#عاشق_شهید_همت_بود.
🔸یکبار در جلسه خواهران #بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف👤 اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد❌ و چهره در چهره نباشند.
🔹می گفت: نمیخوام رودرروی #خانمها باشم. طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه.
⭕️ #حاج_قاسم میگفت: این شهید منو یاد حاج همت🌷 می انداخت.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ره_توشه_خاطرات
بسم رب الزهرا سلام الله علیها
عاشق حضرت زهرا (س) بود.
روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند.
یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم.
حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده.
اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم.
میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه.
خط خوبی هم داشت.
همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت.
وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#فاطمیه
هدایت شده از قریشی
اذان مغرب به افق تهران
به حق شهدا اللهم عجل لولیک الفرج
شهید احمد نیاز آذری
تاریخ تولد :1344/07/14
تاریخ شهادت : 1364/11/7
محل شهادت : جزیره مجنون
گلزار : روستای آری
سالروز شهادت تان گرامی باد
🌺خواهر شهید ابراهیم هادی :
🛵یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال #دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
ابراهیم رسید و #دزد زخمی شده را بلند کرد.
نگاهی به چهره #وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت:
اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد #درمانگاه و خودش #پیگیر درمان زخمش شد.
😔آن بنده خدا از رفتار ابراهیم #خجالت زده شد.
ابراهیم از زندگی اش سوال کرد؟
🛠 #کمکش کرد و برایش #کار درست کرد! طرف #نماز خوان شد، به #جبهه رفت و
🦋بعد از ابراهیم در جبهه #شهید شد...
🌷 یا فاطمة الزهرا (س) ... 🍃
همینکه نوکر تو هستم آبرو دارم
اگر چه خار ، ولی از تو رنگ و بو دارم
کنیز خانهی لطف شماست مادر من
و من هر آنچه که دارم فقط از او دارم
اجازه هست بگویم که مادرم هستی ؟!
بَدم ... ولی بخدا من هم آرزو دارم
برای بردنِ نامت که هیچ ؛ اصلا من ...
برای فکر به نام تو هم وضو دارم
به لکههای سیاهِ دلِ خودم گفتم ...
میان روضهی تو وقتِ شستشو دارم
دوباره فاطمیه ؛ آتش و ؛ در و دیوار
چه روضههای عجیبی به پیش رو دارم
شبیه تو نفسم تنگ میشود گاهی
چقدر بغض فروخورده در گلو دارم
بخوان بلای جوانمرگیِ خودت را از ...
سیاهههای سپیدی که بین مو دارم
از آن زمان که شنیدم به تو جفا کرده
همیشه با درِ خانه بگو مگو دارم
ببار ابر مدینه ؛ به چشمهی خشکم
که من به جای شکایت دو تا سبو دارم