eitaa logo
بهارِ رویش
1.3هزار دنبال‌کننده
325 عکس
129 ویدیو
27 فایل
🌷اینجا یاد می گیریم که بهترین خودمان باشیم 🌷 《 علیرضا احمدی 🔱 رضا یوسف زاده》 از طلبه‌های حوزه علمیه و روانشناس اسلامی ادمین دورها: @Psy_life ارتباط با من: @ali_reza_ahmadi_1111
مشاهده در ایتا
دانلود
♤●●● 🌻جرعه ای از دریای🌊 قرآن🌻●●●♤ خداوند در قرآن می فرمایند:《 خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً 》انسان ضعیف خلق شده است سوال شده در چه چیزهایی ضعف و کمبود داریم ❓ ۱.كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا ﴿اسرا_۱۱﴾ رفتار های پر شتاب و عجولانه داریم . به عاقبت کاری که انجام می دهیم فکر نمی کنیم در نتیجه ضرر می کنیم ۲.إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ﴿معارج_۲۰﴾ در برابر هر مشکلی که پیش می آید بجای اینکه صبر کنیم و از خدا یاری بخواهیم دائم غر می زنیم و به قول معروف جزع فزع می کنیم ۳. إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿معارج_۱۹﴾ نسبت به مال دنیا حرص و ولع داریم و فکر می کنیم همه ی چیزها باید مال خودمان باشد ۴.وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا ﴿معارج_۲۱﴾ اگر نعمتی به ما برسد و مال و منالی به دست بیاوریم فقط برای خودمان نگه میداریم . نه انفاق می کنیم نه می بخشیم https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۴ صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج. 🌼امام صادق ع🌼 هر کس می‌خواهد درهای آسمان به روی او گشوده شود بر ❤️محمّد و آل محمّد ص❤️ بسیار صلوات بفرستد. https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت سیزدهم و چهاردهم داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
3⃣1⃣قسمت سیزدهم روح از چهره مادرم رفته بود .. بی حس، مثل مرده ها ... فقط نفس می کشید و کار می کرد ... نمی گذاشت هیچ کدوم بهش کمک کنیم ... من می ایستادم و نگاهش می کردم ... یه چیزی توی من فرق کرده بود ... برای اولین بار توی زندگیم یه هدف داشتم ... هدفی که باید براش می جنگیدم ... . با تموم شدن تعطیلات برای برگشت به مدرسه حاضر شدم... مادرم اصلا راضی نبود ... این بار، نه به خاطر اینکه فکر می کرد کار بیهوده ای می کنم ... می ترسید از اینکه یه بچه دیگه اش رو هم از دست بده ... می ترسید چون من داشتم پا به دنیای سفیدها می گذاشتم ... دنیایی که همه توش سفید بودن ... و همون سفیدها قوانین رو وضع می کردن ... دنیایی که کاملا توش تنها بودم ... اما من تصمیمم رو گرفته بودم ... تصمیمی که اون زمان به خاطر پدر و مادرم، جرات به زبان آوردنش رو نداشتم ... ولی جز مرگ، چیزی نمی تونست مانع من بشه ... . . برگشتم مدرسه ... و زمان باقی مونده رو با جدیت تمام، درس خوندم ... اونقدر تلاش کردم که بهترین امتیاز و معدل دبیرستان رو کسب کردم ... علی رغم تمام دشمنی ها، معدلم به حدی عالی شده بود که اگر یه سفیدپوست بودم... به راحتی می تونستم برای بهترین دانشگاه ها و رشته ها درخواست بدم ... همین کار رو هم کردم ... و به دانشکده حقوق درخواست دادم ... اما هیچ پاسخی به من داده نشد... . . منم با سرسختی تمام ... خودم بلند شدم و رفتم سراغ شون ... من هیچ تصمیمی برای پذیرش شکست و عقب نشینی نداشتم ... کتک مفصلی هم از گارد دانشگاه خوردم ... حتی نتونستم پام رو داخل محیط دانشگاه بزارم ... چه برسه به ساختمان ها ... این بار با یه نقشه دقیق تر عمل کردم ... بدون اینکه کسی بفهمه من یه بومی سیاهم ... با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشکده حقوق وقت ملاقات گرفتم ... اون روز، یه لباس مرتب پوشیدم ... و راهی دانشگاه شدم ... . 🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢📚🏢 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
4⃣1⃣قسمت چهاردهم گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم ... _ تو چه موجود زبان نفهمی هستی ... چند بار باید بهت بگم؟ ... نمی فهمی بهت میگم تو حق ورود به اینجا رو نداری؟ .... . خیلی عادی و محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... _ من از رئیس دانشکده حقوق وقت گرفتم ... می تونید تماس بگیرید و اسمم رو چک کنید! اول باورش نشد ... اما من خیلی جدی بودم ... . - اگر تماس بگیرم و چنین چیزی نباشه ... مطمئن باش به جرم ایجاد اختلال به پلیس زنگ میزنم ... و از اونجا به بعد باید برای خودت قبر بکنی .... . تماس گرفت ولی به حدی توی شوک و هیجان بود که اصلا حواسش نبود بگه من یه بومی سیاهم ... اونها تایید کردن و اون هم با تعجب تمام، فقط ورود من به دانشگاه رو نگاه می کرد ... حس آدمی رو داشتم که تونسته از بزرگ ترین دژ دشمن عبور کنه ... باورم نمی شد پام رو توی دانشگاه حقوق گذاشته بودم ... نه من باورم می شد، نه افرادی که از کنارشون رد می شدم و من رو توی اون فضا می دیدن .... . وارد دفتر ریاست شدم ... چشم منشی که بهم افتاد، برق از سرش پرید ... خودم رو که معرفی کردم باورش نمی شد ... - کوین ویزل هستم ... قبلا از آقای رئیس وقت گرفته بودم ... . چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد ... _چند لحظه صبر کنید آقای ویزل ... باید حضورتون رو به ایشون اطلاع بدم و اجازه ورود بگیرم ... بلند شد و سریع رفت توی اتاق رئیس ... به دقیقه نرسیده بود که اومد بیرون ... . - متاسفم آقای ویزل ... ایشون شما رو نمی پذیرن ... . مکث کوتاهی کردم ... _ اما من از ایشون وقت گرفته بودم ... و قطعا اگر زمان آزاد نداشتن توی این ساعت به من اجازه ملاقات داده نمی شد ... و قبل از اینکه بخواد به خودش بیاد و جوابم رو بده رفتم سمت اتاق رئیس ... یه ضربه به در زدم و وارد شدم ... .. با ورود من، سرش رو آورد بالا ... نگاهش خیلی سرد و جدی بود ... اما روحیه خودم رو حفظ کردم ... - سلام جناب رئیس ... کوین ویزل هستم و قبلا برای ملاقات شما توی این ساعت وقت گرفته بودم ... و دستم رو برای دست دادن جلو بردم ... . بدون توجه به دست من، به منشی نگاه کرد ... از نگاهش آتش می بارید ... _ برید بیرون خانم و منتظر باشید صداتون کنم ...  ⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
دوستان سلام 🌺 خیلی مشتاقیم نظرتون درباره داستان بدونیم. لطفا با شرکت در نظر سنجی به بالا رفتن کیفیت کانال کمک کنید. https://EitaaBot.ir/poll/csplf4 👆👆👆حتما شرکت کنید 👆👆👆
‼️"حلّ تعارض" بهشت تعالی ست ‼️ بعضی از ماها در روابط خانوادگی و سایر روابط اجتماعی از بیان تعارضات و بروز دلخوری ها فرار می کنیم. فکر می کنیم اگر تعارضات مطرح شود، اوضاع بدتر شده و روابط سردتر می شود. اصلا این طور نیست... بلکه کاملا برعکس است!!! بیان نکردن و حل نکردن تعارضات است که جهنم سقوط و سردی روابط است. از بیان تعارضات نترسید، *مهارت حلّ تعارض* را بیاموزید؛ تعارضات و دلخوری های خود را برای طرف مقابلتان مطرح کنید و در کمال آرامش به تحلیل و رفع آنها بپردازید. بیان و حل تعارض باعث رفع تنش ها و فشارهای روانی شده و به عمیق تر و گرم تر شدن روابط می انجامد. این جمله کلیدی رو فراموش نکنیم: ‼️حلّ تعارض، بهشت تعالی است...‼️ 🖋 رضا یوسف زاده 🌐 @bahare_rooyesh | بهار رویش
18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 💭چطور میشه یار امام زمان بود؟! ❌با تنبلی و وقت گذروندن تو فضای مجازی و ... میشه؟!! ‼️آیا میدونی حوائج و خواسته های امام چیه؟! یا فقط میدویی سمت امام و زیارت، برای حوائج خودت؟!! 😔 🖇تو این کلیپ با ما همراه باش. 🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣🎤پاسخ استاد یوسف زاده 👇❓سوال یکی از شما عزیزان❓👇 سلام عرض میکنم خدمت شما استاد گرامی وبزرگوار استاد تشکر فراوان دارم از شما بابت زحمات شما وبرنامه های خوب شما ..... از محضر شما یه سوال داشتم..... استاد برای درمان ریشه ای وهمیشگی چشم زخم از منظر قرآن کریم اگر امکان داره راهنمایی بفرمایید که امروزه دقدقه خیلی ها هست ..... از لطف شما سپاسگزارم https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 صلوات بر پیامبر و آل او گناهان را محو می کند، شدیدتر از آنچه آب، آتش را خاموش می کند و سلام بر پیامبر و آل او افضل است از آزاد کردن بردگان. 🌹امیرالمومنین ع🌹 ⭐️۱۴ صلوات به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج⭐️ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت پانزده و شانزده داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
7⃣1⃣قسمت هفدهم چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم ... حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن ... خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود ... قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید ... حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم ... به زحمت اونها رو حس می کردم ... با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد ... . . زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم... هیچ فریادرسی نبود ... هیچ کسی که به داد من برسه... یا حتی دست من رو باز کنه .... یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم ... و لحظه بعد می گفتم ... نه کوین ... تو باید زنده بمونی ... تو یه جنگجو و مبارزی ... نباید تسلیم بشی... هدفت رو فراموش نکن ... هدفت رو ... . . دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد ... با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن ... . سرم یه شکستگی ساده بود ... اما وضع دستم فرق می کرد ... اصلا اوضاع خوبی نبود ... آسیبش خیلی شدید بود ... باید دستم عمل می شد ... اما با کدوم پول؟ ... با کدوم بیمه؟ ... دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند ... . . از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن ... این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود ... و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم ... . . از بیمارستان که مرخص شدم ... جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت ... بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود ... این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن ... و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن ... همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن ... آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن ... همه ما انسانیم و حق برابر داریم ... مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید ... . پدرم گریه می کرد ... می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم ... با اون وضع دستم ... در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم ... . 🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
8⃣1⃣قسمت هجدهم بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد ... نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد ... برای من لحظات فوق العاده ای بود ... طعم شیرین پیروزی ... هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت .... . شهریه دانشگاه زیاد بود ... و از طرفی، من بودم و یه دست علیل ... دستم درد زیادی داشت ... به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده ... اما چه کار می تونستم بکنم؟ ... حقیقت این بود ... من دستم رو در سن ١٩ سالگی از دست داده بودم ... . یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن ... هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ... خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم ... به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم ... جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ... کار دیگه ای برای یه بومی نبود ... اون هم با وضعی که من داشتم ... . کار می کردم و درس می خوندم ... اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن ... کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت ... اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن ... هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم ... یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد ... چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ... من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود ... اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم ... قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم ... و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره ... بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه ... دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم... گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود ... برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن ... من موندم و دوره وکلای تسخیری... وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن ... و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم ... . هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ... چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود ... برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند ... ✏️🖊✏️🖊✏️🖊✏️🖊✏️🖊✏️🖊✏️ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
♨️رفقا امروز داشتم کتاب تطهیر با جاری قرآن مطالعه میکردم نویسنده یه جمله جالب نوشته بود: وقتی به خدا از شر دشمنان پناه بیاوریم خداوند با ولایت و نصرت و هدایتش دست ما را می گیرد. هیچ باغبانی نمیگذارد کسی نهال هایش را زیر پا له کند. خدا که نهال وجود انسان را کاشته و پروریده نمی گذارد که کرم ها در ساقه و ریشه ها ما نفوذ کند. https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣🎤پاسخ استاد احمدی 👇❓سوال یکی از شما عزیزان❓👇 سلام استاد امیدوارم حالتون عالی باشه بازم ممنون بابت صحبت های طلاییتون استاد سوالی داشتم خدمتتون ممنون میشم راهنماییم کنید دخترم ۱۳ سالشه ویکی از دوستان صمیمیش تازگی کشف حجاب کرده آیا قضاوت وغیبت نمیشه به دخترم بگم با ایشون دوست ندارم رفت وآمد کنه ؟ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌷همراهان همیشگی کانال بهار رویش 🌷 ♨️ هر سوالی در زمینه ی مسائل دینی و تربیتی دارید برای ما ارسال کنید تا و پاسخ سوال شما رو بدهند. ☀️رضایت از زندگی و شاد بودن شما آرزوی ماست https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسول اکرم ص: صلاتکم علی زکاة لاعمالکم؛ اعمال خود را پاکیزه و تطهیر کنید با فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد ص. 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 🌸۱۴صلوات به نیت سلامتی وفرج امام زمان عج.🌸   https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 با عرض پوزش بابت اشتباه دیروز، قرار بود قسمت پانزده و شانزده داستان بارگذاری کنیم که اشتباهاً قسمت ۱۷ و ۱۸ فرستاده شد. امروز قسمت پانزده و شانزده مطالعه بفرمایید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
5⃣1⃣قسمت پانزدهم دستم رو جمع کردم و نشستم روی مبل ... اون هیچ توجهی بهم نداشت ... مهم نبود ... دیده نشدن، ساده ترین نوع تحقیری بود که تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... . . - آقای رئیس ... من برای ثبت نام و شرکت در دانشگاه حقوق درخواست دادم ... اما علی رغم رتبه و معدل بالا، هیچ پاسخی به من داده نشد ... برای همین حضوری اومدم ... . - بهتره برای شرکت توی یه رشته و دانشگاه دیگه درخواست بدی ... سرش رو آورد بالا ... هر چند بعید می دونم برای پذیرش شما جایی وجود داشته باشه ... . - اما فکر نمی کنم قانونی وجود داشته باشه که بگه .... یه بومی حق نداره وارد دانشگاه حقوق بشه ... . . خیلی جدی توی چشم هام نگاه کرد ... _اینجا جایی برای تو نیست ... اینجا جائیه که حقوق دانها، قاضی ها و سیاستمدارهای آینده این کشور رو آموزش میده ... بهتره حد و مرز خودت رو بشناسی و هر چه زودتر از اینجا خارج بشی... - طبق قانونی که تربیت شده های همین دانشگاه ها تصویبش کردن ... قانون بومی ها رو به عنوان یه انسان پذیرفته ... جالبه ... برای سگ یه سفیدپوست اینجا جا هست و می تونه همراه با صاحبش وارد بشه ... اما برای یه انسان جا نیست ... این حق منه که مثل بقیه اینجا درس بخونم ... چند لحظه مکث کردم ... نگران نباشید ... من قصد ندارم قاضی یا سیاستمدار بشم ... می خوام وکیل بشم و از انسان هایی دفاع کنم که کسی صداشون رو نمی شنوه ... . . بدون اینکه حتی پلک بزنه، چند لحظه توی چشم هام زل زد ... _از این فرصت پیش اومده جای دیگه ای استفاده کن ... توی سیستم استرالیا جایی برای تو نیست ... این آخرین شانسیه که بهت میدم ... قبل از اینکه به پلیس زنگ بزنم و تبدیل به آدمی بشی که کسی صداش رو نمی شنوه ... از اینجا برو بیرون ... . . بلند شدم و رفتم سمت در ... _مطمئن باشید آقای رئیس ... من کاری می کنم که صدای من شنیده بشه ... حتی اگر امروز، خودم نتونم وارد اینجا بشم ... به هر قیمتی شده راهی برای دیگران باز می کنم ... .! .این رو گفتم و از در خارج شدم ... این تصمیم من بود ... تصمیمی که حتی به قیمت جانم، باید عملی می شد ... . 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
6⃣1⃣قسمت شانزدهم قانون مصوبه در مورد بومی ها رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم ...و یه پلاکارد پایه دار درست کردم ... مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداحتم ... در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است... شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است ...رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه... . تک و تنها ...بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم ...حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم... روز اول کسی بهم کاری نداشت ....فکر می کردن خسته میشم خودم میرم ...اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم... گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن ...بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم ...دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه... این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود ...کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن ...داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که ...سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد ...چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن ... در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم ... تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید ... دومی از کنار به سمتم حمله کرد ... یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... نمی تونستم به راحتی نفس بکشم ... اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت ... و خلاف جهت تابوند ... و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن ... . همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد ... از شدت درد، نفسم بند اومده بود ... هم گلوم به شدت تحت فشار بود ... هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود ... دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم ... درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه ... . یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم ... و تمام وزنش رو انداخت روی اون ... هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد ... اونها ... به اون دست نابود شده من ... توی همون حالت ... از پشت دستبند زدن ... و بلندم کردن ... . از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد ... صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت ... . من رو پرت کردن توی ماشین ... و این آخرین تصویر من بود... از شدت درد، از حال رفتم ... ⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️ https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣🎤پاسخ استاد احمدی 👇❓سوال یکی از شما عزیزان👇❓ سلام ببخشید من در نماز خواندن دچار مشکل شدم همش فکر می کنم اگه در بین یک جمعی نماز بخونم ریا میکنم هرجا باشم باید بیام خونه نمازم رو تنها تو اتاق بخونم خسته شدم لذت نماز خواندن ازم گرفته شده لطفاً راهنماییم کنید https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58