عصرپنج شنبه بود.
دم دمای غروب
کنار مزار شهدای #فاطمیون و #زینبیون
#خانوادههای_شهدا آمده بودند. فرزندان و همسران و مادرانشان ... همه بودند.
گوشه ای را نگاه کردم که چند جوان افغانی دور هم نشسته و به گفتگو مشغول بودند. چهره هایشان با چهره های روی قبور خیلی فرقی نمیکرد.
حسی بهم میگفت که اینان با صاحبان این مزارها، خیلی نزدیکند. حدس میزدم که #همرزمان شهدا بودند. و همه مدافع حرم...
خواستم دقایقی در جمعشان باشم و نتوانستم.
خواستم دقایقی کنارشان باشم ولی نشد.
تک تک لحظاتش ناب بود.
تک تک دقایقَش بغض داشت.
هم #بغض، هم #تصمیم ...
بغض از جا ماندن
تصمیم بر #انتقام
بغض بر دختر بچههای یتیمشده
تصمیم بر مجاهده
بغض بر اندوه و حسرت دلِ همرزمان
تصمیم بر تلاطم، حرکت، دوری از رفاهزدگی و سکون...
روی بسیاری از سنگ قبرها هم نشان از حسین(ع) بود:
افتخارحسین، فرزند شریفحسین
زینتحسین، فرزند نظرحسین
جانحسین، فرزند افضلحسین
وقارحسین، فرزند شفاعتحسین
یکدست و یک صدا روی مزار همهشان نوشته بود:
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
بگذریم...
نواهایی که رزمنده ها در منطقه با آنها انس داشتند هم که پخش میشد.
منم باید برم
آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرفِ حرم بره
سر تا سر #روضه بود
سر تا سر #حماسه
پ.ن: ناراحتم، که چرا زودتر غروب پنجشنبههای اینجا را نیافتم که هر هفته در آن بیتوته کنم.
#بهشت_معصومه
@bahaneee