eitaa logo
بهارِ رویش
1.3هزار دنبال‌کننده
325 عکس
129 ویدیو
27 فایل
🌷اینجا یاد می گیریم که بهترین خودمان باشیم 🌷 《 علیرضا احمدی 🔱 رضا یوسف زاده》 از طلبه‌های حوزه علمیه و روانشناس اسلامی ادمین دورها: @Psy_life ارتباط با من: @ali_reza_ahmadi_1111
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧠 حواست رو جمع کن! 🧠 💪 آموزش فشرده مهارت تمرکز حواس 💎 قسمت پنجم (پایان) 🎙 🔮 کانال بهار رویش https://eitaa.com/bahar_rooyash
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️پیامبر اسلام(ص) فرمود :❤️ در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد. 🌼۱۴ صلوات به نیت فرج و سلامتی امام زمان عج و حاجات قلبی خودتون بفرستید.🌼
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت ۳۷ و ۳۸ داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
7⃣3⃣قسمت سی و هفت از سفارت ایران با من تماس گرفتن ... گفتن موردی نداره اگر بخوام برای تحصیل به ایران برم ... اما مراکز حوزوی فقط پذیرش مسلمان دارن ... صرفا اشخاصی پذیرش میشن که مبلغ های آینده جهان اسلام هستن ... حتی اگر مایل باشم، می تونم برای آشنایی با اسلام، یه مدت مهمان اونها باشم ... اما به عنوان یه طلبه، نه ... چند روزی روی این پیشنهادات فکر کردم ... رهبر انقلاب ایران، طلبه بود ... رهبر فعلی ایران هم طلبه بود ... و هر دوی اونها به عنوان بزرگ ترین رهبرهای تاریخ جهان شناخته شده بودن ... علی الخصوص بعد از شورش و جنگ داخلی ایران در سال ٢٠٠٩ ... هیچ سیاستمداری نبود که قدرت فکری و مدیریتی رهبر ایران رو ... مستقیم یا غیر مستقیم ستایش نکنه ... شخصی که طبق گفته اونها، تمام معادلات پیچیده شون رو برای نابودی، از بین برده بود ... که اون هم طلبه بود ... خوب یا بد ... من تصمیمم رو گرفته بودم ... من باید و به هر قیمتی ... طلبه می شدم ... . من مسلمان شدم ... دین داشتن یا نداشتن از نظر من هیچ فرقی نمی کرد ... من قبلا هم مثلا مسیحی بودم ... حالا چه فرقی می کرد ... فقط اسم دین من عوض شده بود ... اسمی که از نظر من، کوچک ترین ارزشی نداشت ... وسایلم رو جمع کردم و دفترم رو پس دادم ... برگشتم خونه ... دیدار خداحافظی ... مادرم خیلی ناراحت بود و مدام گریه می کرد ... دوری من براش سخت بود ... می ترسید رفتنم باعث بشه بیشتر از قبل، رنج و سختی رو تحمل کنم... اما حرف پدرم، چیز دیگه ای بود ... من رو صدا زد بیرون ... روی بالکن ساده خونه چوبی مون ایستاده بود ... . . - کوین ... هر چند تو ثابت کردی پسر دانایی هستی ... اما بهتر نیست به جای ایران به امریکا بری؟ ... من وضع بومی ها و سیاه پوست های اونجا رو نمی دونم ... اما شنیدم پر از سیاه پوست موفقه ... حتی رئیس جمهورشون هم سیاه پوسته ... اونجا شانس بیشتری برای زندگی کردن داری، حتی اگر بخوای برگردی هم ... تمام مدت که پدرم صحبت می کرد، من فقط گوش می دادم ... حقیقت این بود که من دنبال چیز دیگه ای به ایران می اومدم ... من به آینده ای نگاه می کردم که جرات به زبان آوردنش رو نداشتم ... چیزی که ممکن بود به قیمت جان من تموم بشه ... . 🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺🇦🇺 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
8⃣3⃣قسمت سی و هشت هواپیما به زمین نشست ... واقعا برای من صحنه عجیبی بود ... زن هایی که تا چند لحظه قبل، با لباس های باز نشسته بودن، یهو عوض شدن ... خیلی از دیدن این صحنه تعجب کردم ... کوین، خودت رو آماده کن ... مثل اینکه قراره به زودی چیزهای عجیب زیادی ببینی ... . . بعد از تحویل ساک و خروج از گمرک، اسم من رو از بلندگو صدا زدن ... رفتم اطلاعات فرودگاه... چند نفر با لباس روحانی به استقبال من اومده بودن ... رفتار اونها با من خیلی گرم و صمیمی بود ... این رفتارشون من رو می ترسوند ... چرا با من اینطوری برخورد می کنن؟ ... . نفر اولی، دستش رو برای دست دادن با من بلند کرد ... با تمام وجود از این کار متنفر بودم ... به همون اندازه که یه سفید از دست دادن با ما بدش می اومد و کراهت داشت ... اما حالا هر کی به من می رسید می خواست باهام دست بده ... . باز دست دادن قابل تحمل تر بود ... اومد طرفم باهام مصافحه کنه ... خدای من ... ناخودآگاه خودم رو جمع کردم و یه قدم رفتم عقب ... توی تصاویر و فیلم ها این رفتار رو دیده بودم ... ترجیح می دادم بمیرم اما یه سفید رو بغل نکنم ... . . من توی استرالیا از حق موکل های سفید زیادی دفاع کرده بودم ... چون مظلوم واقع شده بودن ... اما حقیقت این بود که از اولین روز حضورم در دادگاه ... حس من نسبت به اونها ... به تنفر تبدیل شده بود و هرگز به صورت هیچ کدوم لبخند نزده بودم ... حالا هر بار که اینها با من صحبت می کردن بهم لبخند می زدن... و من گیج می شدم ... من که تا اون لحظه، از هیچ چیز، حتی مرگ نترسیده بودم ... از دیدن لبخندهای اونها می ترسیدم و نمی تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ... رفتار محبت آمیز از یک سفید؟ .. بالاخره به قم رسیدیم ... وارد محوطه که شدیم چشمم بین طلبه ها می دوید ... با دیدن اولین سیاه پوست قلبم آروم شد ... من توی اون دنیای سفید، تنها نبودم ... . در زدیم و وارد اتاق نسبتا بزرگی شدیم ... همه عین هم لباس پوشیده بودن ... اصلا رده ها و درجه ها مشخص نبود ... آقای نسبتا مسنی با دیدن من از جاش بلند شد ... به طرف ما اومد و بهم سلام کرد ... دستش رو برای دست دادن بلند کرد و برای مصافحه کردن اومد طرفم ... . گریه ام گرفته بود که روحانی کناری ... یواشکی با سر بهش اشاره کرد ... و اونم سریع، حالتش رو تغییر داد ... به خیر گذشت .. . زیرچشمی حواسم به همه چیز بود ... غیر از اینکه من یه وکیل بودم که پایه درسیم، فلسفه و سیاست بود ... و همین من رو ریز بین و دقیق کرده بود ... ورود به دنیای جدید هم، این دقت رو چند برابر می کرد .. . با این وجود، هنوز بین حالت ها و رفتارهای اونها گیج بودم که اون آقا رو بهم معرفی کردن ... رئیس اونجا بود ... تا حالا هیچ رئیسی جلوی پای من بلند نشده بود ... کم کم گیجی من، داشت به سرگیجه تبدیل می شد ... . 🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🔰دوره های رایگان کانال بهار رویش🔰 ۱. سی گام سلامت معنوی ۲. شرح عشق بازی با خدا ۳. تکنیک های رسیدن به شادکامی ۴. دوره حواست رو جمع کن! مهارت ۵. به زودی ... https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آثار معنوی فرزندان بر والدین 🎙رضا 📻 رادیو قم _ برنامه کاشانه 🗓 ۲۳ آذر ۱۴۰۱ 🆔 @bahar_rooyash 🌐 کانال بهار رویش
تا حالا به این نکته توجه کردید که فرزندان می تونن ما رو تربیت کنن؟! ✅ یکی از آثار تربیتی بچه ها روی پدر و مادر ها، تاثیر بر رشد معنوی است. این صوت یکی از برنامه های رادیویی استاد یوسف زاده است که در مورد این مسئله صحبت کردند. 👆پیشنهاد می کنم این صوت رو از دست ندید، نگاه جدید و متعالی نسبت به فرزند که در این برنامه مطرح شده خیلی جذابه👆
سلام دوستان عزیز ما یک آرشیو خوب از برنامه های رادیویی استاد در زمینه های تربیتی و خانوادگی داریم. مجموعه ای که حاصل بیش از ۷ سال کارشناسی در رادیو معارف، شبکه نور و رادیو قم هست. اگر دوست دارید به مرور این آرشیو رو در اختیارتون بگذاریم نظرتون رو با من در میون بگذارید. @admin_bahar_rooyesh هم در مورد اشراک گذاری و هم اینکه بیشتر دوست دارید کدوم موضوعات رو منتشر کنیم؟ ازدواج، خانواده، تربیت فرزند، رسانه، معنویت و ... @admin_bahar_rooyesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚۱۴ صلوات به نیت فرج و سلامتی مولامون امام زمان عج💚 حضرت صادق علیه السلام فرمودند: هرگاه كسی از شما دست به دعا برداشت، پس دعایش را با صلوات آغاز نماید؛ زیرا صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله دعایی پذیرفته شده است و خدای متعال برتر از آن است که بخشی از دعا را قبول کرده و بخش دیگر از آن را ردّ نماید. https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت ۳۹ و ۴۰ داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
9⃣3⃣قسمت سی و نه نشستیم روی صندلی ها و جوانی برای ما شربت آورد ... یکی از آقایون همراه، کنارم و حاج آقای مقابلم ... . - حتما خسته شدید... اول پرواز، بعد هم که تا اینجا توی ماشین بودید ... پیرمرد با لبخند با من حرف می زد و من از دیدن این رفتارها کلافه شده بودم ... _ روال اینه که قبل از ورود به خوابگاه ... دوستان تازه وارد میان و با هم گپی می زنیم ... حالا اگر شما خسته اید، می خواید برنامه رو به فردا موکول کنیم ... . . سری تکان دادم ... _ نه این چیزها برای من خسته کننده نیست! و توی دلم گفتم ... مگه من مثل تو یه پیرمردم؟... من آدمیم که با تلاش و سختی بزرگ شدم، این چیزها من رو خسته نمی کنه ... .. دوباره لبخند زد ... _ من پرونده شما رو خوندم... اینطور که متوجه شدم شما برای طلبه شدن مسلمان شدید .... - اشکالی داره؟ . . دوباره خندید ... _ نه ...اشکالی که نداره اما عموم افراد بعد از اینکه مسلمان میشن ... یه عده شون به خاطر علاقه به تبلیغ اسلام و آشنایی بیشتر، میان و طلبه میشن ... تا حالا مورد برعکس نداشتیم ... . به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... خنده هاشون شدید، من رو عصبی می کرد و ذهنم رو بهم می ریخت ... . - منم به خاطر طلبه بودن، مسلمان نشدم ... مسلمان شدم چون شرط پذیرش تون برای طلبه شدن، بود ... حالا اونها هم گیج شده بودن ... حس خوبی بود، دیگه نمی خندیدن ... می شد امواج متلاطم سوال های مختلف رو توی چهره شون دید ... . - توضیح اینکه واقعا برای چی اینجام، اصلا کار راحتی نیست... من از اسلام هیچی نمی دونم ... اطلاعات من، در حد مطالعه سطحی از آیات قرآنه ... حتی علی رغم مطالعات زیادی که کردم، بین فرقه ها و تفکرات گیر کردم و قادر به تشخیص درست و غلط نیستم ... من فقط یه چیز رو فهمیدم ... فقط اسلام قادر به عوض کردن تفکر تبعیض نژادیه... منم برای همین اینجام ... . سکوت عمیقی اتاق رو پر کرد ... چهره روحانی مسن به شدت جدی شده بود ... _پس چرا بین این همه کشور، ایران رو انتخاب کردی؟ ... . . محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... چون باید خمینی بشم ... 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
0⃣4⃣قسمت چهل همون چهره جدی، به شدت توی فکر غرق شد ... اون روزها اصلا نمی تونستم حدس بزنم، داشت به چی فکر می کرد ... نمی شد عمق نگاهش رو درک کرد ... اما از خندیدن بهتر بود ... . . من رو پذیرش کردن و راهی خوابگاه شدیم ... فضای بزرگ، ساده و تمییزی بود ... فقط ازشون درخواست کردم، من رو با سیاه پوست ها هم اتاق کنن ... برام فرقی نداشت از کدوم کشور باشه ... اما دلم نمی خواست حتی با یه گندم گون، توی یه اتاق باشم ... . یکی از آقایون باهام اومد تا راه رو نشونم بده ... در اتاق رو که باز کردم بهت زده شدم ... تا وسط سرم سوخت ... با صدای در، یه جوان بی نهایت سفید ... با موهای قهوه ای روشن و چشم های عسلی ... جلوی پای من بلند شد ... . مثل میخ، جلوی در خشک شدم ... همراهم به فارسی چیزی بهش گفت ... جوان هم با لبخند جلو اومد و به انگلیسی شروع به سلام و خوش آمدگویی کرد ... . چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از شدت عصبانیت، چشم هام داشت از حدقه بیرون می زد ... دستش رو که برای دست دادن جلو آورد، یه قدم رفتم عقب ... بدون توجه به ساکم، سریع دوییدم پایین ... من رفتم ... رفتم سراغ اون روحانی مسن ... - من از شما پرسیدم توی خوابگاه، طلبه سیاه پوست دارید؟... شما گفتید: بله ... و من ازتون خواستم، من رو توی اتاق اونها بگذارید ... حالا یه گندم گون هم، نه ... اصلا از این جوان، سفیدتر کسی وجود داشت که من رو باهاش توی یه اتاق بگذارید؟ ... . نگاه عمیقی بهم کرد ... _فکر کردم می خوای خمینی بشی! هیچ جوابی ندادم ... _تو می خوای با فکر تبعیض نژادی مبارزه کنی و برای همین مسلمان شدی اما نمی تونی یه سفیدپوست رو تحمل کنی ... پس چطور می خوای این تفکر رو از بین ببری و به مردم یاد بدی، همه در برابر خدا، برابرن؟ . خون، خونم رو می خورد ... از خشم، صدای سائیده شدن دندان هام بهم بلند شده بود ... یعنی من حق نداشتم، حتی شب ها رو با آرامش بخوابم؟ ... . چند لحظه بهم نگاه کرد ... _ اگر نمی خوای می تونی برگردی استرالیا ... خمینی شدن به حرف و شعار ... و راحت و الکی نیست ... . چشم هام رو بستم ... نه می مونم ... این رو گفتم و برگشتم بالا ... . 🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
♤●●● 🌹جرعه ای از دریای🌊 قرآن🌹●●●♤ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿مریم_۹۶﴾ 🍃 با خدا باش پادشاهی کن👑 وقتی خدا رو از خودت راضی کردی محبوب دل همه میشی. خدا رحمت استاد کافی رو کلامش چقدر دلنشین بود. میگفت: وقتی با خدا رفیق شدی، شب که همه ی مردم خوابیدن، خدا یک لیوان عشق و محبت تو رو میریزه تو آب لوله کشی خونه‌های مردم صبح که بیدار میشن مردم یک لیوان آب میخورن نا خواسته تو رو هم دوست میدارن. ♨️ مشهور شدن دست خودمونه ولی محبوب شدن فقط و فقط به دست خداست. خدا باید یکیو محبوب عالم کنه با خدا رفاقت کن و پادشاهی کن. خدا از دستت راضی باشه هیچ کسی نمیتونه زمینت بزنه برای خدا حرف بزن برای خدا زندگی کن برای خدا مهربان باش https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 💭چطور میشه یار امام زمان بود؟! ❌با تنبلی و وقت گذروندن تو فضای مجازی و ... میشه؟!! ‼️آیا میدونی حوائج و خواسته های امام چیه؟! یا فقط میدویی سمت امام و زیارت، برای حوائج خودت؟!! 😔 🖇 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼۱۴ صلوات هدیه به آقا امام زمان و رفع گرفتاری شیعیان.🌼 ❤️پیامبر اسلام(ص) فرمود : صلوات فرستادن، فقر را برطرف می نماید. https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت ۴۱ و ۴۲ داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
1⃣4⃣قسمت چهل و یک خون، خونم رو می خورد ... داشتم از شدت عصبانیت دیوونه می شدم ... یعنی من حق نداشتم حداقل توی اتاق خودم آرامش داشته باشم؟ ... در رو باز کردم و رفتم تو ... حتی دلم نمی خواست بهش نگاه کنم ... . ساکم رو برده بود داخل ... چند لحظه زیرچشمی بهم نگاه کرد ... دوباره از جاش بلند شد و اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو برای دست دادن جلو آورد ... و اومد خودش رو معرفی کنه ... . محکم توی چشم هاش نگاه کردم و پریدم وسط حرفش ... _ اصلا مهم نیست اسمت چیه یا از کدوم کشور سفید اینجایی ... بیا این مدتی رو که مجبوریم کنار هم باشیم، با هم مسالمت آمیز زندگی کنیم ... اتاق رو نصف می کنیم و هیچ کدوم حق نداریم از خط رد شیم ... و ساکم رو هل دادم سمت دیگه اتاق ... دستش رو که روی هوا خشک شده بود؛ جمع کرد ... مشخص بود از برخوردم جا خورده و ناراحت شده ... اما اصلا واسم مهم نبود ... تمام عمرم، مجبور شده بودم جلوی سفیدها خم بشم ... هم قبل از ورود به دانشگاه، هم بعد از اینکه وکیل شده بودم ... حتی از طرف موکل های سفیدم بهم اهانت شده بود و زجر کشیده بودم ... حالا این یکی بهش بربخوره یا نه، اصلا واسم مهم نبود ... چه کار می خواست بکنه؟ ... دیگه توی اتاق خودم، نمی خواستم برده یه سفید باشم ... . هیچی نگفت و رفت سمت دیگه اتاق ... حس شیری رو داشتم که قلمرو خودش رو مشخص کرده ... و حس فوق العاده دیگه ای که قابل وصف نبود ... برای اولین بار داشتم حس قدرت رو تجربه می کردم ... . کلاس های آموزش زبان فارسی شروع شد ... صبح ها تا ظهر کلاس بودیم و تمام بعد از ظهر رو تمرین می کردم ... اخبار گوش می کردم ... توی سایت های فارسی زبان می چرخیدم و کلمات رو در می آوردم ... سخت تلاش کردن، خصلت و عادت من شده بود ... تنها سختی اون زمان، هم اتاقی سفیدم بود ... شاید کاری به هم نداشتیم ... اما اگر یه سیاه پوست بود می تونستیم با هم دوست بشیم ... و اگر سوالی هم داشتم می تونستم ازش بپرسم... به هر حال، چاره ای نبود ... باید به این شرایط عادت می کردم ... . ⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️❌⭕️ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
2⃣4⃣قسمت چهل و دو تفاوت های رفتاری مسلمان ها با من خیلی زیاد بود ... کم کم رفتارشون با من، داشت تغییر می کرد ... با خودشون گرم می گرفتن و شوخی می کردن ... اما به من که می رسیدن حالت شون عوض می شد ... هر چند برام مهم نبود اما کنجکاویم تحریک شده بود ... . . یه روز، هم اتاقیم رو بین یه گروه بیست، سی نفره دیدم ... مشخص بود خیلی جدی دارن با هم صحبت می کنن ... متوجه من که شدن، سکوت خاصی بین شون حاکم شد ... مشخص بود اصلا در زمان مناسبی نرسیدم ... بی توجه راهم رو کشیدم و رفتم ... در حالی که یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم ایجاد شده بود ... . . به مرور زمان، این حالت ها داشت زیاد می شد ... بالاخره یکی از بچه های نیجریه اومد سراغم و من رو کشید یه گوشه ... . - کوین، باید در مورد یه موضوع جدی باهات صحبت کنم ... بچه ها از دست رفتارهای تو صداشون در اومده ... شاید تفاوت فرهنگی بین ما خیلی زیاده اما همه یه خانواده ایم ... این درست نیست که اینطوری برخورد می کنی ... . - مگه من چطور برخورد می کنم؟ ... . - همین رفتار سرد و بی تفاوت ... یه طوری برخورد می کنی انگار ... . تازه متوجه منظورش شده بودم ... _مشکل من، مشکل منه ... مشکل بقیه، مشکل اونهاست ... نه من توی کار کسی دخالت می کنم، نه دوست دارم کسی توی کار من دخالت کنه ... برای بقیه چه سودی داره که به کارهای من اهمیت میدن؟ ... . من توی چنین شرایطی بزرگ شده بودم ... جایی که مشکل هر نفر، مشکل خودش بود ... کسی، کاری به کار دیگران نداشت ... اما حالا ... . . یهو یاد هم اتاقیم افتادم ... چند باری در کانون اجتماع بچه ها دیده بودمش ... . . - این کار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم ... مسلمان ها با هم برادرن و برادر حق نداره نسبت به برادرش بی تفاوت باشه .. . پریدم وسط حرفش ... _و لابد کانون تمام این حرف ها شخصی به نام هادیه ... . با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ... 🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
♨️ باید محور تمام زندگی خدا باشد 🖋استاد علی صفایی بسیاری از عقده ها و بیماری های روانی بشر برخاسته از این است که چرا به فلان متاع بی ارزش نرسیده است و کتاب های روانشناسی یا کتاب های دینیِ انحرافی به گونه ای میخواهند به این بشر تلقین کنند که ناراحت نباش، به خدا دل ببند، یا اعتماد به نفس داشته باش که یک روزی به اینها برسی. اما دینِ اصیل به انسان آموزش می دهد تا خود را بشناسد و گرفتار این آرزوهای پست و حقیر نباشد و درنتیجه گرفتار این بحران ها نشود. اصلا خودِ خداوند سوگند یاد کرده است که من آرزوی هر آرزو کننده ای را که آرزویش غیر از خود من باشد، قطع می کند! ⚜بعزّتی و جلالي و ارتفاعي علی عرشي لَاَقْطَعَنَّ أَمَلَ کلِِ آمِلٍ سوای. ⚜ 📚 اندیشه های پنهان https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58