eitaa logo
بهـارنارنــج🧡🪴
5.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
206 فایل
•منبع تراوشات ذهن یه دختر دهه هشتادی 🫀 •گاهی خلاقانه و روشن🌞 •گاهی پیچیده و مبهم⛈ { @Golnarges83♡} بخوان از شروط: @shorroottt بخش تبلیغات مون،جهت رشد خفن کانالتون:😎✌️ @tablliighatt خواهر کوچیکه:👩🏻 @angizehland کانال ناشناس مون:🫂💘 @baharnarngna
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم‌‌هایم ریز شده بودند و تار می‌دیدند . صورتم را در مقابل آینه تماشا کردم . مثل گذشته لبخندِ ملیحی زدم و خودم را میهمانِ مهربانیِ لطیفی کردم .. آهسته تر از قبل ، خودم را به اتاق پذیرایی رساندم . پتوی گلبافتِ آبی را روی فرش پهن کردم و سرم را روی بالش گذاشتم . خستگی آنقدر عمیق به جانم رخنه کرده بود که دیگر توانِ اندیشیدن نداشتم . پلک هایم چنان پرده ای ضخیم روی چشم هایم افتادند و من به خوابِ غلیظی که پر از سیاهی بود فرو رفتم . عجله‌ای برای بیدار شدن نبود . من به خواب و استراحت انس عجیبی پیدا کرده بودم . . برعکس تمامِ جمعه های گذشته که با صدای لطیف مادرم از خواب ِ ناز بر می‌خواستم .‌ این بار با صدای اخبارِ شبکه‌ی یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ، پلک‌هایم از هم جدا شد و از خواب پریدم . همه‌ی خانواده ، با چشمانی ماتم‌زده به صفحه ی تلویزیون چشم دوخته بودند ‌‌. دلم گواهِ بد می‌داد ‌. می‌دانستم ماجرایی دردناک رویِ صفحه‌ی تاریخ بشریت نقش بسته است . با خودم گفتم شاید دوباره حرم حضرت زینب سلام الله علیها به خطر افتاده است . یا شاید حمله‌ای از طرف دشمنانِ قسم خورده‌ی این نظام به سمت حرم امام رضا علیه السلام روانه شده است ‌. کمی چشم هایم را فشردم و دوباره باز کردم تا راحت تر بتوانم زیر نویسِ خبر را بخوانم . با کلمه‌ی - شهید - برخورد کردم و بقیه اش را نخوانده فهمیدم که حتما شهیدِ تازه تفحص شده ای از جنوبِ کشور آورده اند . ماجراهای من ² - ادامه دارد . ❥❬@baharnarangii🧡
نمی‌دانم نامَش چیست !؟ غالبا مردم به آن غرور می‌گویند . آدمِ گوشه نشینِ انزواجویی نیستم ؛ اما در برابرِ هر غمِ با عظمتی ، سکوت می‌کنم ! اطرافیان این برخوردِ تعجب برانگیزِ من را از روی غرور می‌دانند . . نمی‌دانم ! شاید هم واقعا مغرور باشم . به هر حال بنده اعتقاد دارم هر غمی برایِ صاحب آن عزیز است و نباید در جمعِ مردمان بیان بشود . گاهی آنقدر دوست داشتن ها و احساساتم را در درونِ خودم حفظ می‌کنم که دیگران خیال می‌کنند انسانِ خالی از احساسی هستم . ماجرای دوست داشتنِ شما اما آنقدر در دلم زبانه کشیده است که هرگاه کسی ، چند ثانیه ای را به چشمانِ قهوه‌ای ام خیره بماند می‌تواند تصویرِتان را در آن پیدا کند . . مقاومت بی فایده است . دیگر سعی در پنهان کردنِ احساسم نسبت به شما ندارم . .خواستم بگویم شما تنها کَسی هستید که بارها و بارها و بارها به خاطرش در میانِ جمع اشک ریخته ام . و حالا پس از گذشتِ چندین سال ، درست از آغازِ همان صبح جمعه‌ای که رفتید تا به امروز ، دریافتم که محبتِ حقیقی را نمی‌شود در دل نگه داشت . آنچنان در قلب و فکر و جانِ آدمیزاد چنان گیاهِ رونده ، رشد می‌کند که در نهایت ظاهر می‌شود و به دیده‌ی همگان می‌رسد . عمو جان ، نور چشمانِ عاشقم ... حالا که در قلب تاریخ پرافتخار سرزمینِ عزیزم ایران جامانده اید . خواستم بگویم ما برای حفظ آرمان‌های انقلابِ خمینی ، چون شما عمل خواهیم کرد . حالِ این دخترکِ عاشق دهه هشتادی را چه کسی جز شما که قهرمانِ یک امت بودید می‌فهمد ؟ دل تنگی هایِ شاعرانه ام را هرشب با آسمان و ستارگان و ماهِ نجیبِ مهربان در میان می‌گذارم تا به گوش شما برسانند . از طرفِ دخترِ هجده‌ ساله‌ای که جز قلم سرمایه ی دیگری ندارد ❥❬@baharnarangii🧡
19.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|•♥️🕊•| 🎥اجرای سرود « جان فَدا » توسط گروه سرود « آوای آسمانی » ❥❬@baharnarangii🧡
🌷🕊 💌   گفتم: می‌شود را به من بدهید؟ سرش را پایین انداخت و لبخند زد. پرسید: از کدام شهر آمدی؟ گفتم: از مشهد🕊 گفت: انگشترم را می‌دهم اما باید حق آن را ادا کنی! پرسیدم: یعنی چه؟ خندید و گفت: یعنی باید هر بار که به حرم رفتی، بـرای شهادتم دعا کنی یکباره دلم لرزید😭 گفتم: انگشتر را نمی‌خواهم... شما باید باشید...شما باید باشید...💚 ❥❬@baharnarangii🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جان عزیزتر داشتیم، گرفتند💚🌱 دفترِ کارش بیابون بود، میزش سنگ و صندلیش زمین.. | ❥❬@baharnarangii🧡