eitaa logo
سخنرانان برتر کشوری🎙🎙
964 دنبال‌کننده
980 عکس
3.1هزار ویدیو
32 فایل
این کانال توسط افراد جویای حق و حقیقت و خواهان جهاد تبیین، ایجاد گردیده و حاوی کلیپهای سخنوران برتر کشوری میباشد . 🎙🎙سخنرانان برتر کشوری eitaa.com/baineasatid313 eitaa.com/baineasatid313 👌بهترین سخن اینجاست آیدی ادمین ارشد و پذیرش تبلیغات👇 @f_aaha
مشاهده در ایتا
دانلود
: «عاشق دنبال یک سرنخ می‌گردد، یک نقطه‌ی گیر، که فکرش را لحظه‌ای از معشوقش جدا نکند.» سحر دیروز دوشنبه ۲۸ اسفند بود پیام دادم، می‌توانم شما را امروز ملاقات کنم؟ باید برای نهایی شدنِ یک کمپین بین‎المللی با محوریت آینده جهان، با ایشان مشورت می‎‌کردم. • چند دقیقه بعد جواب دادند: بله من همین الآن حرکت می‌کنم و خودم را به شما می‌رسانم. از منزل‌شان تا دفتر ما بیشتر از دو ساعت راه بود. • رفتم دفتر و تمام نمودارهایی که برای این جلسه لازم بود را آماده کردم و منتظر ماندم. تا رسیدند از همین جمله شروع کردند: چند روز بود منتظر تماس‌تان بودم تا بتوانم تعطیلات عید را روی نقشه‌راه و نمودارهای اطلاعات این کمپین تمرکز کنم. اما از شما خبری نشد. بیدار بودم و منتظر اذان صبح که در دلم گذشت به حضرت حجت علیه‌السلام عرض کردم: « تعطیلاتی که من نتوانم آنرا خرج شما کنم، و این خلوتیِ دنیا را برای شما خلوت نکنم، چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد؟ این اطلاعات به دست من نرسید و فردا آخرین روز سال است. شما به من برنامه بدهید و بگویید این چند روز روی کدام قسمت از این پازل باید کار کنم » ..... که پیام شما رسید!!! • او می‌گفت و من حیرت نمی‌کردم که اگر جز این بود باید حیرت کرد. اما به حرفهای دل ایشان الان یک روز است که دارم فکر می‌کنم !!! ✘ اغلبِ ما اینگونه هستیم : می‌خواهیم قبل از تعطیلات، همه‌ی کارها را جمع کنیم که در تعطیلات به هیچ چیزی فکر نکنیم! هیچ چیزی که می‌گویم؛ یعنی هیــــچ چیزی که مزاحمِ ذهنمان نشود و از حالت غفلتی که بدان مبتلا می‌شویم بیرون‌مان نیاورد. √ اما عاشق اینطور نیست : « دنبال یک سرنخ، یک فکر، یک کار، یک نقطه‌ی گیر، هست که او را از معشوقش جدا نکند! وقتی همه مشغول روزهای اول سالند او هم مشغول است مثل همه! لذت می‌برد مثل همه! مهمانی می‌رود مثل همه! اما این قلب، این فکر، این جان تعلّق دارد به محبوبش! و دارد چرخ می‌زند دور آنچه که خرسنگهای پیش پای محبوبش را برمی‌دارد... و... او میداند که برداشتن این سنگها، اول نتیجه‌اش ریزش خرسنگها و خرده سنگهای درونِ خودش هست. همانها که نمی‌گذارند معشوقش را بی‌پرده در آغوش بکشد. ✘ از دیروز فکر میکنم با خودم، چقدر خدا مرا عزت داده که چنین عاشقانی را دارم به چشم می‌بینم و ملاقات می‌کنم. 🎙🎙سخنرانان برتر کشوری @baineasatid313 💥💥اینجا برای کسانی هست که دنبال بهترینها می باشند ♦️ برای استفاده دیگران حتی المقدور با لینک نشر دهید
: «زنگ بزن آتش‌نشانی!» ✍ از دو سه روز قبل از عید، عصبانی بود از اینکه خانواده‌ی پسرخاله‌ احسان هم به افطاری روز اول عید دعوتند! • اصلاً اعصاب این آدم را نداشت. آخر آنها مثل هم فکر نمی‌کردند، مثل هم به دنیا نگاه نمی‌کردند. سبک زندگی‌شان باهم فرق داشت و هر دو تحمل حضور کسی که اینقدر با او تفاوت داشته باشد را نداشتند و بارها در مهمانی‌های مختلف دیده بودم که از وجود همدیگر در عذابند! • از صبح چند نفری رفتیم کمک مامان. نشسته بودیم روی ایوان خانه‌ی مامان و سبزی پاک می‌کردیم که علی رسید. تقریباً «برجِ زهرمار» بود. • نشست روی ایوان کنار مامان و دستش را بوسید. مامان سرش را به سینه گذاشت و فشرد و گفت: اینگونه سرخ نبینمت مامان! دینِ ما دین محبت است! حتی با دشمنان. ما اجازه‌ جهاد نداریم مگر برای دفاع . ✘ علی جان جنگ، جنگ است مامان، و ریشه‌اش هم دشمنی است! حالا می‌خواهد در جهان بیرون باشد یا در جهان درون. و دشمنی را شیطان ایجاد می‌کند! • اینکه تو بخاطر بعضی موضع‌گیری‌های سیاسی و مذهبی با احسان همسو نیستی نمی‌تواند باعث شود که در درونت با او بجنگی! • علی گفت: من نمی‌جنگم که ! حوصله‌اش را ندارم. مامان گفت: وقتی کسی در درونت آنقدر «شلوغی و فشار» ایجاد می‌کند که نمی‌توانی در جایی که هست آرام باشی و این نشاط و شادی را به دیگران انتقال دهی، قطعاً در درونت با او جنگ داری! جز این است؟ اگر جنگ نداری چرا دائماً آماده‌باش هستی تا او یا همسرش یک حرکتی بکنند یا حرفی بزنند و تو بخواهی حالشان را بگیری و ثابت کنی اشتباه می‌کنند. • گفت : چکار کنم مامان؟ بشینم این کارهایش را تماشا کنم؟ مامان گفت: مهمانی جای دیدار است، جای گشایش احوال است و اجتماع مؤمنین و همدلی آنها برای خدا بالاتر از آن است که تو آن را تبدیل به مرکز مناظره کنی! √ اگر بتوانی این قورباغه را قورت بدهی و وقتی آمد جوری در آغوشش بگیری که بفهمد قصد جنگیدن نداری و می‌خواهی این مهمانی را فقط از وجودش لذت ببری و اگر کار به بحث‌های الکی رسید به بهانه‌ای خود را مشغول کاری کنی تا ادامه‌دار نشود، یک سرِ این جنگ خاموش می‌شود! و وقتی یک سر خاموش شود، سرِ دیگر ناچاراً خاموش می‌شود دیگر... • علی گفت: مامان این کارها که شما می‌گویی، از من برنمی‌آید! من نمی‌توانم او را بغل کنم! خیلی سخت است. • مامان گفت: اگر آشپزخانه ما آتش بگیرد تو چکار میکنی ؟ گفت زنگ میزنم آتش نشانی! مامان گفت : حالا هم زنگ بزن آتش نشانی... • با حیرت نگاه کرد به مامان. مامان ادامه داد: نَفْس را هم باید زود خاموش کرد تا بگذارد تو نَفَس بکشی و سالم بمانی! وگرنه کم کم همه‌ی جانت را فرا می‎‌گیرد و می‌سوزاند!  • گفت: الآن چه کنم؟ آتش نشانی از کجا بیاورم؟ مامان گفت: یک عالمه دعای آتش نشانی در صحیفه هست. یا از آنها استفاده میکنی و خاموشش میکنی یا این آتش درون تو را جزغاله می‌کند و فشارش را همه در جمع باید تحمل کنند. • علی گفت : من حوصله ندارم مامان. بعد سراسیمه بلند شد و گفت اصلاً می‌روم تا نباشم در این مهمانی! و رفت!!!!! • سر سفره افطار داشتم به این فکر می‌کردم چقدر از این آتش‌ها می‌آید و ما خاموشش نمی‌کنیم و اجازه می‌دهیم گُر بگیرد و آنقدر بماند که تمام سلامت روحمان را جزغاله‌ کند.... که در باز شد و علی آمد. به احترام سفره کسی بلند نشد اما علی رفت نشست پیش احسان و گفت: «آتش نشانی بودم دیر کردم، داداش ببخشید» .... بعضی دعاهای آتش‌نشانی در صحیفه جامعه سجادیه: دعای ۴۸ | دعای ۵۰ دعای ۱۵۵ | دعای ۱۵۶ | دعای ۱۵۹ حرز ۲۲ | حرز ۲۳ (کلیک کنید روی دعا) 🎙🎙سخنرانان برتر کشوری @baineasatid313 💥💥اینجا برای کسانی هست که دنبال بهترینها می باشند ♦️ برای استفاده دیگران حتی المقدور با لینک نشر دهید