eitaa logo
بهار کتاب
84 دنبال‌کننده
654 عکس
183 ویدیو
0 فایل
فرمود(حفظه الله تعالی) : اگر انسان بخواهد در زمینه ی معنوی و فرهنگی ، تر و تازه بماند، جز رابطه با کتاب ، چاره ای ندارد! طرح تجهیز مجتمع های پردیسان به کتاب و کتابخانه
مشاهده در ایتا
دانلود
📕°°°°°°°°°°📚°°°°°°°°°📗 « پارت 1» _۲۱ سالت شده نمی خواهی آستیـن بالا بزنی؟ _به ما که نـدادند اما به تو میدهند . پا پیش بگذار بلاخره که چی؟ از در و همسایه گرفته تا دوست و آشنا ، هر روز یک بـند همین حرف ها را در گوشـم می خواندند. من به خودم اجازه نمی دهم از ایشان خواســتگاری کنم ، چه برسد به دخترشان . انگار همین دیـروز بود پــیامبر لباسش را عوض کرد . _من با پسر ابوقحافه می روم . امانت های مردم را که پس دادی راه بیفت .فاطمه را به تو و هر دوتان را به خدا می سپارم ، خودش حفظتان کند . دقیقا سه روز در مکه ماندم . چه اهل مکه ، چه زائران کعبه ، همیشه امانت هایشان را به پیامبر می سپردند . به خواست ایشان جز وقت نماز، یک روز کامل در دامنه ی کوه ایستادم و فریاد زدم: _هرکس امانتی پیش محمد دارد ، بیاید از من بگیرد . بعضی می دانستند پیامبر از مکه رفته است ، بعضی نه . _چه شده است نکند حال محمد خوب نیست؟ _حال ایشان خوب است فقط می خواستند دینی به گردنشان نباشد . ابو واقد لیثی نامه پیامبر را به دستم رساند : _علی من الان قبا هستم بدون معطلی از مکه راه بیفتید می مانم تا برسید . برای مادرم ، فاطمه دختر پیامبر و فاطمه دختر عمو زبیر شتر اجاره کردم . به مسلمان هایی که آن روز در مکه مانده بودند ، سپردم شب حرکت کنند . خودمان هم همان موقع راه افتادیم . با یاد پیامبر در راهی قدم گذاشتم که ایشان رفته بودند . ابو واقد و پسر ام ایمن هم همراهمان بودند . ایمن زمام شتر خانم ها را با خشونت می کشید ، دست روی شانه اش گذاشتم: _ایمن جان آرام تر! _ببخشید ، کمی مضطربم . می ترسم قریش بو ببرد و دنبالمان بیفتد . _نگران نباش ، روزی که پیامبر از مکه می رفتند به من اطمینان دادند ، اتفاقی نمی افتد... ادامه دارد ... @baharketab