با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
.
آنان که به
سرمستی ما
طعنه زنانند
بگذار بمانند به خماری
که ز ما هیچ ندانند
#شیخ_بهایی
بیا ای خسته خاطر دوست!
ای مانند من دل کنده و غمگین,
من اینجا
بس دلم تنگ است...!
#مهدی_اخوان_ثالث
عاشقت بودم ولی دیگر مجازی نیستم
دل نمی بندی برو من اهل بازی نیستم
من تمام قلب خود را داده بودم دست تو
تو به من اما ندادی امتیازی نیستم
مهربان هستی ولی دیوانه ای لجباز و سرد
من که بودم عاشقت دیگر چه نازی نیستم
حرف من حرف است و قولم قول اما مثل تو
اهل دعوا و دروغ و صحنه سازی نیستم
آمدی گفتی تو را می خواهم اما بعد از آن
بر سر حرفت نماندی حقه بازی...نیستم
من تو را تنها برای قلب خود می خواستم
فکر سود و منفعت یا هر نیازی نیستم
تاکنون یکبار گفتی عاشقم می خواهمت ؟
بین یک معشوق و یک عاشق چه رازی..نیستم
سالها رفت و ندیدم از تو من یک روی خوش
اهل دل دادن نبودی اهل نازی ..نیستم
من زبانت را نفهمیدم نمی دانم بیا
خود بگو دیگر بگویم با چه فازی.نیستم
شباویز
گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم
ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم
رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم
ای می بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم
هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم آهسته که سرمستم
در مذهب بیکیشان بیگانگی خویشان
باد است بر ایشان آهسته که سرمستم
ای صاحب صد دستان بیگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
#مولوی
🕊🍃💫
ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من
یادت نمی آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
#حضرت_مولانا
دوست داشتنت
حواس زندگیام را پرت کرده
هر ثانیه در من تکرار میشوی
در سینهام می دوی
در خیالم میرقصی
نقش لبخند بر لبم میشوی
مشامم را مست میکنی
به عشق در رگانم جاری میشوی
میبینی
مدام مقیم کعبهی دلم میشوی
تا به حکم دل دیوانهات باشم ...