15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🔥وقتی بگو مگو با همسر تبدیل به #اژدها در مرگ موقت شد.😱
👤تجربهگر : خانم نفیسه مرادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18
🌴
#لطیفه
#لبخنـــــــد 😍
#لطیفه
👨🏻🧕#پدر و مادری بچهشون رو به زور
وادار به #نمـــاز خوندن میکنن...
👦🏻بعد میبینن نشسته، داره دعامیکنه:
🤲 #خدایا اینا منو بـزور وادار کردن #نماز بخونم، تو خودت قبول نکن
😂😁😂
🌷🌹🌷🌹🌹🌹🌷
🌸امام صادق علیهالسلام میفرمایند :
ما کودکانمان را در 5سالگی به #نمـاز وا میداریم و شما مردم هم کودکانتان را در 7سالگی وادار کنید که #نماز بخوانند.
🌷🌷🌹🌷🌷🌹
#احکامشرعی🌹🌷
⭕مبطلات نمــــاز : 👇
🔅#از بين رفتن يكى از شروط نماز
(مثلا نجس شدن لباس)
🔅#باطل شدن وضـو
🔅#دستبسته نمازخواندن (مثل غیر شیعه ها)
🔅 #آمین گفتن
🔅#پشت به قبله نماز خواندن
🔅#حرف زدن عمدی
🔅#خنده باصدا وعمدی
🔅#گریه كردن براکاردنیا
🔅بهم خوردن صورت وحالت نماز
🔅 #خوردن و آشاميدن
🔅#شك کردن در بعضی قسمتهای #نماز(مثل شک دررکعتهای #نمازدورکعتی)
🔅كم يا زياد كردن اركان نماز
🔰#نمازهای واجب 6 تاست:
۱. #نمازهای روزانه(۱۷رکعت)
۲. #نماز آیات
۳. #نماز میّت
۴. #نماز طواف واجب خانه کعبه
۵. #نماز قضای پدر و مادرکه بر پسر بزرگتر واجب است
۶. #نمازی که بواسطه اجاره و نذر
و قسم و عهد واجب میشود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18
🔺ایران در آستانه یک جهش بزرگ تاریخی قرار دارد؛ اقدامات ویژه همچون طرحهای کلان ترانزیتی، توسعه زنجیره ارزش انرژی، نظامات بانکی تحریمناپذیر و...، با اراده در دستور قرار گرفته و با وجود همه چالشها، در دولت سیزدهم به نتیجه میرسد انشاالله...
این دهه، دهه پیشرفت و امید #ملت_ایران است!
💬محمد امینی رعیا
#ایران_قوی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
♨️زن، زندگی،آزادی/مرد،میهن،آبادی
📍دخترفروشی پدر و مادر افغانستانی
قابل توجه اون افرادی که فکر میکنند سازش با آمریکا، رفاه و خوشبختی به ارمغان میاره
۲۰ سال تسلط آمریکا و حضورش در افغانستان، نتیجه اش رسیده به فروش دختر ۷ ماهه و دو ساله و....
دخترکان زیر ۱۰ سالی که نوعروس پیرمردان شدند😳
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18
🔴سرگذشت #ارواح در عالم برزخ(4)
◾️چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتادهام...
💠 در حالیکه جسدم را در قسمت لحد قبر جاسازی میکردند، من بیرون از قبر یک نگاهی به بدنم و مردم داشتم.
🍀در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را نزدیک او رساندم و خوب به حرفهایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود.
هر چه میگفت میشنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار میکردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا تلفظ میکرد.
🍃 چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک میساختند سخت ناراحت بودم.
🍂با خود اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقهای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی جسدم ریختند...
♻️جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمیشد چقدر نامهربان بودند..
❎دلم میخواست بر سرشان فریاد بزنم:
کجا میروید؟ با من بمانید و مرا تنها نگذارید ... در این لحظه بود که صدای یک منادی را شنیدم که خطاب به مردم میگفت: بزایید برای مردن، جمع کنید برای نابود شدن و بسازید برای خراب شدن...
اما افسوس انها نمیشنیدند...
🔘پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است:
قبری است بس تاریک، وحشتزا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت.
🔸با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریختهاند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن میتوانست بدن انسان خاکی را منهدم کند...
🔵از ان همه فشار روحی گریهام گرفت و ساعتها اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما افسوس که دیگر دیر بود...
💥در همین افکار غوطهور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که میگفت:
بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده!
✨ از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشتههای الهی هستم.
🍃گفتم: گمان میکنم، متوجه آنچه در ذهن من گذشت شدی؟
گفت: آری؟
گفتم: قسم یاد میکنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم. امروز وقتی که تمام آشنایان و دوستان و حتی خانوادهام، مرا تنها رها کردند و رفتند، به بی وفایی دنیا پی بردم ، مطمئن باش اگر به دنیا بازگردم، لحظهای از خدمت به خلق و اطاعت خالق یکتا غفلت نکنم.
🌷گفت: این سخن را تو میگویی، اما بدان حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در عالم برزخ بمانی.
⚡️ پس از شنیدن این کلام بدون درنگ شروع به شمردن اعمال نیک و بدم کرد. همان اعمالی که در طول عمرم توسط کرامالکاتبین ثبت و ضبط شده بود...
✍ادامه دارد..
#معاد
#زندگی_پس_از_مرک
#عالم_برزخ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18
🔴سرگذشت #ارواح در عالم برزخ(5)
◾️عجب پروندهای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر میدیدم...
💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویختهاند.
💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.
گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟
گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن میآیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود.
🍀رومان این را گفت و رفت..
✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ترس و وحشت من بیشتر...
🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند.
☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا میشنیدند، میمردند.
✨ لحظهای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟
⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمیآمدند.
⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.
💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده میدانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایستهترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید.
💠و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند،
🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبلهام کعبه میباشد...
🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر میرسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمیدادی جایگاهت اینجا بود،
💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند.
با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.🍀
🍂از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.
سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد.
❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آنها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آنها کوتاه است.
♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر میشد.
✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و ...
✍ادامه دارد..
#معاد
#زندگی_پس_از_مرک
#عالم_برزخ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18
♦️سرگذشت #ارواح در عالم برزخ (6)
ادامه👇👇👇
♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.
🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و خیره به چشمان زیبایش، حیرت زده زیر لب زمزمه کردم:
فتََبارکَ اللهُ احسُنُ الخالقینَ.
💥پس آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟
در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر.
❄️گفتم: زهی توفیق... اما به راستی تو کیستی؟ بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام.
🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی.
من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و هادی و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم.
🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار.
🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه...
⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟ گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟
💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی...
🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگر نه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود.
〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد در کنارت بماند.
گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد. آن بوی متعفن تمام فضا را پر کرد و باعث قطع گفتگوهایمان شد. در این لحظه هیکل زشت و کریهی در قبر ظاهر شد....
✍ ادامه دارد..
#معاد
#زندگی_پس_از_مرک
#عالم_برزخ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@bahambashim18