eitaa logo
بهارانه اشعار ناب
177 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
933 ویدیو
0 فایل
مانند بَنان، الهه‌یِ نازِ منی... آری به خدا همیشه دلتنگِ تواَم...🍃 آیدی مدیر در ایتا.. @Matinp198 https://eitaa.com/joinchat/877724074C00e564207a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل به آتش می‌‌زنند از عاشقی پروانه‌ها راست می‌گفتی حقیقت داشتند افسانه‌ها آشنای عشق بودی و تو را نشناختم بارها دیدم تو را، در صورت بیگانه‌ها گریه‌هایم چیست؟معنایی که فهمش ساده نیست بی‌دلیل و ناگهان! چون خنده‌ی دیوانه‌ها شانه خالی کرده‌ام از زیرِ بارِ زندگی زنده بودن گرچه خود باری است روی شانه‌ها هیچ سقفی خانه دلخواه تنهایان نشد حرف هم را خوب می‌فهمند بی‌کاشانه‌ها
🌸در نوبتی ، 🍃دوباره دلت را مرور کن 🌸از غـم به هر 🍃بهانه ی ممکن عبور کن 🌸اگر تمام راه تو 🍃 مسدود شد ، بگـرد 🌸یک آسمان تازه و 🍃یک جاده جور کن
چشم وا ڪردم و دیدم ڪه خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هواے تو و عشق شادم از اینڪه همه حال و هوایم"تو شدی" درد من دورے از توست،بغل وا ڪن تا ڪه بگویم به همه قرص و دوایم"تو شدی" دورم از دین خودم....قبله ے من گم شده و معبد و قبله ے من....ذڪر دعایم "تو شدی". دور این میز که از خاطره هایت می گفت بازهم بانی یخ کردن چایم توشدی خانه مسکوت...غزل مرده ومن بی تابم علت زلزله در زنگ صدایم توشدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عقل و دل روزے زهم دلخور شدند هر دو از احساس  نفرت  پر شدند دل  بہ  چشمان  ڪسے وابستہ بود عقل از  این  بچہ  بازے  خستہ بود حرف حق با عقل بود  اما  چہ سود پیش   دل   حقانیت    مطرح   نبود دل  بہ  فڪر  چشم مشڪے فام بود عقل   آگاہ   از   خیال   خام   بود عقل  با  او  منطقے   رفتار  ڪرد هر چہ  دل اسرار عقل انڪار ڪرد ڪش مڪش مابین شان  شد  بیشتر اختلافے    بیشتر   از    پیش    تر عاقبت  عقل  از  سر  عاشق  پرید بعد از آن چشمان  مشڪے را  ندید تا بہ  خود  آمد   بیابان  گرد   بود خندہ  بر  لب  از  غم این  درد بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما چون اَلفیم و استخوانی هستیم پرونده ی کُنج بایگانی هستیم این دخل کفاف خرجمان را ندهد ما کارِگری ساختمانی هستیم
من بودم و باغ رنگ در آیینه صد منظره ی قشنگ در آیینه ناگاه تماشای مرا بر هم زد نفرین به حضور سنگ در آیینه @bahr_asheghi🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن‌قدر این‌پاوآن‌پا کرد! آخر دیر شد یوسف از کنعان نیامد تا زلیخا پیر شد روزۀ دیدار او را لحظۀ افطار نیست؟ تشنگی از یاد رفت و این گرسنه سیر شد! خنده‌هایم کم شده بعد از تو ای خوشحالی‌ام! جای خنده، اشک در چشمان من تکثیر شد آن که پر می‌زد به شوقت روز و شب در آسمان عاقبت در حفرۀ فقدان تو زنجیر شد آن‌قدر در شعرهایش عشق را تکرار کرد تا به حکم اهل تقوا عاشقت تکفیر شد بردم اسماعیل عشقم را به مذبح، منتها چاقوی عزمم در آن هنگامه بی‌تأثیر شد شیر عشقت بیشۀ قلب مرا خالی گذاشت در غیابت بی‌وفا! روباه آمد شیر شد @bahr_asheghi🌿
میان جمعم و سرگرم داستان‌سازی کی‌ام؟ عروسک تنهای خیمه‌شب‌بازی به پای‌کوبی غمگین من نمی‌خندی اگر نگاه به ناچاری‌ام بیندازی من و تو از دغل پشت پرده باخبریم چقدر بازی و تا کی دروغ‌پردازی؟ اگر غلط نکنم مزد پاک چشمی ماست که می‌زنند به ما تهمت نظربازی شدیم «سرو» و به ما بی‌ثمر لقب دادند سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن! کبوتر! تو چرا با قفس نمی‌سازی؟ چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید به گریه گفت امان از بلند پروازی @bahr_asheghi🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا