eitaa logo
جآنانِ‌حُســـِیـن؏💔:)
759 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
67 فایل
‹بِںــم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین؏› ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ𝟙𝟜𝟘𝟙.𝟜.𝟙𝟜⌛ ꧇ نـاشناسمونہ‌! گوش‌جـٰان‌میـسپآریـم''📞✉ https://daigo.ir/secret/2194976328 درباره ما🙃 @poshtesangarr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«♥️🕊 » ‌ شبیه کشتی نوحی؛ نه! مهربان تر از اویی که حربدشده را هم تو در پناه گرفتی..! ♥️¦↫ 🕊¦↫
«🤍🕊» شھادت‌داستان‌ِماندِگاری‌آنانۍاست که‌دانستنددنیاجای‌ماندن‌نیست..!
❏قِصہ‌ۍ‌عِشق‌و‌عاشِقۍ‌شیریـטּِ•••ღ ✦اَز‌راھِ‌دور‌میٖدَهمـ‌‌،اَربٰـاب‌جـاטּسَلام‌.. ✦ذِکـرَم‌فَقط‌حُ‌ـسیـטּ‌ولا‌غیر‌‌میشَـود..! ❍صَلَّی‌ْاللّٰھ‌ٌعَلَیڪ‌َیٰااَبٰاعَبدِالله•••|🦋♥️
••🖤👀•• ‌وَقتۍتَنبلی‌میکنی‌و‌َمیـگذَری🚶🏽‍♂..! جُملہ‌ی"توفیـق‌ندآشـتَم‌"رابَھـٰانہ‌نَکن‌.. شَھادت‌را،بہ‌اَهلِ‌درد‌میدھَند🖐🏻ـ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🌹✨» گـره‌زدم‌خـویش‌رـٰابہ تـٰاروپـودِچـٰادرت‌مـٰادر.. مبـٰاداگـره‌ازچـٰادروآڪنی...! ♥️¦↫
« 💖🥰» دوباره کنار هم راه افتادیم... کاش علی و فاطمه این عشقولانه بازی شونو میزاشتن برای بعد می تمرگیدن ... واقعا مسخرس راه میرید که چی بشه خدایا اصلا حوصله ندارم ... عه اگه میدونم این قدر زود دعام مستجاب میشه یه چیز دیگه میخواستم.... بالاخره لیلی مجنون نشستن روی چمنای پارک من و سیدم بالاخره بهشون رسیدیم و نشستیم من و فاطیم کنار هم... علی و سید دوباره بحثشون گل انداخت و مشغول شدن... فاطی: فائزه _جانم فاطی: راستی یادت بود چمدون دوتامون توی ماشین کاروانه.... _آره بخاطر همین الان که مامان زنگ زد گفتم هرجور شده مهدیه رو پیدا کنه حداقل وسایلمونو برداره... فاطی: اهان خب خداروشکر.. _این چند روزه فقط باید با همین لباسا باشیم. فاطی: نه بابا غصه نخور خواهرشوهر جان علی گفت شب به سید میگه ببرمون یه پاساژ برامون خرید کنه... _عه چه خوب سید بلند رو به هممون گفت: بچه ها با بستنی موافقید یا فالوده ؟ فاطی: بستنی علی: فالوده _من.... سید: پس چی میخورید؟! _اووووم هویچ بستنی علی گفت البته از همین الان بگم جواد جان که مهمون من... خلاصه بلند شدیم و رفتیم سمت مغازه ای سید نشون داد نزدیک که شدیم علی گفت فائزه و فاطمه جان اونجا خیلی پسره شلوغه شما بمونید ما گیریم میایم... تقریبا پنج دقیقه بعد علی با یه بستنی و یه فالو و سید با دوتا لیوان هویچ بستنی بیرون اومد علی بستنی رو به فاطمه داد. سیدم یکی از لیوانارو داد من. مشغول خوردن بودیم و حرف میزدیم. بوستان علوی طبق تعریفایی که ازش شنیده بودم جای قشنگی بود.... تقریبا دوساعت و نیم اونجا بودیم که علی قضیه جا موندن چمدونای ما و اینکه میخواد برامون وسیله بگیره رو به سیدم گفت تا بریم یه پاساژ مناسب ماشینو در پاساژ پارک کرد.. پیاده شدیم و از پله ها بالا رفتیم. سید: خب این پاساژ اون قسمتش بیشتر لباس زنونه داره بفرمایید اون ور... فاطمه همون مغازه اول رفت خرید کنه علیم باهاش رفت تا حساب کنه از سیدم خواست با من بیاد تا منم انتخاب کنم. من راه افتادم سیدم با فاصله چند قدم دنبالم بود. مغازه هارو با مانتوهای کوتاه و بازی که به نمایش گذاشته بودن یکی یکی نگاه کردم تا یه مانتو مشکی ساده و بلند نظرمو جلب کرد.. وارد مغازه شدم . سید بیرون بود. _سلام خسته نباشید. ببخشید آقا مانتو مشکی ساده ای که تن مانکنه چند؟ فروشنده: ۹۵ تومن خانوم. _ممنون میشم بیارید نمونشو. به نمونش نگاه کردم اره خیلی شیک و سادس دوسش دارم... توی اتاق پرو تنم کردم کاملا اندازس.... 💖¦↫ 🥰¦↫ ✨¦↫
« 💖🥰» از اتاق پرو بیرون اومدم. _آقا بی زحمت این مانتو رو حساب کنید.! فروشنده مشغول تا زدن مانتو شده و توی پلاستیک گذاشت و گفت : نقد یا کارت میکشید؟ _کارت میکشم. کارتمو دادم دستش و رمزو گفتم و منتظر شدم کارش تموم شه. پلاستیک مانتو و کارتمو بهم داد و گفت : بفرمایید مبارکتون باشه. _ممنون. از مغازه که بیرون اومدم و دیدم سید مقابل همون مانکنی وایساده که همین مانتویی که گرفتم... _داداشم اینا نیومدن؟ با صدای من سید هم جا خورد هم به طرفم برگشت و گفت : نه هنوز همون مغازن... _مگه این دختره چقدر میخره آخه... داداشم مظلوم گیر اورده.... سید: شما فقط کل خریدتون همین مانتو بود؟ شالی روسری چیزی نمیخواید بخرید؟ _شما از کجا میدونید من فقط مانتو گرفتم و شال و روسری نگرفتم... سید: مغاره ای که رفتید فقط مانتو فروشی بود فقط این مغازه رو به رو شال و روسری های قشنگی داره . میخواید نگاه کنید؟ _چشم بریم سید منو برد توی یه مغازه شال و روسری فروشی جنسای خوبی بود همه رو نگاه کردم ولی فقط دوتا از روسری ها نظرمو جلب کرد. هر دوشونو با دقت داشتم نگاه میکردم که سید گفت : بنظرم این یکی قشنگ تره و بیشتر بهتون میاد (اوه اوه بچه ها سید از دست به در رفت) منظور سید روسری توی دست چپم بود یه ساتن بزرگ با ترکیب رنگای آبی و قرمز و خردلی. خیلی قشنگ بود. _خانوم این روسری رو حساب میکنید فروشنده: چه خوش سلیقه عزیزدلم چشم الان سید سریع کارتشو دست خانوم فروشنده داد و رمزو گفت.... _چرا این کارو کردید... سید: کار خاصی نکردم قابل نداره _به علی میگم باهاتون حساب کنه... روسری رو تا کرد با کارت سید بهمون داد. پسره پرو... فکر کرده من گدام که پول روسری رو حساب میکنه... قدمامو تند کردم تا ازش فاصله بگیرم علی و فاطیم بالاخره دل از مغازه کندن و اومدن بیرون _سه ساعته داری چکار میکنی دختر... سید علی با سه تا پلاستیک بزرگ فاطیم با دوتا بود سید: علی داداش مگه رفتید خرید عروسی علی: چی بگم والا فاطی: حالا مگه چقدر خریدم من _به سنگ پای قزوین گفتی زکی فاطی: دوس دارم از پاساژ بیرون اومدیم. ساعت ۱۱ شب بود. سید: بچه ها بریم خونه مامان زنگ زد گفت بیاید شام علی: ممنون داداش بریم. واقعا کلی شرمندمون کردی سید: دشمنت شرمنده داداش 💖¦↫ 🥰¦↫ ✨¦↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🌸✨ » میدونی‌کی‌میمیری؟! خب‌معلومہ‌نہ‌کہ‌نمیدونی؛پس‌بنده خدا،وقتی‌نمیدونی‌چراسریعتراقدام بہ‌درست‌شدنت‌نمیکنی ! نزار‌برسہ‌روزی‌کہ‌پشـیمونی‌فایده‌ای نداشتہ‌باشہ:) ✨¦↫
«🥠🍢» بیخیـآل‌شُدَن‌رۅیـآدبِگیر؛ لـآزِم‌نیسټ‌هَمِہ‌تۅزِندِگـیټ‌بـآشَن...!ジ «🥠🍢»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🕊🔗› یڪی‌ازمزیت‌حرف‌زدن‌باخدااینہ‌ڪه‌؛ لازم‌نيست‌منظورتُ‌براش‌توضيح‌بدی! + اِنَّ‌رَبُّڪَ‌یَعْلَمُ خدا‌بہ‌حالِ‌تو‌آگاھ‌است!🤍✨
‹🕊🌱› مشکلات‌هم‌مثل‌همه‌چیز تاریخ‌انقضادارن.. پس‌هروقت عرصه‌بهت‌تنگ‌شد، این‌جمله‌روباخودت‌تکرارکن: این‌نیزبگذرد . .♥
「💚」 ڪَربلایی‌باشید حَتـیٰ‌اَگرڪَربَلا‌نرفتِہ‌اید..🌿!' 「📗」
••💔👀 ”قریبُ‌من‌القلب‌ولو‌بیننا‌ألف‌بلد🌱” به‌قلبم‌نزدیکی حتی‌اگر‌بینمان‌هزارشهر‌فاصله‌باشد :) ✋🏻
⦅تٓااینجاکِه‌خُـداکِنارِمون‌بودِه، باقیِ‌راه‌رو‌هَم‌هَستٓ🍀🍓🥂⦆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🤍🌸» ≼ه‍‌ِنگامی‌‌که‌‌نِمی‌دانیِ کُ‍‌جا‌بِ‍‌رَویِ . . . بهِ‌س‍‌ویِ‌مَ‍‌نْ‌بیـا≽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••♥️⛓••🕊 وَ قـــٰاف حَرفِ اَوَّلِ عِشقْ اَست آنْـجـٰا کِہ نــٰامِ تـو آغــٰاز مےشَوَد🌿
「☂💕」 گله‌ای‌نیست‌اگر‌این‌همه‌آواره‌شدیم تا‌زماني‌که‌نیایی‌سر‌و‌سامانی‌نیست! ♥️🖇
〈🌱🤍〉 اسکارِبهترین‌لحظہ‌هاتَعلق‌میگیرھ‌بہ‌زمانۍ‌کہ‌؛تصمیم‌میگیرۍیکۍاز‌گُناه‌هاتو‌بِزارۍ‌کنآر…🥺✨
مۍشـودجنگید‌برآی‌عقیده‌اۍڪہ‌ یڪ‌دنیـٰامخـٰالف‌دآرد جنگیدونترسیـد وبہ‌هدف‌رسید!..🌱 بہ‌قول‌حاج‌احمد‌متوسلیان: براۍآنچہ‌اعتقاد‌دارید، ایستادگـےڪنید؛ حتۍ‌اگر‌بهاۍ‌آن‌‌تنها‌ایستادن‌‌است:)
‌‌ٰ ┅↻📸 ┅↻🧕🏻 ‌‌ ┅↻🌚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|| درعَجبم‌ازکسانے‌که‌هـزاران‌گُناه‌ُ حق‌‌الناس‌می‌کنند،! ولی‌معتقدندیک‌‌قطرھ‌اشکـ :) براۍ‌'حسین'ضامن ِبهشت‌آنها‌است.'!♥️ •