🗓خاطره ای بمناسب #روز_بزرگداشت_شهدا
تازه خوابم برده بود که با سروصدای بقیه از خواب پریدم قبلا این حس خوب را تو سحرهای اعتکاف تجربه کرده بودم
یادش بخیر وقتی سحرهای پر سروصدای اعتکاف پا میشی و نمیتونی به کسی گلایه کنی چون خودتم باید پاشی و سحری بخوری
ولی الان قضیه فرق میکرد
اینجا مسجد نبود و این سروصدا بخاطر سحری نبود
دست هرکس یه برگه بود و یه نفرم داشت برگه ها رو پخش میکرد به اخر که رسید داد زد: «کسی هست ک کاغذ و خودکار نداشته باشه؟»
تک و توکی صدا زدند و منم دستمو بلند کردم و گرفتم
نگاهی که به اطرافم کردم فقط صدای زمزمه بود و گهگاهی یکی شوخی میکرد و میخندید.
یهو یکی داد زد: «روی کاغذایی که دستتونه برای کسی که میخواهید حرفاتون را بشنون و بخونن، هر حرفی که دارین بنویسین»
نصف شبی، با سروصدا پاشی و بهت خودکار و کاغذ بدن ک وصیتت رو بنویسی!
هیچکس تا جای ما نباشه نمیفهمه!
وقتی نمیدونی که فردا زنده هستی یا نه و دلت میخواد با همه کسانی که میشناختی و آیندگان حرف بزنی
ولی فقط یه کاغذ داری و یک ساعت وقت،
هرچه تو دلم بود را نوشتم و داشتم فکر میکردم دیگه چه بنویسم که دوباره صدایی بلند شد: «یادتون نره شماره پلاکتون را هم بالای برگه ها بنویسید گم نشه»
و کم کم برگهها رو جمع میکرد…
پنج شش روز بعد، خدا یکی یکی دوستان و رفقایی که قبول شده بودند را از بین ماها جمع میکرد…
سختیش برای من این بود که بیش از ۱۵ هزار نفر تو این امتحان قبول شدن ولی من جزئشون نبودم!
الان دارم غصه این جوونا رو میخورم ک از جنگ و مرگ هیچی نمیدونند و حرف از انقلاب میزنند…
سالروز شروع عملیات بدر
برگرفته از مصاحبه با علی اصغر عیوضی ، رزمنده دفاع مقدس
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
🖋 مجتبی مداحی
#دفاع_مقدس #خاطرات
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📱کانال مرکز بسیج اساتید
@bahqom
🖥 سایت مرکز بسیج اساتید
🌐 http://asatideqom.ir