#رسم_خوبان
💢تازه #نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام #عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. ☺️تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این #لذت را زیر پا میگذاشت.👌آتش درونش هر لحظه #شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت:‼️ «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن #شور و حالش زنگ 📞زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو #هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم،😍 شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!»😌 ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از #شهدا را به ایران🇮🇷 آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری 👥به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود💔. و عباس از دنیا دل کنده بود.
✍به روایت همرزم شهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#سالروز_شهادت
@man_enghelabiam313
#رسم_خوبان
💠توی محل کار ده ساعت کار میکرد. اما هفت ساعت به عنوان ساعت کاری مفید میزد ، میگفت : فکر میکنم فلان کار شخصی هم کردهام.
💠اینحوری مقید بود توی حساب و کتاب بیت المال ؛ شبها هم هدایا و کالا و نذوراتو برمیداشت با پرایدش میبرد برا فقرا.
📎دانشمند هستهای
#شهید_مجید_شهریاری🌷
#سالروز_شهادت
@man_enghelabiam313
🌷 عید نوروز ۱۲ سالگی اش بود. پدر علی برایش یک جفت کفش نو خریده بود. روز دوم فروردین بود که می خواستیم برویم عید دیدنی. خانواده شال و کلاه کرده بودند که علی غیبش زد.
🌷 نیم ساعت بعد خوشحال تر از قبل با یک جفت دمپایی پاره جلوی همه ظاهر شد.
🌷گفتم کفش هایت کو؟ داده بود به پسر سرایدار مدرسه.می گفت: بچه سرایدار مدرسه کفش نداشت. زمستان را هم با این دمپایی ها سر کرده بود.
🌹شهید علی چیت سازیان
📚کتاب دلیل
#رسم_خوبان