‹ به تو نامه مینویسم نامهای نوشته بر باد
که به اسم تو رسیدم قلمم به گریه افتاد
جرمی ندارم بیش ازین، کَز جان وفادارم تو را
وَر قصد آزارم کنی، هرگز نیازارم تو را
دلشوره دارم، جمعه از دیدار بنویسم؟
یا باز هم از قصهی تکرار بنویسم؟
از جمعهای پاییزی و بغضی زمستانی
از حسرتم با دیدهای خونبار بنویسم؟
معلوم شد، این هفته هم تجدید آوردم
وقتی نشد از لذّت دیدار بنویسم
معلوم شد، دستان من این بار هم خالیست
حالا چگونه از غم دلدار بنویسم؟
دنیا فریبم داد مثل سیب،حوّا را
آدم شدم، باید از او بسیار بنویسم
جای تمام شعرها این هفته را باید
با گریه، دائم مشق استغفار بنویسم
شاید اگر اینبار با اصرار بنویسم
از مادر و از کوچه و مسمار بنویسم
قسمت شود تا صبح جمعه شعر زیبایی
با دلخوشی از لحظهی دیدار بنویسم(ان شاالله)
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
نه از تبِ روزگار، سرمستی تو
نه با غمِ روزگار، همدستی تو
ای خوبتر از هزار خورشید قشنگ
هر جا که نگاه میکنم هستی تو
#صفیه_قومنجانی
شعر گفتن بعد بغض و گریه میچسبد
ولی
حالمان را عطرِ یارِ رفته بهتر میکند....❤️🩹
#جانان
💕⃟🕊
باخط لبت نموده ام نقاشی
شاید تو شبی دوباره پیشم باشی
بنشینی وکام دل بگیرم از تو
درمان دل وحال پریشم باشی
-صدیقه شاداب نیک
از یاد تو من دوباره لبریز شدم
بامنطق و عقل خود گلاویز شدم
تا با تو کمی بیشتر از این باشم
ز آن روز که آمدی سحرخیز شدم
وقتی که خزان تو را برایم آورد
من عاشق فصل زرد پاییز شدم
یک لبخندِ تو کافی بود
برایِ یک عمر پریشانی.
برای ِ اینکه تا ابد
غبارِ من
لبِ این پنجره ها بنشیند
به انتظار...
باید در خودت،
یک گوشه ای از وجودت،
آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت،
نیازی به پناه بردن به هیچ کجا و هیچکس
نداشته باشد ...