هدایت شده از بنرا(تایمدوم)
#پارتی_از_آینده...❤️
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام!
به زور دهن باز کردم:
_بفرمایین!
امیر علی نفسش رو فوت کرد:
_می تونم راحت حرف بزنم؟
فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه
حالیه؟!
خیلی خیلی بی مقدمه گفت:
_میشه جواب منفی بدی؟!
برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم
شوخی میکنه...
ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم:
_متوجه منظورتون نمیشم؟!
کلافگی از چشمهاش میبارید:
_ببین محیا
ادامه این رمان رو میخوای توی چنل زیر عضو شو و بقیشو بخون بهترین رمان ایتاس😱👇
https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
شهر رمانهای مذهبی اینجاست 📚
#بهترین_رمان_های_مذهبی_دراین_کاناله
اگ اهل رمان هستی و داخل این کانال نیستی ضرر کردی👌
https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
هدایت شده از بنرا(تایماول)
#پارتی_از_آینده...❤️
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام!
به زور دهن باز کردم:
_بفرمایین!
امیر علی نفسش رو فوت کرد:
_می تونم راحت حرف بزنم؟
فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه
حالیه؟!
خیلی خیلی بی مقدمه گفت:
_میشه جواب منفی بدی؟!
برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم
شوخی میکنه...
ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم:
_متوجه منظورتون نمیشم؟!
کلافگی از چشمهاش میبارید:
_ببین محیا
ادامه این رمان رو میخوای توی چنل زیر عضو شو و بقیشو بخون بهترین رمان ایتاس😱👇
https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
شهر رمانهای مذهبی اینجاست 📚
#بهترین_رمان_های_مذهبی_دراین_کاناله
اگ اهل رمان هستی و داخل این کانال نیستی ضرر کردی👌
https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
هدایت شده از بنرا(تایمدوم)
#پارتی_از_آینده...❤️
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام!
به زور دهن باز کردم:
_بفرمایین!
امیر علی نفسش رو فوت کرد:
_می تونم راحت حرف بزنم؟
فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه
حالیه؟!
خیلی خیلی بی مقدمه گفت:
_میشه جواب منفی بدی؟!
برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم
شوخی میکنه...
ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم:
_متوجه منظورتون نمیشم؟!
کلافگی از چشمهاش میبارید:
_ببین محیا
ادامه این رمان رو میخوای توی چنل زیر عضو شو و بقیشو بخون بهترین رمان ایتاس😱👇
https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
شهر رمانهای مذهبی اینجاست 📚
#بهترین_رمان_های_مذهبی_دراین_کاناله
اگ اهل رمان هستی و داخل این کانال نیستی ضرر کردی👌
https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077