eitaa logo
🌍International🔻بین الملل
1.5هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
50.8هزار ویدیو
1هزار فایل
کانال خبری جامع، گلچین مهمترین اخبار ایران و جهان. فقط اخبار مستند.... آدرس کانال:
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ نسخه‌ی آرامش 🔻 در ادبیات عرفانی را می‌گویند، یعنی چیزی یا کسی که انسان با رسیدن به آن می‌شود و قرار می‌گیرد. اول، معشوق انسان است ولی بعد می‌فهمد چنین نیست. بعد ، بعد و مانند این‌ها. انسان این امور را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد و به‌تدریج درمی‌یابد هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌تواند برای او آرامش به ارمغان آورد. تمام این موارد، واسطه و هستند، نه دلارام! برای اینکه بفهمیم به معشوق رسیده‌ایم یا نه، باید ببینیم آرام شده‌ایم یا نه. اگر در سوره‌ی مبارکه‌ی رعد آمده است «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» برای همین است. 🔸 این طمأنینه در عربی همان است که در فارسی به آن دلارام می‌گوییم. این دل در اختیار خود ما است و همه می‌دانیم با چه چیز آرامش می‌یابد. اینکه انسان بعد از به‌دست‌آوردن ، ، و مانند این‌ها آرام نمی‌شود، دلیل بر این است که آن‌ها معشوق او نیستند. معشوق حقیقی ذات اقدس اله است. 👤 📚 برگرفته از کتاب «توصیه‌ها، پرسش‌ها و پاسخ‌ها» 📖 ص ۶۱ #⃣ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✨﷽✨ 🔴 طلبه ای که درس طلبگی را رها کرد و کاسب شد!😳 روزی طلبه جوانی كه در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و كار و كاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و كسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد. شیخ گفت: بسیار خب! حالا كه می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر كجا می خواهی برو، من مانع كسب و كار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون كرد. پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره كرده ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره كرد و به ریش من هم خندید. ✅ شیخ گفت: اشكالی ندارد . پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی كن با آن قدری علوفه و كاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان كه دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف كرد. ✅ شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دكان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سكه به من قرض بده كه اكنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ ✅ شیخ گفت: امتحان آن كه ضرر ندارد. طلبه جوان با این ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دكانی كه شیخ گفته بود و گفت: این سنگ را در مقابل سد سكه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ كرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر كنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی كمی شاگرد با دو مامور به دكان بازگشت. ✅ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه كرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سكه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سكه را یك جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از كجا آورده ای؟ 🙊 پسر جوان كه از تعجب زبانش بند آمده بود و فكر نمی كرد سنگی كه به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لكنت زبان گفت: به خدا من دزدی نكرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم كه او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی كنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم. ✅ ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص كرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. ✅ پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست كه با آن كاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سكه می پردازد. ✅ شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی كه می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر كمیاب، در شب تاریك چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور كه دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ✅ ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این كه می خواست از طلب علم دست بكشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید. آری قدر خدا و رضای خدا را جز «اهل الله» كسی نمی داند. اهل خدا باش تا بفهمی چه داری. موفق باشی. 🌐 منبع : وبلاگ اخلاق پرسیمانی عضو شوید 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2330656961Cf7018e8e8d
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ 💎 کشف شد یک در ♻️لطفا منتشر بفرمایید. ـــــــــــــــــــــــ ♨️دریافت داغ‌ترین کلیپ‌های سیاسی در 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1655832592Cd30cd51591
16.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عامل اصلی یا ؟ ♻️ ها و ها در فرآیند هضم و سوخت و ساز بدن چگونه هستند؟ ♻️ و مصنوعی و چه تاثیری در طول عمر فرد می‌گذارند؟ 🔉 دکتر حسن اکبری فیلم کامل در لینک زیر: https://www.aparat.com/v/nor09mi طب .... ....