eitaa logo
جآنانِ‌حُســـِیـن؏💔:)
759 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
67 فایل
‹بِںــم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین؏› ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ𝟙𝟜𝟘𝟙.𝟜.𝟙𝟜⌛ ꧇ نـاشناسمونہ‌! گوش‌جـٰان‌میـسپآریـم''📞✉ https://daigo.ir/secret/2194976328 درباره ما🙃 @poshtesangarr
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بنرا(تایم‌دوم)
...❤️ لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم: _بفرمایین! امیر علی نفسش رو فوت کرد: _می تونم راحت حرف بزنم؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: _میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه... ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: _متوجه منظورتون نمیشم؟! کلافگی از چشمهاش میبارید: _ببین محیا ادامه این رمان رو میخوای توی چنل زیر عضو شو و بقیشو بخون بهترین رمان ایتاس😱👇 https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077 شهر رمانهای مذهبی اینجاست 📚 بهترین_رمان_های_مذهبی_دراین_کاناله اگ اهل رمان هستی و داخل این کانال نیستی ضرر کردی👌 https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
هدایت شده از بنرا‌(تایم‌اول)
...❤️ لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم: _بفرمایین! امیر علی نفسش رو فوت کرد: _می تونم راحت حرف بزنم؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: _میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه... ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: _متوجه منظورتون نمیشم؟! کلافگی از چشمهاش میبارید: _ببین محیا ادامه این رمان رو میخوای توی چنل زیر عضو شو و بقیشو بخون بهترین رمان ایتاس😱👇 https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077 شهر رمانهای مذهبی اینجاست 📚 بهترین_رمان_های_مذهبی_دراین_کاناله اگ اهل رمان هستی و داخل این کانال نیستی ضرر کردی👌 https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077
هدایت شده از بنرا(تایم‌دوم)
...❤️ لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم: _بفرمایین! امیر علی نفسش رو فوت کرد: _می تونم راحت حرف بزنم؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: _میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه... ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: _متوجه منظورتون نمیشم؟! کلافگی از چشمهاش میبارید: _ببین محیا ادامه این رمان رو میخوای توی چنل زیر عضو شو و بقیشو بخون بهترین رمان ایتاس😱👇 https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077 شهر رمانهای مذهبی اینجاست 📚 بهترین_رمان_های_مذهبی_دراین_کاناله اگ اهل رمان هستی و داخل این کانال نیستی ضرر کردی👌 https://eitaa.com/joinchat/198705323C12e46a1077