکردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود.
یه روز همسرم گفت میخوام برم فلانجا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت
من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّههاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است.
سخنرانی آیتالله ناصری
https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈