.
چند روزیست خانه ما حال و هوای عجیبی دارد. خالهم از مشهد آمده. وقتی بعد از شش ماه بغلش کردم حس عجیبی داشتم. پشتم گرم شده بود؛ حس غربت نمیکردم. حالا خالهم آمده. میتوانم دو فنجان چای بریزم و ساعتها با هم حرف بزنیم. میتوانم کتاب جدیدی که خریدم را با هم بخوانیم و هرکس اشتباه خواند نوبت آن یکی بشود. میتوانیم وسط خندههایمان یکدفعه یاد خاطرات تلخمان بیفتیم؛ دست گردن هم بندازیم و یک دل سیر گریه کنیم. میتوانیم کارها را با هم تقسیم کنیم؛ مثلا من ظرف بشویم و خاله سفره را بندازد. بعد مادر به من و زینب چشم غره برود که: چرا میذارین خالهتون کار کنه؟ ما هم یواشکی چشمک ریزی به خاله بزنیم و بگوییم: ما که با خاله این حرفا رو نداریم. بعد نیشمان تا بناگوش باز شود.
آدم با خالهش یک جور عجیبی راحت است. مثلا میشود یک ساعت با هم دل و قوه بدهیم بعد سر یک چیز الکی بزنیم زیر کاسه کوزه هم و دعوا و قهر به پا شود. ولی دوام زیادی ندارد؛ باز با یک بهانهای سر صحبت را باز میکنیم.
خاله که باشد آدمهای خانه هم خوش اخلاقترند. مثلا همین زینب خودمان از وقتی چشمش به خاله افتاده سختی ریاضی و طولانی بودن فلسفه کلافهاش نمیکند. روزها را نمیشمارد که بفهمد چند روز است جایی نرفتیم و غصه بخورد که چرا شهر خودمان نیستیم. از مدرسه که میآید مینشیند کنار خاله و حرفهایی که این شش ماه روی دلش تلنبار شده را بی وقفه تعریف میکند. خاله هم که دل به دلش میدهد و دلتنگیاش را درمان میکند.
خاله داشتن حس عجیبیست؛ حسی شبیه نسیم بهاری توی هوای دلچسبِ اردیبهشت. مثل یک لیوان شربت بیدمشک وسط گرمای تابستان. مثل دیدن برف پشت پنجره. مثل خوردن یک لیوان چای گرم در چله زمستان. خاله داشتن دلگرمی آدم است برای روزهای سخت. خاله که باشد آدم احساس غریبی نمیکند.
✨️❤️
#پاشو_یه_زنگ_بزن_به_خالهت_رفیق
#یامثلاگلنرگسبخربرودیدنخاله
#خالهها_خیلی_گوگولین_مگه_نه؟🥲
@bahaarnarenj