چشمهایم ریز شده بودند و تار میدیدند . صورتم را در مقابل آینه تماشا کردم . مثل گذشته لبخندِ ملیحی زدم و خودم را میهمانِ مهربانیِ لطیفی کردم ..
آهسته تر از قبل ، خودم را به اتاق پذیرایی رساندم . پتوی گلبافتِ آبی را روی فرش پهن کردم و سرم را روی بالش گذاشتم .
خستگی آنقدر عمیق به جانم رخنه کرده بود که دیگر توانِ اندیشیدن نداشتم . پلک هایم چنان پرده ای ضخیم روی چشم هایم افتادند و من به خوابِ غلیظی که پر از سیاهی بود فرو رفتم . عجلهای برای بیدار شدن نبود . من به خواب و استراحت انس عجیبی پیدا کرده بودم . .
برعکس تمامِ جمعه های گذشته که با صدای لطیف مادرم از خواب ِ ناز بر میخواستم . این بار با صدای اخبارِ شبکهی یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ، پلکهایم از هم جدا شد و از خواب پریدم . همهی خانواده ، با چشمانی ماتمزده به صفحه ی تلویزیون چشم دوخته بودند . دلم گواهِ بد میداد . میدانستم ماجرایی دردناک رویِ صفحهی تاریخ بشریت نقش بسته است .
با خودم گفتم شاید دوباره حرم حضرت زینب سلام الله علیها به خطر افتاده است . یا شاید حملهای از طرف دشمنانِ قسم خوردهی این نظام به سمت حرم امام رضا علیه السلام روانه شده است . کمی چشم هایم را فشردم و دوباره باز کردم تا راحت تر بتوانم زیر نویسِ خبر را بخوانم . با کلمهی - شهید - برخورد کردم و بقیه اش را نخوانده فهمیدم که حتما شهیدِ تازه تفحص شده ای از جنوبِ کشور آورده اند .
ماجراهای من ² - ادامه دارد .
#زینب_شهسوار
#جان_فدا
❥❬@baharnarangii🧡
نمیدانم نامَش چیست !؟
غالبا مردم به آن غرور میگویند .
آدمِ گوشه نشینِ انزواجویی نیستم ؛ اما در برابرِ هر غمِ با عظمتی ، سکوت میکنم ! اطرافیان این برخوردِ تعجب برانگیزِ من را از روی غرور میدانند . . نمیدانم ! شاید هم واقعا مغرور باشم . به هر حال بنده اعتقاد دارم هر غمی برایِ صاحب آن عزیز است و نباید در جمعِ مردمان بیان بشود . گاهی آنقدر دوست داشتن ها و احساساتم را در درونِ خودم حفظ میکنم که دیگران خیال میکنند انسانِ خالی از احساسی هستم .
ماجرای دوست داشتنِ شما اما آنقدر در دلم زبانه کشیده است که هرگاه کسی ، چند ثانیه ای را به چشمانِ قهوهای ام خیره بماند میتواند تصویرِتان را در آن پیدا کند . . مقاومت بی فایده است . دیگر سعی در پنهان کردنِ احساسم نسبت به شما ندارم . .خواستم بگویم شما تنها کَسی هستید که بارها و بارها و بارها به خاطرش در میانِ جمع اشک ریخته ام . و حالا پس از گذشتِ چندین سال ، درست از آغازِ همان صبح جمعهای که رفتید تا به امروز ، دریافتم که محبتِ حقیقی را نمیشود در دل نگه داشت . آنچنان در قلب و فکر و جانِ آدمیزاد چنان گیاهِ رونده ، رشد میکند که در نهایت ظاهر میشود و به دیدهی همگان میرسد .
عمو جان ، نور چشمانِ عاشقم ...
حالا که در قلب تاریخ پرافتخار سرزمینِ عزیزم ایران جامانده اید . خواستم بگویم ما برای حفظ آرمانهای انقلابِ خمینی ، چون شما عمل خواهیم کرد . حالِ این دخترکِ عاشق دهه هشتادی را چه کسی جز شما که قهرمانِ یک امت بودید میفهمد ؟
دل تنگی هایِ شاعرانه ام را هرشب با آسمان و ستارگان و ماهِ نجیبِ مهربان در میان میگذارم تا به گوش شما برسانند .
از طرفِ دخترِ هجده سالهای که
جز قلم سرمایه ی دیگری ندارد
#زینب_شهسوار
#جان_فدا
#حاج_قاسم
❥❬@baharnarangii🧡
19.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|•♥️🕊•|
🎥اجرای سرود « جان فَدا » توسط گروه سرود « آوای آسمانی »
#حاج_قاسم #جان_فدا
❥❬@baharnarangii🧡
🌷🕊
💌 #سردار_دلها
گفتم: میشود #انگشترتان را به من بدهید؟
سرش را پایین انداخت و لبخند زد.
پرسید: از کدام شهر آمدی؟
گفتم: از مشهد🕊
گفت: انگشترم را میدهم
اما باید حق آن را ادا کنی!
پرسیدم: یعنی چه؟
خندید و گفت:
یعنی باید هر بار که به حرم رفتی،
بـرای شهادتم دعا کنی
یکباره دلم لرزید😭
گفتم:
انگشتر را نمیخواهم...
شما باید باشید...شما باید باشید...💚
#جان_فدا
#رفیق_خوشبخت_ما
❥❬@baharnarangii🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جان عزیزتر داشتیم، گرفتند💚🌱
دفترِ کارش بیابون بود، میزش سنگ و صندلیش زمین..
#جان_فدا | #حاج_قاسم
❥❬@baharnarangii🧡