🌼کتاب بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار و رفتارهای دنیایی معصوم دو دانش آموز می پردازد که نظام آموزشی حدود سالهای دهه شصت کشورمان را تجربه کردهاند.
🌼متن کتاب، دلنشین و روان بیان شده است و اکثراً عبارت در عین سادگی، حاوی مفاهیم عمیق است که خواننده را به ادامه خوانش مطالب سوق می دهد.
🌼مطالب در ترکیبی از دو قالب طنز و جدی به وضعیت آموزشی مدارس که این دو نوجوان در آن درس می خواندند پرداخته است.
#بچه_مثبت_مدرسه
#رمان_نوجوان
#معرفی_کتاب_رمان
🍊 @baharnarenj251
👤عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂 😂 😂
#منبع: #کتاب" رفاقت به سبک تانک"
#معرفی_کتاب_رمان
به یاد شهدا وبچه های جبهه وجنگ صلوات
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍊 @baharnarenj251
چند سالی است كه برخی نویسندگان عاشق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در حوزه ادبیات داستانی سری هم به تاریخ اسلام زدهاند و وقایع صدر اسلام را به زبانی ساده و بیانی قابل فهم برای عموم خوانندگان به نثر در آوردهاند. در میان این آثار، کتاب ارزشمند «کشتی پهلو گرفته» سوگ نامه ایست از آلام اهل بیت علیهم السلام و به ویژه وجود مقدس دختر گرامی پیامبر خدا، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.
كتاب «کشتی پهلو گرفته» از جمله شاخصترین آثاری است که در حوزه ادبیات داستانی، و با نگاه به تاریخ اسلام و شخصیت دختر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاشته شده است. «کشتی پهلو گرفته» از آن کتاب هایی است که چنان متن صمیمانه و لطیفی دارد که به سختی می توانید ادامه مطالعه آن را به زمان دیگری واگذار کنید و از طرفی چنان بی پرده مصائب آن بانوی مظلوم را به تصویر کشیده که بی اختیار اشک خواهید ریخت. اگر شما هم می خواهید همراه با «کشتی پهلو گرفته» بر دریای پهناور رنج های بانوی دو عالم به أعماق تاریخ سفر کنید، این کتاب را مطالعه کنید، و آن را به سایر عاشقان حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها نیز پیشنهاد کنید.
#کشتی_پهلو_گرفته
#فاطمیه
#معرفی_کتاب_رمان
🏴🍊 @baharnarenj251
🔸کشتی پهلوگرفته،
پرفروشترین اثر سید مهدی شجاعی و همچنین پرتیراژترین کتاب ادبیات داستانی ایران – طبق آمار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیش از ششصدهزار – ، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه ی زهرا(س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع می توان گفت این کتاب مرثیه ای است منثور از زبان و دل صاحبان عزای فاطمی. کتاب از ۱۴ فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند؛ فصل اول حضرت رسول، فصل دوم حضرت خدیجه (س)، فصل سوم خود حضرت زهرا (س)، فصل چهارم حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، فصل پنجم امام حسن (ع)، فصل ششم امام حسین (ع)، فصل هفتم مجدداً حضرت زهرا (س)، فصل هشتم حضرت زینب (س)، فصل نهم فضّه، فصل دهم حضرت ام کلثوم (س)، فصل یازدهم اسماء، فصل دوازدهم برای بار سوم حضرت فاطمه (س)، فصل سیزدهم مجدداً حضرت امیر (ع) و فصل چهارم از زبان آسمان روایت می شود.
#کشتی_پهلو_گرفته
#فاطمیه
#معرفی_کتاب_رمان
🏴🍊 @baharnarenj251
رفیق خوشبخت ما.pdf
حجم:
2.26M
رفیق خوشبخت ما.pdf
کتاب رفیق خوشبخت زندگی نامه شهید حاج قاسم سلیمانی را به تصویر می کشد 👆👆👆👆👆
#معرفی_کتاب_رمان
#معرفی_شهید
🏴🍊 @baharnarenj251
#خاطره_از_شهید_ذوالفقاری
🌹
#طلبه_لوله_کش
هادی بعد از برطرف شدن مشکل مسکن در نجف🇮🇶، به سختی مشغول درس📖 خواندن شده بود. کتابهای📔 معارف و عرفانی را نیز مطالعه می کرد. هیچ مشغله ای به جز مطالعه📖 نداشت. هر روز ساعتها مشغول مباحثه با طلبه های عراقی🇮🇶 می شد.
او در کنار درس📖 خواندن، برای طلبه ها صحبت می کرد و شرایط روز عراق و موقعیت آمریکا و دشمنی این کشور را با مسلمانان اشاره می کرد. حالا دیگر زبان عربی را به خوبی تکلم می کرد.
خیلی از طلبه ها #عاشق هادی شده بودند. او با درآمد شخصی خودش بارها دوستان را به خانه🏠 خودش دعوت می کرد و برای آنها غذا درست می کرد.
منزل🏠 هادی محل رفت و آمد دوستان ایرانی نیز شده بود. در ایام اربعین، خانه را برای اسکان زائرین آماده می کرد و خودش مشغول پخت و پز و پذیرایی از زائران 🌹اباعبدالله الحسین (ع)🌹 می شد.
برخی از دوستان عراقی🇮🇶 هادی می گفتند: تو نمی ترسی که در این خانه بزرگ و قدیمی و ترسناک، تک و تنها زندگی می کنی؟
هادی هم می گفت: اگر مثل من مدتها کنار خیابان خوابیده بودید قدر این خانه🏠 را می دانستید!
بعد از آن، رفت و آمد هادی با منازل🏡 دوستان طلبه اش بیشتر شد. در این رفت و آمدها متوجه شد که بیشتر دوستان طلبه، از خانواده های مستضعف نجف هستند. بسیاری از این خانواده ها در منازلی🏠 زندگی می کنند که از نیازهای اولیه محروم است.
این خانه ها آب💧 لوله کشی نداشت. با اینکه آب💧 لوله کشی تا مقابل درب خانه آمده بود، اما آنها بضاعت مالی💴 برای لوله کشی نداشتند.
این موضوع بسیار او را رنج می داد. برای همین به تهران🇮🇷 آمد و به سراغ دوستانش رفت. دستگاه های مربوط به لوله کشی را خرید و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند تا نحوه لوله کشی با لوله های جدید پلاستیکی را یاد بگیرد.
هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی نجف 🇮🇶شد. حالا صبح تا عصر در کلاس درس مشغول بود و بعداز ظهرها لوله تهیه می کرد و به خانه طلبه های نجف می رفت.
از خود طلبه ها کمک می گرفت و منازل🏠 مردم مستضعف، ولی مومن نجف را لوله کشی آب می کرد.
خستگی برای این جوان معنا نداشت. از صبح زود تا ظهر سرکلاس🏢 بود. بعد هم کمی غذا می خورد و سوار بر دوچرخه ای🚲 که تازه خریده بود راهی می شد و در خانه های مردم مشغول به کار می شد.
برخی از دوستان هادی نمی فهمیدند! یعنی نمی توانستند تصور کنند که یک طلبه که قرار است لباس روحانی بپوشد چرا این کارها را انجام می دهد؟! برخی فکر می کردند که لباس روحانیت یعنی آهسته قدم برداشتن و ذکر گفتن و دعا کردن و...
برای همین به او ایراد می گرفتند. حتی برخی ها به اینکه او با دوچرخه🚲 به حوزه ی آید ایراد می گرفتند!
اما آنها که با روحیات هادی آشنا بودند می فهمیدند که او اسلام واقعی را شناخته. هادی اعتقاد داشت که لباس روحانیت یعنی لباس خدمت به اسلام و مسلمین به هر نحو ممکن.
با اینکه فقط دو سال از حضور هادی در نجف🇮🇶 می گذشت اما دوستان زیادی پیدا کرده بود. برخی جوانان طلبه، که کاری جز مطالعه📖 و درس و بحث نداشتند، باتعجب به کارهای هادی نگاه می کردند. او در هر کاری که وارد می شد به بهترین نحو عمل می کرد.
کم کم خیلی ها فهمیدند که هادی، در کنار درس📖 مشغول لوله کشی آب برای خانه های مردم محروم شده. هادی با این کار که بیشتر مخفیانه انجام می شد خدمت بزرگی با خانواده های طلاب می کرد.
اخلاص و تقوا و ایمان هادی اثر خود را گذاشته بود. او هرجا می رفت می خواست گمنام🌺 باشد. هیچگاه از خودش حرفی نمی زد. هرگز ندیدیم که به خاطر پول💵 کاری را انجام دهد. اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود. بعد از شهادت، همه از اخلاص او می گفتند.
چندین نفر را می شناختم که در تشییع هادی شرکت کردند و می گفتند: ما مدیون این جوان هستیم و بعد به لوله کشی آب منزلشان اشاره می کردند.
هادی غیر از حوزه در هر جای دیگر هم که وارد می شد بهترین نظرات را ارائه می کرد. در مسائل امنیتی به خاطر تجربه بسیج و فتنه 88 بسیار مسلط بود. از طرفی دیدگاه های فرهنگی او به جهت تجربه فعالیت در مسجد🕌 بسیار موثر بود.
شاید به همین خاطر بود که مسئولین حشدالشعبی به این طلبه ایرانی بسیار علاقه پیدا کردند.
رفت و آمد هادی با نیروهای مردمی زیاد شده بود. او به کار هنری و ساخت فیلم علاقه داشت و این روند را در بین نیروهای حشدالشعبی گسترش داد.
#پسرک_فلافل_فروش
#هادی_ذوالفقاری
#معرفی_کتاب_رمان
#بریده_کتاب
#تا_حالا_اینطوری_عاشق_شدی؟
🍊 @baharnarenj251
🌸 پا به پای همسرم بودم
بخشهایی از صحبتهای سرکار خانم "سعدا حمزهای"
همسر آقای امیر سعیدزاده و راوی کتاب #عصرهای_کریسکان
👇 در پست بعدی بخوانید👇
⬅️ متن تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب، هفته قبل منتشر شد.
#معرفی_کتاب_رمان
🍊 @baharnarenj251
🌸 پا به پایِ همسرم بودم
🧕من در شهر بانه متولد شدم و در ۱۴ سالگی با آقای امیر سعیدزاده ازدواج کردم. بعد از یکسال از ازدواجمان، خدا به ما دختری داد که اسمش را لیلا گذاشتیم. لیلا تقریباً یک سالش تمام نشده بود که همسرم اسیر کوملهها شد.
💧 تقریباً یک هفته قبل از بمباران، کارتی پخش کردند که روی آن نوشته بود احتمالاً شیمیایی بزنند و آمادگیاش را داشته باشید. حالا نمیدانم این کارتها از کجا آمده بود. البته من در مورد همه چیز احتیاط میکردم. همهی بچهها را به حمام فرستادم و چند تشت و کوزهی آب هم آماده کردم که اگر شیمیایی زدند، بچهها را بشویم. وقتی بمب شیمیایی زده شد، همهی آبها را روی بچهها ریختم و یک نایلون روی سرشان کشیدم. آن موقع سه بچه داشتم و مصطفی را باردار بودم. آقای سعیدزاده هم نبودند؛ چون امدادگر بود و همان جای اصلی که بمب زده بودند، داشت به مردم کمک میکرد و اصلاً به فکر بچههای خودش نبود. بچهها را برداشتم و به سر بام بردم. پشت خانهمان یک کوه بلندی بود و آنجا نشستیم تا بمب را خنثی کنند و هوا عوض شود.
✅ بعد از اسارت {همسرم} خیلی سخت گذشت. به همین خاطر خودم مشغول بهکار شدم و با سواد کمی که داشتم، به بچهها در درسهایشان کمک میکردم. وضعیت برایم خیلی سخت بود، امّا چون برای وطن و کشورم بود و مرام و عقیدهی شوهرم را دوست داشتم، بیشتر علاقهمند شدم.
❌ در طول دوران اسارتِ شوهرم، هرگز آرایش نکردم. در هیچ جشن و مجلس شادی شرکت نکردم. حتی به عروسی برادرم هم نرفتم. دو دست لباس مشکی داشتم که چپ و راست میپوشیدم و عوض میکردم.
📌 اسارت سعید از چهار سال گذشت. خبر دادند قرار است اعدام شود. اطلاعات دلداریمان داد و گفت: «هرکاری لازم باشه برای آزادیاش انجام میدیم. هرکسی را بخوان میدیم تا مبادله انجام بگیره. چندین زندانی داریم که میتونیم با سعید مبادله کنیم. غصه نخورین، اینجوری میخوان روحیهی شما را بشکنن.» بعضیها هم به شایعات دامن میزدند و میگفتند: «امکان نداره دموکرات سعید را آزاد کنه.» افراد بانفوذ قول همکاری و سفارش به دموکرات را میدادند، ولی کاری از دستشان برنمیآمد.
👌 پروندهی ما در کمیتهی امداد بسته شد و حقوق و مزایامان به بنیاد شهید منتقل شد. مستمری اطلاعات قطع شد. کمیتهی امداد هم خدماتش را قطع کرد. همهی ارگانها پذیرفتند که سعید اعدام میشود. دیگر هیچکس امیدی به آزادیاش نداشت. برابر شواهد و قراین پذیرفتیم احتمال اعدام قوت گرفته و کاری هم از دست کسی بر نمیآید. معمولاً پروندهی شهدا را به بنیاد شهید انتقال میدادند. ما هم باورمان شد سعید به کاروان شهدا پیوسته است.
😔 {بعضی از مردم} خیلی اذیت می کردند. همسایهمان آمد و گفت تلفن با تو کار دارد. خانمی بود و با فحش و ناسزا گفت شوهرت مرده و تو در خانه راحت نشستی! بدون مقدمه گفت شوهرت را کشتند و من بیهوش شدم.
❤️ یک ثانیه هم در خدمتکردن به شوهرم شک نکردم و پابهپایش بودم؛ چون برای مملکتم و ایشان بود. من واقعاً ایشان را تحسین میکنم که اینقدر به نظام و وطنش علاقهمند است. من اصلاً حرف و اعتراضی برای گفتن نداشتم. واقعاً با من مهرباناند و ثانیههایی که با هم زندگی کردیم، خیلی خوب بودند. من هرچه دارم، از ایشان دارم. چطور ممکن است که از ایشان گله کنم!؟
#معرفی_کتاب_رمان
#عصرهای_کریسکان
🍊 @baharnarenj251
✨﷽✨
🌹خوش تیپ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچهها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند».
بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!»
😔 ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت.
😂 جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛
🤔 پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود.
😎 تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر.
😎بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!»
💫 ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
🔸شهید ابراهیم هادی🔸
📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
امــام عــلــی (علـیـه السـلام)
زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است.
📚 غررالحـكم، ص 256
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
#معرفی_کتاب_رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🏴🍊 @baharnarenj251
📌حاج قاسم با «رفیق خوشبخت ما»، کتابفروشیها یونان را تسخیر کرد
✍ کتاب «رفیق خوشبخت ما» که به تبیین ابعاد شخصیتی شهید سلیمانی می پردازد
#رفیق_خوشبخت_ما
#معرفی_کتاب_رمان
🏴🍊 @baharnarenj251
کتاب بی نمازها خوشبخت ترند؟
مجموعه داستانهایی #دخترانه با موضوع نماز، حجاب و شعار دینی و فضیلتهای آنها است که از سوی ستاد اقامه نماز برای نوجوانان منتشر شده است.
مناسب برای دختران ۱۰ تا ۱۸ سال
#معرفی_کتاب_رمان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍊 @baharnarenj251
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌹#با_شهدا|شهید مسعود آخوندی
✍️ تک پسر
▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانوادهاش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه.
بار آخری بود که میرفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید...
📚 مجموعه تاریخی فرهنگی مذهبی تخت فولاد اصفهان
#معرفی_کتاب_رمان
#معرفی_شهید
🍊 @baharnarenj251