⭕️ اعتراف بهاءالله به حقوقبگیری ازدولت روسیه
♨️به گزارش روشنگر به نقل از نقد بهائیت/ بهائیان در حالی سعی بر انکار ارتباط پیامبرخواندهی #بهائیت با استعمار روستزار دارند که وی صراحتاً، به حقوقبگیری خود از امپراطوری روستزار اعتراف کرده است.
♦️ همچنان که میخوانیم: «قسم به جمال قدم که اول ضرّی که بر این غلام وارد شد، این بود که قبول شهریه از دولت نموده و اگر این نفوس (بهائیان) همراه نبودند، البته قبول نمیکردم».[1]
✍️ اما در این نوشته، هرچند پیامبرخواندهی #بهائی اسمی از امپراطوری روس نیاورده و تنها اعتراف به حقوقبگیری از "دولت" نموده، اما از آنجایی که #دولت_ایران با او دشمن بوده و او را #زندانی و #تبعید کرده و گروهی از هممسلکانش را اعدام نمود؛ معلوم میشود که مراد او از مواجب بگیری دولت، دولت روستزار بوده است. چرا که تنها امپراطوری روس بود که با پیامبرخواندهی بهائی موافق بود و حمایتش میکرد و معلوم میشود که مرادش از دولت، #دولت_روس بوده است.
⚠️ با این حال، چگونه یک مواجببگیری امپراطوری_ظالم، ستمگر و غاصب میتواند پیامبری الهی باشد؛ حال آنکه خدای تعالی صراحتاً فرموده است: «وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ [هود/113]؛ و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب میشود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولیّ و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت؛ و یاری نمیشوید»
📚پینوشت:
📕[1]. حسینعلی_نوری، مجموعه الواح مبارکه، ص 159-158.
* چرا پیامبر زن نداریم
پيامبر بايد مرد باشد و هيچ پيامبري از زنان نبوده است. زن به مقام نبوّت نميرسد، گرچه به مقام ولايت كه پشتوانه نبوّت و رسالت است ميرسد، چون نبوّت و رسالت كاري اجرايي و مستلزم تماس با مردم است، و در آن اموري مانند صلح و جنگ و آموزش احكام و پاسخ به سئوالات و امامت در جماعات مطرح است. پيامبر بايد مرد باشد و اين از مقام زن نميكاهد، زيرا ممكن است زن به مقام ولايت برسد و نسبت به بسياري از انبيا برتر باشد، چنانكه حضرت فاطمة (صلوات الله عليها) به آن مقام منيع دست يافت.
نبوّت و رسالت كه مقامي اجرايي است، مجري آن بايد مرد باشد ولي ولايت كه مقامي ملكوتي و معنوي است، و باطن نبوّت و رسالت محسوب ميشود، بين زن و مرد مشترك است. انساني كه به مقام ولايت بار مييابد، به خداوند نزديكتر ميشود و در اين مقام است كه گاه مقامي اجرايي چون نبوّت و رسالت به وي داده ميشود. پس اين كه هيچ زني به مقام نبوّت و رسالت نميرسد، به اين معناست كه هيچ زني از نظر دريافت گزارش غيبي و ابلاغ آن، به مقام مسئوليت اجرايي نميرسد، گرچه ممكن است به مقام شامخ ولايت نايل آيد.
خلاصه آن كه هر نبيّ و رسولي داراي ولايت است، ليكن هر وليّ داراي نبوّت و رسالت نيست، و پشتوانه نبوّت و رسالت، ولايت است و مقام تكويني انسان به ولايت برميگردد كه در اين جهت بين مرد و زن امتيازي نيست. اين كه هر پيامبري داراي ولايت است، ناظر به مقام معنوي نبوّت عامه و اين كه هر پيامبري بايد مرد باشد، مربوط به مقام اجرايي نبوت عامّه است.
* عصمت پیامبران
يكي از اصول مشترك بين همه انبيا عصمت آنان در تلقّي وحي و حفظ و ابلاغ آن است. اين امور از اوصاف كماليه و ثبوتيه همه پيامبران است. خداوند هرگونه نقص را از انبيا سلب كرده است و به صورت اصلي كلي در قرآن مي فرمايد: «وماكان لنبيٍّ ان يغل»؛(۱) هيچ پيامبري اهل خيانت نيست و نميتواند خيانت كند، آن هم نه تنها خيانت در مسايل مالي و مانند آن، بلكه در وحي نيز نبايد خيانت كند، بلكه بايد همه را بدون كم و زياد بازگوكند.
عصمت پيامبران از شرك و گناه
نبوّت و عصمت با شرك و گناه سازگار نيست. مقام نبوّت مقامي است كه صاحب آن هرگز دست به سوي گناه دراز نميكند؛ چون او درون گناه را ميبيند. وقتي انسان درون گناه را به صورت ماري سمّي ديد، هيچ گاه به آن دست نمييازد. ما براي چه از مار فرار ميكنيم و خود را از اين معصيت نجات ميدهيم و در برابر آن معصوم ميمانيم؟ زيرا خطر دست زدن به مار برايمان محسوس و مقطوع است.
انبيا (عليهم السلام) درون گناهان را به صورت مار وعقرب ميبينند. گناه در روز قيامت به صورت مار و عقرب درميآيد و كسي كه چشم درون بين دارد هم بهخوبي باطن سمي گناه را مينگرد و دست به چيزي كه باطن آن سمّي است، نميزند.
مار و عقرب كه در قبر كافر و تبهكار ظهور ميكنند، جداي از رفتار او نيستند؛ بلكه همين عقايد و اخلاق و اعمال اوست كه بعد از مرگ به صورت مار و عقرب ظهور ميكند. پس درون معصيت، مار و عقرب است؛ و اگر كسي درون گناه را ببيند، به تباهي و گناه نزديك نميشود.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پايان قصه عقيل ميفرمايد، شب هنگام كسي حلوايي برايم آورد. به او گفتم: اگر صله يا زكات يا صدقه است، بر ما اهل بيت حرام است، گفت: هيچ يك از اينها نيست و ليكن هديه است. به او گفتم: زنِ فرزند مرده، بر تو بنالد. آيا خواستي مرا از دين خداوند جدا سازي؟ آيا مُخَبَّط يا جن زده يا هذيانگويي(۲) و ميخواهي مرا از دين خدا با نيرنگ بازداري؟ سرّ اين گونه خطابهاي عتاب آميز همان است كه خود حضرت علي (عليه السلام) ميبيند، مال حرام (مانندرشوه) با آب دهان مار يا استفراغش خمير شده است.
خداي سبحان مي فرمايد: انبيا گرچه اهل كفر نيستند،ولي، بر فرض محال، اگر شرك بورزند، همه طاعاتشان باطل ميشود: (لو أشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون)(۳) به پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز مي فرمايد: (لئن اشركت ليحبطنَّ عملك)(۴). پيام آوران الهي نه تنها كافر نخواهند شد بلكه پاسداران مرز وحي و نبوّتند: (أولئك الّذين آتيناهم الكتاب والحكم والنّبوَّة فإن يكفر بها هؤُلاء فقد وكَّلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين)؛(۵) اگر ديگران كفر ورزيدند و اسلام را نپذيرفتند، ما وكلايي فرستاديم كه هرگز كفر نميورزند. انبيا نمايندگان ما هستند و ما آنان را به عنوان وكلاي دين برگزيدهايم. آنها هرگز كافر نميشوند، زيرا نبوّت با كفر سازگار نيست.
پانوشت
۱. سوره آل عمران، آيه ۱۶۱.
۲. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
۳. سوره انعام، آيه ۸۸.
۴. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
۵. سوره انعام، آيه ۸۸.
* چرایی و چگونگی و حقیقت تبلیغ در بهائیت
بر اساس آموزههاي بهائيت، پيروان اين جريان بايد با ديگران معاشرت كنند. حسينعلي نوري در اينباره مينويسد: «لتعاشروا مع الاديان».(۱) او در فرمان ديگري آورده است: «عاشروا مع الاديان بالرّوح و الرّيحان ليجدوا منکم عرف الرّحمن اياکم ان تأخذکم حمية الجاهلية بين البرية کلّ بدء من اللّه و يعود اليه انّه لمبدء الخلق و مرجع العالمين.»(۲) فيضي راهيابي به جمع غير بهائيان را دليل اين معاشرت ميداند: «با هر فرقه بايد معاشرت کند و با آنها مماشات نمايد تا ميان ناس نفوذ و رسوخي پيدا کند.»(۳)
شوقي افندي در امر تبليغ، غير بهائيان را نادانان و غافلاني معرفي ميکند که داراي استيحاش هستند که با معاشرت، مجالست و طرح دوستي و محبت بايد در آنان نفوذ کرد و به بهائيت جذب کرد: «اين معلوم و فاشح است که اليوم تأييدات غيبيه شامل حال مبلغين است و اگر تبليغ تأخير شود، به کلي تأييد منقطع گردد …در هر صورت بايد تبليغ نمود؛ ولي به حکمت؛ اگر جهاراً (آشکارا) ممکن نه، خفياً (مخفيانه) به تربيت نفوس پردازند و سبب حصول روح و ريحان در عالم انسان شوند؛ مثلا اگر نفسي از احباء با نفسي از غافلين طرح دوستي و راستي اندازد و به کمال مهرباني با او معاشرت و مجالست نمايد، در ضمن اخلاق و اطوار و حسن رفتار و تربيت الهي و وصايا و نصايح رباني سلوک نمايد، البته کم کم آن شخص غافل را بيدار کند و آن نادان را دانا نمايد. نفوس استيحاش دارند بايد نوعي مجري داشت که اول استيحاش نماند، بعد کلمه نفوذ يابد؛ اگر نفسي از احباء با نفسي از غافلين مهرباني کند و در کمال محبت حقيقت امر را به تدريج تفهيم نمايد.»(۴)
او همچنين ميگويد معاشرت، مجالست و مؤالفت بهائيت را براي جذب ديگران به بهائيت ميداند: «با او معاشرت و مجالست و مؤالفت نمايند و او را تبليغ کنند.»(۵)
بر اين اساس محبت، خوشرفتاري و خوشگفتاري بهائيان تنها برای تبليغ و جذب بهائيت است، نه انسانيت و نوعدوستي؛ وگرنه آن روی دیگر بهائیت خبری از محبت و نیکرفتاری و خوش گفتاری نیست آنجا که حسين علي نوري در سخني نژادپرستانه و قوميتگرايانه درباره برادران آذري و ترک زبان ميگويد: «اتركوا التروك و لو كان ابوك، ان احبّوك اكلوك و ان ابغضوك قتلوك.»(۶) او مردم شام و سوريه را نَحس خطاب کرده و تبليغ بهائيت را در آنجا ممنوع اعلام ميکند: «…اي نبيل بارها امر نموديم و باز هم ميگوئيم در بريه (سرزمين) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نيست چه که اهل آن به غايت از شاطي قرب بعيدند و از رحيق (باده) عنايت محروم. اَرض آن به غايت مبروک است و خلق آن به غايت منحوس.»(۷)
وي دوستداران خود را درّ و جواهر ميخواند و ديگران را سنگ ريزههاي زمين خاکي مينامد: «احبائي هم لئالي الامر و من دونهم حصاه الارض و لا بد أن يکون الحصاه ازيد عن لوء لوء قدس ثمين و و احد من هؤلاء عند الله خير من الف الف نفس من دونهم کما ان قطعه من الياقوت خير من الف جبال من حجر متين فاشهد الأمر و الفرق بين هؤلاء و هؤلاء لتکون من اصحاب اليقين.»(۸) او که از معاشرت با اديان سخن ميگفت، شيعيان را مشرک ميخواند: «لعمرالله حزب شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور»و ديدار با مشرکان را حرام ميشمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين.»(۹)
بنابراین همه خوشرفتاری و نیکگفتاری بهائیت تنها ویترین و جاذبه این جریان سیاسی به ظاهر مذهبی است، نه حقیقت آن.
پانوشت
۱. اقدس، ص ۷۳.
۲. پيشين، ص ۱۳۷.
۳. رساله راهنماي تبليغ، ص ۸۷.
۴. امر و خلق، ج ۳، ص ۴۹۵ – ۴۹۶.
۵. پيشين، ج ۳، ص ۴۹۶ – ۴۹۷.
۶. «از تُرك زبانان دوري كن و فاصله بگير، اگر چه پدرت باشد. كه اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت كشت.» اسرار الآثار خصوصي، ج ۲، ص ۱۵۴.
۷. اسرار الآثار، ج ۵، ص ۲۰۰.
۸. مائده آسماني، ج ۴، ص ۳۵۳.
۹. «بدان که خدا بر احبايش ديدار با مشرکين و منافقين را حرام کرده است.» همان، ص ۲۸۰.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
* فقر قانون در حقوق جزایی و مدنی بهائیت
بهائیت از جریانهای مدعی عصر حاضر است که ادعاهای بسیاری دارد؛ ولی در مقام عمل فقیر است. به عبارت دیگر، بهائیت فقیری است که با ادعاهای بسیار و جنجال و هیاهو به دنبال پنهان کردن فقر ذاتی خود است.
برای روشن شدن حقیقت، مطلب را در قالب چند مثال مطرح میکنیم تا موضوع به سادگی روشن شود.
هنگامیکه سخن از اصول و تعالیم دین میشود، بهائیت از تعالیم دوازدهگانه خود سخن میگوید؛ ولی مشکل اینجاست که این تعالیم، چند شعار کلی است که قابل تأویل و تفسیر است و وارد جزئیات نمیشود؛ مثلاً شعار «تساوی حقوق زن و مرد»، گنگ و کلی است که بهائیت با تبلیغات بسیار، آن را به خود نسبت داده و از ابداعات خود میشمارد؛ ولی بهائیپژوهان میدانند که موارد بسیاری در بهائیت وجود دارد که زن نه تنها برابر با مرد نیست، بلکه به کلی از حقوق خود محروم است و بهائیان یا سکوت کردهاند یا به توجیه پرداختهاند؛ جای خالی زن در تشکیلات بیت العدل و … یکی از این موارد است.
جالبتر آن که در موارد بسیاری زنان بهائی نیز با یکدیگر برابر نیستند، چه رسد زن با مرد؛ تفاوت مهریه زن شهری با زن روستایی را میتوان از جمله این نابرابریها شمرد.
هنگامیکه وارد بحث احکام میشویم، کلیات بیان میشود؛ ولی خبری از جزئیات (فروعات) نیست؛ برای نمونه در بحث ازدواج، کلیات را بیان میکنند؛ ولی جزئیات (همچون ازدواج با محارم، نفقه زن و فرزندان پس از طلاق و مجازات سرقت، توهین و …) را مسکوت میگذراند.
بنابراین بهائیت تنها یک جریان شعارپرداز و مدعی است که حرفهای به ظاهر جدید و زیبا میزند؛ ولی در حقیقت شعارهای ناپختهای را ارائه میدهد که در بسیاری از موارد بازگو کردن ادعاهای پیشینیان است، آن هم در حد کلیات، زیرا در حقیقت در عرصه حقوق جزایی و مدنی حرفی برای گفتن و قانونی برای ارائه ندارد؛ ولی در برابر این همه فقر، مطالبهگری را خوب آموختهاند؛ به این معنا که پیوسته بر دیگران ایراد میگیرند و سعی بر خردهگیری، اشکالتراشی و شبههپراکنی نسبت به آموزهها و احکام دیگران دارند؛ ولی هیچ آموزه یا حکم جایگزینی ارائه نمیکنند که امکان اجرا داشته باشد. این گونه خردهگیری و اشکالتراشی را باید چنین پاسخ داد که با حلوا، حلوا گفتن، دهان شیرین نمیشود، شما چه پیشنهادی کابردی و قابل اجرایی دارید؟ آن هم به صورت کامل و با جزئیات وگرنه با کلیگویی که نمیتوان نیازهای جامعه را پاسخ گفت.
* جایگاه قانون حکومتی در آثار و تعالیم بهائیت
بهائیت از جمله جریان های مدعی معاصر است که شعارهای به ظاهر زیبای بسیاری مطرح میکند از جمله عدم مداخله در سیاست و تبعیت از حکومت. از جمله آثار بهائیان که به این موضوع پرداخته است، کتاب «گنجینه حدود و احکام» است که اشراق خاوری در باب هفتاد و پنجم آن با عنوان «در وجوب اطاعت حکومت و نهی از طبع کتاب بدون اجازه حکومت» چنین مینویسد:
۱. حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه در لوح عزيزاللّه خان ورقا ميفرمايند قوله تعالی:
«باری بنصّ قاطع جمال مبارک روحی لاحبّائه الفدا ابداً بدون اذن و اجازه حکومت جزئی و کلّی نبايد حرکتی کرد. و هر کس بدون اذن حکومت ادنی حرکتی نمايد مخالفت بامر مبارک کرده است و هيچ عذری از او مقبول نيست. اين امر الهی است ملعبه صبيان نيست که نفسی چنين مستحسن شمرده و بميزان عقل خود بسنجد و نافع داند. عقول بمنزله ترابست و اوامر الهيّه نصوص ربّ الارباب. تراب چگونه مقابلی با فيوضات آسمانی نمايد لعمرک هذا وهم مشهود و کلّ من خالف سيقع فی خسران مبين.»(۱)
۲. و در لوح ابن ابهر نازل قوله تعالی:
«بعضی نفوس اوامر قطعيّه الهيّه را بهوای نفسانی اهمّيّت ندهند و مخالفت را در بعضی موارد نظر بمصلحت و حکمت جايز دانند و اين از ضعف ايمان و عدم اعتقاد و قلّت ثبات و تذبذب حاصل گردد. امر قطعی الهی اين است که بايد اطاعت حکومت نمود اين هيچ تأويل برنميدارد و تفسير نميخواهد. از جمله اطاعت اين است: کلمهای بدون اذن و اجازه حکومت نبايد طبع گردد و السّلام و من خالف ذلک خالف امرالله و انکر آياته و جاحد بنفسه و استکبر عليه و استحسن راية السّقيم و ترک نصّاً قاطعاً من ربّه المنتقم الشّديد.»(۲)
۳. و در لوح سيفاللّه ابن شهيد تربتی نازل قوله تعالی:
«تکليف احبّای الهی اطاعت و انقياد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه.»(۳)👇👇
بنابر آنچه خواندید:
یکم. اطاعت از حکومت از واجب و امور قطعی الهی است که بهائیان حق هیچ گونه مخالفت با حکومت را ندارد.
دوم. کوچکترین حرکت آنان باید با اجازه حکومت باشد.
سوم. در مخالفت با حکومت هیچ گونه عذر و بهانهای پذیرفته نیست.
چهارم. کسی حق ندارد که این مسئله را با عقل خود بسنجد و بررسی کند، زیرا عقل اینجا هیچ جایگاه و ارزشی ندارد و به منزله تراب (خاک) است؛ یعنی عقل کاملاً تابع و تعطیل است. به عبارت دیگر مطابقت عقل و دین یعنی کشک.
پنجم. مصلحتاندیشی در این حکم جایز نیست؛ بلکه به منزله ضعف ایمان و عدم اعتقاد و بیثباتی در دین و .. است.
ششم. حکم اطاعت از حکومت نص رب الارباب است و کسی حق تأویل و تفسیر آن را ندارد که مثلاً بگوید این حکم در مورد زمان عبدالبهاء یا منطقه او است و ربطی به الآن ندارد؛ بلکه حکم کلی است و قید زمان و مکان و … ندارد؛ پس توجیه و تأویل و تفسیر ممنوع است.
هفتم. بهائیان حق ندارند بدون اذن و اجازه حکومت طبع کنند؛ یعنی نوشتن و چاپ کتاب و مقاله و اعتراضیه و … توسط بهائیان باید با اذن و اجازه حکومت باشد.
هشتم. هر کس بدون اجازه حکومت قدمی بردارد یا چیزی چاپ کند، با امر خدا مخالفت کرده است و آیاتش را انکار کرده است …. و نص قطعی از خدا را انکار کرده است که بداید بداند خدا شدیداً انتقام میگیرد.👇👇👇
پس با وجود این همه تأکید:
– چرا بهائیان علیه حکومت ایران اقدام میکنند؟ مثلاً در فتنه ۸۸ با فتنهگران به خیابان آمدند. اصلاً بر فرض که اعتراض هم داشتند، مگر حکومت این شیوه اعتراض را ممنوع نکرده بود، چرا آنان از این امر حکومتی تبعیت نکردند؟
– چرا بهائیان علیه امنیت، اقتصاد و دیگر منافع حکومت ایران اقدام میکنند و پرونده حقوق بشری علیه حکومت ایران تشکیل میدهند؟ در تحریم علیه حکومت ایران اقدام و همکاری میکنند؟
– چرا بدون اجازه حکومت ایران علیه حکومت مقاله مینویسند و کتاب چاپ میکنند؟
– چرا علیرغم ممنوعیت قانونی، دانشگاه زیر زمینی میسازند؟
و دهها چرای دیگر؟
مگر شما بهائی نیستید؟ مگر عبدالبهاء نمیگوید که مصلحتاندیشی در این حکم جایز نیست؛ بلکه به منزله ضعف ایمان و عدم اعتقاد و بیثباتی در دین و .. است.
مگر نمیگوید نمیگوید: «تکليف احبّای الهی اطاعت و انقياد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه».
مگر نمیگوید: «اطاعت از حکومت از واجب و امور قطعی الهی است که بهائیان حق هیچ گونه مخالفت با حکومت را ندارد.»
این تناقض در آثار و آموزههای بهائیت با رفتار تشکیلات، سران و بزرگان بهائیت چه معنایی دارد؟ آیا جز تبعیض، دو رویی و نفاق چیزی از این احکام دانسته میشود؟
این نکته را نیز مد نظر داشته باشید که اگر این دوگانگی میان آثار و آموزههای بهائیت و کردار برخی از پیروان بهائیت رخ میداد، قابل توجیه بود که چند بهائی تخلف کردهاند؛ (مانند برخی مسلمانان که گاهی به برخی از احکام و دستورات دینی عمل نمیکنند و این تخلف را کسی به حساب دین اسلام نمیگذارد.» ولی این دوگانگی میان آثار و گفتار سران بهائیت با عمل تشکیلات و سران آنان است؛ یعنی سران بهائیت و تشکیلات بیت العدل است که علیه حقوق بشر در حکومت ایران بیانیه میدهد و سران این جریان هستند که تحریمها علیه حکومت ایران را حمایت میکنند و سران این جریان هستند که جنجال رسانهای علیه حکومت ایران به راه میاندازند و این مصداق دوگانگی میان نهی امر عبد البهاء و عمل سران فعلی بهائیت است.
پانوشت
۱. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۶۳ – ۴۶۴.
۲. همان، ص ۴۶۴.
۳. همان، ص ۴۶۴.
http://bahaiat.com/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%82%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%86-%d8%ad%da%a9%d9%88%d9%85%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%d8%ab%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d8%aa%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c%d9%85-%d8%a8%d9%87/
* علت برجسته شدن قتل عثمان و انتساب آن به امیر مؤمنان علی(ع)
چرايي برجسته شدن قتل عثمان نکتهاي نيازمند بررسي است، زيرا شورش بر عثمان با همكاري مردم مدينه، كوفه، بصره و مصر آغاز شد و صحابه پيامبر خاتم(ص) و كساني همچون عايشه نيز در اينباره دو دسته شدند؛ گروهي در رأس شورش قرار گرفتند و جمعي سكوت اختيار كردند كه اگر ميخواستند، توان خاموش کردن آتش شورش را داشتند؛ ولي چنين نكردند؛ بر اين اساس شورش بر عثمان يك كار همگاني بود که كسي در برابر آن نايستاد؛ حتي كارگزاران عثمان نيز با حمايت نكردن از او، با معترضان همراهي كردند و همانگونه كه گذشت، هنگام دستگيري قاتلان نيز بيش از ده هزار تن از مردم جلو آمده و خود را قاتل عثمان معرفي کردند؛ ليكن سئوال اينجاست كه چرا با وجود اين اتحاد، كشته شدن عثمان به اين اندازه برجسته شد؟
اميرمؤمنان(ع) در يك تحليل كلي، انگيزه مشترك مخالفان خود را دنياطلبي ميداند: «چون به كار برخاستم گروهي پيمانِ بسته، شكستند و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند … آري به خدا دانستند؛ ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود و زيور آن در چشمهايشان خوش نما.»(رضي، خطبه ۳) و يكي از ياران حضرت علي(ع) در صفين ميگويد: «اي اميرمؤمنان، اين مردم اگر خدا را ميخواستند يا براي خشنودي او كار ميكردند، با ما مخالفت نميورزيدند؛ ولي اينان براي فرار از برابري و از سر خودخواهي و انحصارطلبي و به دليل ناخشنودي از جدا شدن از دنيايي كه در دست دارند… با ما ميجنگند.»(منقري، همان: ۱۰۲)
در پاسخ اصلي به اين چرايي، بايد به انگيزه کساني پرداخت که متولي خون عثمان شدند:👇👇
۱. فرار از مجازات خليفهکشي
حضرت علي(ع) درباره فتنهانگيزي طلحه در جنگ جمل ميفرمايد: «به خدا طلحه به اين كار نپرداخت و خونخواهي عثمان را بهانه نساخت جز از بيم آن كه خون عثمان را از او خواهند كه در اين باره متهم مينمود و در اين ميان مردم آزمندتر از او به كشتن عثمان نبودند.»(رضي، خطبه ۱۷۴) آن حضرت همين سخن را درباره عايشه و زبير نيز فرمود: «إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوه؛ آنان به دنبال خوني هستند كه خود ريختهاند.»(همان: خطبه ۲۲ و ۱۳۷؛ مفيد، ۱۴۱۳: ۱/۲۵۱، ليثي، همان: ۱۱۰؛ ابن عبد البر، ۱۴۱۲: ۲/۴۹۹ و ۷۶۷؛ ابن ابيالحديد، همان: ۱/۳۰۳ و ۹/۳۳)
۲. رياستطلبي
ابن ابي الحديد معتزلي در تحليلي مينويسد: «شوراي شش نفره عمر با ايجاد توهم شايستگي خلافت در بين اعضاي شورا، تباهي بسياري به بار آورد.»(ابن ابي الحديد، همان: ۱۱/۱۱) مخالفان اميرمؤمنان(ع) با اين بهانه كه اگر علي در قتل عثمان نقشي نداشت، چرا قاتلان خليفه را پناه داد، توانستند افكار عمومي را منحرف كنند. البته روشن است كه هدف اصلي خونخواهي خليفه مظلوم نبود؛ بلكه بركناري جانشين او از مقام خود بود که در اين بخش به نمونههايي اشاره ميشود:
۱. ۲. عايشه
عايشه همراه و طرفدار مطامع سياسي طلحه و زبير بود. طلحه عموزاده عايشه بود و هر دو از قبيله تيم بودند و زبير نيز شوهر خواهرش بود.
خبر كشته شدن عثمان، هنگام بازگشت عايشه از مكه، در منطقهاي به نام «سرف» به عايشه رسيد.(طبري، ۱۳۸۷: ۴/۴۵۹-۴۶۰) او شك نداشت كه طلحه به خلافت خواهد رسيد، از اينرو در غيبت طلحه و با بيانات گوناگون نسبت به او اظهار احساسات ميكرد. وي پس از شنيدن خبر قتل عثمان گفت: خدا از رحمتش دور بدارد، گناهش او را به كشتن داد.(ابن ابيالحديد، همان: ۶/۲۱۵-۲۱۶)
با رويكرد همگاني مردم به اميرمؤمنان(ع)، عايشه به اهداف خود (بازگشت خلافت به قبيله تيم و …) نرسيد، ازاينرو با همكاري طلحه، زبير و بياميه فتنه جمل را آفريد. وجه مشترك عايشه با امويان، دشمني با اهل بيت(ع) بود.👇👇
زمامداري بر مردم بر باد رفت، از اينرو تصميم به جنگ با آن حضرت گرفتند.»(مفيد، ۱۴۱۳الف: ۴۳۵)👇👇
۲. ۲. طلحه و زبير
بررسي سوابق سياسي طلحه و زبير از زمان خلفاي نخستين، نشانگر جاهطلبي و رياستدوستي آن دو است. نگاهي گذرا به روابط طلحه و زبير و عثمان اين حقيقت را روشن ميسازد. طلحه و زبير از رهگذر روابط حسنه با عثمان به مال و منال فراواني رسيدند. طلحه در شوراي شش نفره خلافت، به عثمان رأي داد (دينوري، همان: ۱/۴۴) و زبير نيز جايگاه خاصي نزد عثمان داشت؛ آنگونه كه عثمان ششصد هزار درهم به عنوان جايزه به او بخشيد.(هاشمي بصري، ۱۴۱۰: ۳/۹۵) با اين حال آن دو براي رسيدن به خلافت و قدرت، در سلك مخالفان درجه اول عثمان در آمدند و در قتل وي كوشيدند.
ابن ابيالحديد معتزلي درباره رياستطلبي آن دو مينويسد: «طرح شوراي خلافت از سوي عمر، انگيزه به دست گرفتن خلافت در اعضاي شورا را به وجود آورد و آنان چشم طمع به آن دوختند و در انتظار رسيدن به منصب خلافت بودند. دوستي جاه و مقام يكي از علل مخالفت با حكومت علوي بود، به ويژه در جنگهاي جمل و صفين. شوراي تعيين شده از سوي عمر سبب گرديد تا كساني همچون طلحه و زبير چشم طمع به خلافت بدوزند و خود را هم سنگ اميرمؤمنان(ع) بدانند.»(ابن ابيالحديد، همان: ۹/۲۸؛ درينوري، همان: ۱/۷۵) وي در جاي ديگري مينويسد: «طلحه يقين داشت که خلافت پس از عثمان به اعتبار پيشينه خود و عموزاده بودن با ابوبکر به او خواهد رسيد. وي در زمان حيات ابوبکر، در خلافت با عمر منازعه داشت و با همين انگيزه و طمع رسيدن به خلافت در ساماندهي شورش بر ضد عثمان نقش فعالي داشت و در اين راه زبير نيز که خلافت را براي خود ميخواست، با طلحه همکاري کرد. اميد اين دو براي رسيدن به خلافت، کمتر از علي(ع) نبود.»(ابن ابيالحديد، همان: ۱۱/۹-۱۱)
غير از اين توهم، عوامل ديگري همچون نزديكي به عايشه نيز اميد دستيابي به خلافت را در آنان تقويت ميكرد،(مفيد،۱۴۱۳ب: ۱/۲۴۶؛ ابن ابيالحديد، همان: ۱/۲۳۳) زيرا عايشه از سرسختترين و با نفوذترين منتقدان عثمان بود.
طلحه و زبير كه نقش كليدي در فراخواني معترضان سياسي از گوشه و كنار جهان اسلام براي شورش عليه عثمان داشتند،(دينوري، همان: ۱/۳۵) با مشاهده گرايش عمومي انقلابيون به اميرمؤمنان(ع)، نقشههاي خود را بر آب رفته ديدند، از اينرو براي جلوگيري از طرد سياسي، پيش قدم شده و از نخستين كساني بودن كه با آن حضرت به عنوان خليفه جديد بيعت كردند؛(ابن اثير جزري، ۱۳۸۵: ۳/۱۹۱؛ همو: ۳/۶۱۰؛ طبري، همان: ۴/۴۲۷-۴۳۱؛ دينوري، همان: ۱/۶۶) ليکن پس از مراسم بيعت نزد اميرمؤمنان(ع) آمدند و خواستار مشاركت در امر حكومت شدند(يعقوبي، همان: ۲/ ۱۷۹-۱۸۰) و چنين ادعا كردند كه بيعت آنان از آغاز به همين انگيزه بوده است،(دينوري، همان: ۱/۵۱) از اينرو آن حضرت بايد با آنان در امور حكومتي مشورت كند؛(رضي، خطبه ۲۰۵) ولي پاسخهاي منطقي حضرت علي(ع) اين هدف را براي آنان دستنيافتني كرد، از اينرو از امام خواستند تا عراق و شام(مفيد، ۱۴۱۳الف: ۱۶۴) را به آنان واگذارد و ستمي را كه در دوران عثمان بر آنان رفته جبران فرمايد. آن حضرت در برابر اين پيشنهاد يادآور شد كه تنها كساني را به زمامداري برميگزيند كه به دينباوري و امانتداريشان اطمينان يابد.(ابن ابيالحديد، همان: ۱/۲۳۱) اين سخنان بذر ناميدي را در دل طلحه و زبير پاشيد و انديشه براندازي حكومت نوپاي امام علي(ع) را در ذهن آنان پروراند.(الدينوري، همان: ۱/۵۱-۵۲. مفيد، ۱۴۱۳الف: ۱۶۴)
آن دو به اندازهاي رياستطلب بودند كه حتي بر سر امامت جماعت نيز با يكديگر درگير بودند.(الهاشمي البصري، ۱۴۱۰: ۵/۴۰؛ يعقوبي، همان: ۲/۱۸۱؛ مفيد، ۱۴۱۳الف: ۲۸۱) اميرمؤمنان(ع) در اينباره ميفرمايد: «هر يك از دو تن كار را براي خود اميد ميدارد، ديده بدان دوخته و رفيقش را به حساب نميآورد… به خدا سوگند اگر بدان چه ميخواهند برسند، اين، جان آن را از تن بيرون سازد و آن، اين را از پا در اندازد.»(رضي، خطبه ۱۴۸) معاويه نيز از رياستطلبي آن دو آگاه بود، از اينرو در جنگ جمل از اين نقطه ضعف بهره برد و به نامهنگاري و تحريك و دلگرمكردن طلحه و زبير براي تصدي خلافت پرداخت. وي در نامهاي به زبير مينويسد: «من از مردم شام براي تو تقاضاي بيعت كردم، پذيرفتند و بر آن كار هجوم آوردند؛ همانگونه كه سپاهيان هجوم ميآورند. هر چه زودتر خود را به كوفه و بصره برسان و مبادا پسر ابوطالب بر تو در رسيدن به بصره و كوفه پيشي گيرد كه پس از تصرف آن دو شهر چيزي باقي نخواهد بود؛ براي طلحه بن عبيد الله نيز بيعت گرفتهام كه پس از تو خليفه باشد. اكنون شما دو تن آشكارا مطالبه خون عثمان كنيد و مردم را بر اين كار فراخوانيد و كوشش كنيد و دامن همت به كمر زنيد.»(ابن ابي الحديد، همان: ۱/۲۳۱)
شيخ مفيد درباره رياستطلبي طلحه و زبير مينويسد: «طلحه و زبير با اين يقين که پس از عثمان خلافت به آنان خواهيد رسيد، او را به قتل رساندند. هنگاميکه مردم با اميرمؤمنان(ع) بيعت کردند، آرزوهاي آن دو در