▪️▫️◾️◽️◼️◻️ ⬛️
✍ راه راضیکردن عمو را بلد بود.
💔دل مهربانش را میشناخت. دستش را در دست گرفت و سر خم کرد. افتاد بهپای عمو. دستوپایش را بوسهباران کرد و یکریز التماس کرد عمو بگذارد در رکابش بجنگد.🙏😭
دل اباعبدالله در سینه به هم فشرده شد. اجازه داد.
قاسم، به دل میدان زد. آنها که در لشکر عمر سعد ایستاده بودند، باورشان نمیشد این دلاوری که اینطور میخروشد و میجنگد و رجز میخواند که «بیتابی نکن که آدمی رفتنی است و امروز خدایی را که صاحب بهشتهاست، ملاقات میکنی» پسر حسن بن علی است؛✨✨✨✨✨
نوجوان سیزدهسالهای که سیوپنج مرد جنگی کاربلد را از پا انداخته. باورشان نمیشد تا خودش به صدای رسا گفت: «من قاسم بن الحسنم، فرزند سبط پیغمبر».🌿
«فضیل عضدی» بود.😡 همانکه فریاد زد: «خودم او را میکشم» و نشنید که اطرافیانش در سپاه عمر سعد، گفتند: «نرو! همینها که دور و برش را گرفته و محاصرهاش کردهاند، برای کشتنش کافیاند».😠
آمد جلوی سرباز نوجوانی که تنش از جنگ یکنفس خسته بود، شمشیرش را بالا برد و همینکه قاسم ✨از روی اسب به سمتش سرچرخاند، شمشیر را فرود آورد بر فرق سرش؛ نه آنطور که نوجوانی را ضربت بزنند؛ که انگار بخواهند سرداری مردافکن را زمین بزنند.😭
قاسم✨ با صورت از اسب روی زمین افتاد و فریادش بلند شد: «عموجان!»✨✨
#شهدای_کربلا
🏴🍊@baharnarenj251