سرداران شهید باکری
قسمت چهارم
در اواخر بهمن ماه 1365 باقی مانده گردان امام سجاد (ع) شامل اندک نیرویی بود متشکل از کسانی که در کربلای پنج شرکت کرده بودند .اما با انگیزه و روحیه. سازماندهی مجدد و بازسازی آغاز شده بود ، نیروهایی از شهرهای مختلف آذربایجان غربی و شرقی به آن جمع می پیوستند. ازمیاندواب،ارومیه،خوی، سلماس، پیرانشهر ، تبریز، آذرشهر ،اهر و ...
گردان امام سجاد علیه السلام در دو مرحله از مراحل عملیات کربلای 5 شرکت نموده و عمده کادر هایش از رده خارج شده بودند. معاونین گردان با جراحت شدید و عزیزانی همچون سعید اشرف پور، بدلی، ولی مزرعهلی، عبدالله علیزاده، سعید قرهباغی زاده، غلامرضا بهفر، حمیدداورپور و غلامرضا ایلاتی با شهادت و عرش نشینی خود آقا محمد را تنها گذاشته بودند. اینک فرماندهی که از نظر جسمی و روحی بشدت آسیب دیده بود ، بدنبال بازسازی، کادرسازی، سازماندهی مجدد و اعلام آمادگی و حضور برای اجرای فرمان حضرت امام و ادامه جنگ بود.
برادر محمد قنبرلو همان پاسداری که در لحظه های پایانی حیات دنیایی شهید مهندس مهدی باکری در رکاب او با بعثی ها جنگیده و شاهد رشادت ، فداکاری، مناجات ،عشقبازی با معبود و تیرخوردن و شهید شدنش بوده و او را در بغل کشیده ودر قایق گذاشته بود تا به عقبه منتقل نماید ولی تقدیر آن بوده که با اصابت موشک آرپی جی به قایق بین آنها فاصله بیفتد . وپیکر آقا مهدی را آب دجله به بی نهایت منتقل کند و آشوبی در دل آقا محمد برای وصل به آقا مهدی ایجاد نماید
برادر قنبرلو همویی که در فراق آقا مهدی میسوخت و عطش پیوستن به او و سایر همرزمان شهیدش را داشت اینک ما را به همکاری و همراهی برای پیمودن این راه فرا خوانده بود.
هر کسی را در جایی گمارده و کاری را می سپرد،برادر پاسدار رمضان سالاری را که از با سابقه ترین و با تجربه ترین پاسداران میاندواب و از تدین ،تقوا،اخلاص،صداقت، توان و کارایی بالایی برخوردار بود به معاونت خود انتخاب نموده بود.
تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر خود را برای آماده سازی گردان و حضور مجددش در مصاف با دشمن بعثی شروع کرده بود. این بار تنها نیامده بود، او با سپاهی از اهل بیت خود(همسر و فرزندان) به میدان آمده و صمیمی ترین دوستانش را نیز فرا خوانده بود، عزیزانی همچون رسول علیزاده که برادرش عبدالله را چند روز قبل در شلمچه به قربانگاه فرستاده بود، طهماسب حاج حسینلو و.... را نیز فرا خوانده بود.
روایت برادر طهماسب شنیدنی و خواندنی است:
قبل از عملیات کربلای 8 شهرستان (خوی) بودم ، ذهن فرتوتم یارای علت بودن در شهرستان را نمی دهد.سفارش از طرف شهید قنبرلو به من رساندند که برگردم منطقه !، غافل از پیام فرمانده، من به قصد معالجه مجروحیت سابق که قبلا نوبت گرفته بودم صبح رسیدم تهران ، قرار بود بعد از ویزیت، فردای آن روز عازم منطقه شوم، رسیدم میدان انقلاب، داشتم ول می گشتم که نماز ظهر را در پشتیبانی جبهه و جنگ جهاد سازندگی که اون موقع در میدان انقلاب بود بخوانم و سپس به مطب جراح مغز و اعصاب بروم .بلند گوی جهاد سازندگی که شروع به پخش مارش عملیات کردند .از شدت ناراحتی و با اعصاب داغون نمی دانستم چکار کنم. پیام فرمانده تازه برام معنی می شد، من باید دیروز در جمع رزمندگان گردان بودم! فکر مطب رفتن را از ذهنم خارج کردم و سریع خودم را رسوندم به میدان راه آهن و منتظر اولین قطار اهواز نشستم. قطار راهی اهواز شد و من زانو در بغل برای رسیدن ثانیه شماری می کردم. یک شب حضور در قطار چقدر طولانی به نظر می رسید.! لب بجان با اندوه نبودن در بین بچه ها و با انبوهی فکر دیگر به اهواز رسیده و پشت تویوتایی سوار شده و با هزار مصیبت به منطقه عملیاتی رسیدم . با پرس و جو، به عقبه گردان رسیده و به دوستان ملحق شدم.
شکر خدا گروهان ما وارد عملیات نشده بود. شب تا صبح زیر رگبار توپخانه عراقی ها به اتفاق فرمانده و سایر کادر گروهان چمباتمه داخل سنگری داغون که سقف آن با ورق فلزی پوشش داده شده بود منتظر دستور بودیم .شدت توپ و خمپاره دشمن، مثل رگبار بهاری لحظه ای قطع نمی شد. دلهره عجیبی سرتاسر وجودم را گرفته بود .خستگی راه ، ترس میزبانی از توپ و خمپاره و افسوس ندیدن گل روی فرمانده، امانم را بریده بود. نصف شب تعدادی از رزمنده های یکی از لشکرها جهت در امان ماندن از تیر و ترکش سراسیمه وارد سنگر ما شدند ، جای سوزن انداختن در سنگر پیدا نمی شد.
آفتاب بالا اومده بود،ماهمچنان در انتظار دستور. لحظه ای یک نفر که از نیروهای لشکر ما نبود، با داد و بیداد سرش را داخل سنگر کرد و داد میزد، بچه های لشکر x سریعا عقب نشینی کنید.
از سنگر بیرون اومدیم همه داشتند فرارمیکردند!!
جلو خودرو تویاتا که با سرعت تمام منطقه را ترک میکرد قد علم کرده و با کلاش تهدید کردیم که کجا؟ متاسفانه تلاشمان بی مورد و نافرجام بود.(4)
سرداران شهید باکری
قسمت 5
از سنگر بیرون اومدیم همه داشتند فرارمیکردند!!
جلو خودرو تویاتا که با سرعت تمام منطقه را ترک میکرد قد علم کرده و با کلاش تهدید کردیم که کجا؟ متاسفانه تلاشمان بی مورد و نافرجام بود.
به اتفاق ایوب آقا (ایوبی) مرحوم جانباز کاظم اسماعیل زاده و … (اسامی دوستان دیگر را فراموش کردم)به طرف منطقه حرکت کردیم،در مسیر با برادر رضا پاسبانی روبرو شدیم،خبر شهادت سردار قنبرلو مثل پتکی بر سرم فرود آمد. چاره ای جز حرکت به سمت خط پدافندی نداشتیم، قیامتی بر پا بود خیلی ها سعی می کردند از منطقه دور شوند. عقب نشینی بدون دستور فرماندهان مگر ممکن بود؟ به سه راه مرگ رسیدیم.
ایوب آقا به من دستور دادند نیرو ها را در سمت دریاچه ماهی داخل کانال به فاصله رویت همدیگر بچینم.
عراقی ها با گستاخی کامل، آستین به بالا و به فرماندهی عدنان خیرالله،داشتند به سمت ما پیشروی میکردند. چند ساعتی گذشت ،رفتم به نیروها سر بزنم،در کمال تعجب غیر از برادر حسن موسی پور کسی در داخل کانال نمونده بود ( از پشت سر ما جیم شده بودند).
آن مرحوم را آوردیم پیش خودمان و بعد از دقایقی ایوب از ناحیه کمر میزبان ترکشی شده و دولا مونده بود. چاره ای نبود، ایشان هم باید منطقه را ترک می کردند. وعده های مکرر تعویض ما هنوز عملی نشده بود.مرحوم موسی پور هم رفتند و من تنهای تنهامونده بودم. (اون موقع بلد نبودم تا "من مانده ام تنهای تنها" را بخونم)
سه راه مرگ در تیر رس کامل عراقی ها بود و به شدت زیر آتش دشمن. نفر بر "پی ام پی "بعد از پیاده کردن تعدادی نیرو با سرعت و با عجله می خواست از معرکه خودش را خارج کند، موقع عقب و جلو کردن، فرمانده گردان (تپل و با محاسن پر پشت و احتمالا جمعی لشکر سید الشهدا)که داشت عقب عقب به سمت خاکریز می رفت، پایش سر خورد و رفت زیر شنی پی ام پی! از زانو به پائین پایش له شده بود و دیدن آن بسیار سخت. چفیه ام را تقدیم کردم و به کمک رزمنده های حاضر پایش را بستیم و سوار همان پی ام پی نمودیم. (آرزوی دیدن ایشان هم بر دلم مونده، اگه کسی ایشان را میشناسد چفیه مرا پس بگیرد)
بی سیم بعد از ایوب دست من بود. هم فرمانده بودم و هم نیرو! با حاج یعقوب تماس گرفتم. دستوری دادند که باید منتظر عقب نشینی سایر دوستان که سمت لودر های سوخته بودند، می موندم.
دوستان که آقا رسول گل( رسول علیزاده)، برادر حاج علیرضا خرازی و سایرین را بخاطر ندارم برگشتند و من آخرین نفر گردان بودم که رمز و رموز بی سیم را بهم زده و می خواستم برگردم، یکی از فرماندهان نیرو هایی که جایگزین ما میشدند جلویم را گرفت و التماس میکرد که اونها را تنها نزارم😭نگاه ملتمسانه اش حسرت دوم اون شب من بود که نتونستم همراهی کنم چون غیر از من ، کسی از گردان و لشکر ما نمونده بود.
البته حسرت اول ندیدن روی گل فرمانده عزیزم بعد از برگشت به منطقه بود .اون حسرت ها هنوز هم که یادم می افتد دلم بشدت می گیرد
و.....
برادر رزمنده حجه الاسلام اسمعیل زینالی چنین روایت می کنند:
کربلای جبهه ها یادش بخیر
یاد و خاطره شهدای کربلا ۸ که چند روز جانانه باسختیهای طاقت فرسا ازخط دفاع کردند گرامی باد. شهدایی که اینقدر باعراقی ها نزدیک بودند نارنجک بازی می کردند و تشنگی امانشان را بریده بود و جنازه شهدا می سوختند. بچه ها قادر نبودند خاموش کنند و..... چند لحظه ای بچه ها عقب نشینی کردند. هیچ وقت فراموش نمی کنم شهید قنبر لو فرمانده شجاع گردان امام سجاد (ع) در کانال ایستاده بود فرمودند: فردا روز قیامت جواب شهدا را چگونه خواهیم داد؟ یکی از بچه ها گفتند؛ اینجا از جهنم بدتراست. ولی چند نفرکه از تعداد انگشتان بیشتر نبودند برگشتند از منطقه دفاع کردند. وچند نفر از آنها طلبه های حوزه علمیه نمازی بودند. ازجمله شهید عادل علیزاده شهید اقاخانی و.......
حال بااین وضع جامعه باید اقرار کنیم، شهدا شرمنده ایم.
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
راستی آقا محمد، می دانست فقط یکی مثل سالاری می تواند پیکر بی جانش را بر دوش کشیده و در میان معرکه و زیر توپها و خمپاره ها و شنی تانکهای دشمن در شلمچه برجای نگذارد.
آخرین لحظات رزم آقا محمد عزیز را فرمانده لشکر عاشورا در نماز جمعه خوی چنین توصیف کرد:
"شهید قنبرلو در لحظات آخر به مانند ایام محرم در پشت بی سیم شاخسی واخسی می گفت و...." 😭😭😭
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
با تشکر از همکاری و فرصتی که برادران عزیزم آقایان حاج غلامعلی ولیخانلو، مجید صمدزاده، طهماسب حاج حسینلو، جلال کاویانی، علیرضا خرازی و.... برای تکمیل این مجموعه صرف کردند.
منتظر، نظرات تکمیلی و اصلاحی و خاطرات هم رزمان عزیز هستیم.
تهران میرقاسم سید تاجی
شب بیستم رمضان المبارک 1444 مصادف 21 فروردین ماه 1402
سرداران شهید باکری
شهید علی شرفخانلو
معرفی
سردار شهيد علي شرفخانلو، در یکی از روزهای بهاری، به سال 1338 خورشیدي، پا به عرصه وجود نهاد. در محلهي امامزادهی دارالمؤمنين خوي. در خانوادهاي مذهبي.
زندگی نامه
در ايام جواني با جریان اصيل انقلاب آشنا شد و به سيل خروشان مقلدان خميني پيوست و از همان ابتدا ميدانست كه؛ سرنوشت مقلدان خميني چیزی جز شهادت نيست... .
معلم بود كه نهال نوپای انقلاب به بار نشست و پس از صدور فرمان نورانی امام مبنی تشکیل سپاه، در ایفای عهدی که در سر داشت به همراه یارانِ انقلابیاش سپاه خوی را تشکیل داد و لباس سبز پاسداري را بر تن كرد.
علی مدتی بعد از تشکیل سپاه در خوی، شهردار چایپاره شد و در آن مدت کوتاه خدمات شایانی به اهالی آن سامان کرد که یاد خاطرات آن روزها، هنوز کام مردم آن دیار را شیرین میکند.
شهيد عزيزمان، در سالهاي آغازين دفاع مقدس مسئول تداركات سپاه خوي بود و بعدها، همزمان با شکلگیری لشکر عاشورا به فرماندهی شهیدِ قهرمان، آقا مَهدی باکری و به امر ایشان عازم جبهه شد و در عمليات والفجر يك از سوي آن فرمانده دلير، بعنوان معاون تدارکات و پشتیبانی لشكر انتخاب شد.
والفجر يك، سرآغاز طلوع فجر شهادت شهيد عزيز بود و همای شهادت در روز 22 فروردين سال 1362 بعد از جلسهی هماهنگي شوراي فرماندهي لشكر، بر سر او سایه انداخت و وقتي براي رساندن آب به خط مقدم، عازم خط شده بود، تركش خمپارهای بهانهای ساخت برای پيوستن او به فاقله شهدای آخرالزماني امام عشق... .
شهيدِ سعيد در فرازي از وصيت نامهی عاشورائیاش اینچنین مينويسد:
"چون بدون زيارت و با آرزوي زيارت كربلا از اين دنيا ميروم، خواهش ميكنم كه بعد از آزادي كربلا عكس مرا بهعنوان زائر امام حسين (علیهالسلام) بزرگ آموزگار شهادت، به كربلا برده و زير پاي امام حسين (علیهالسلام) نصب نمائيد و در زيرش جملهي: «با آرزوي زیارت تو شهيد شدم يا حسين» را بنويسيد."
داستان حماسهی حیات پرافتخار و شهادت این شهیدِ عاشورائی، در کتابهائی با عناوین «اشتباه میکنید! من زندهام» و «درضیه» به قلم فرزند بزرگوار شهید و از سوی انتشارات روایت فتح منتشر و در اختیار رهجویان طریق جهاد و شهادت گذاشته شده است.
https://eitaa.com/joinchat/2238578915C35df2a0ca4
لینک گروه سرداران شهید باکری در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیات ۲۳ تا ۲۴ سوره مبارکه حشر هدیه به روح ملکوتی سرداران #شهید_آقا_مهدی_و_حمید_آقا_باکری
... اوست خداى يكتايى كه غير او خدايى نيست ، سلطان مقتدر عالم ، پاك از هر نقص و آلايش ، منزّه از هر عيب و ناشايست ، ايمنى بخش دلهاى هراسان ، نگهبان جهان و جهانيان ، غالب و قاهر بر همۀ خلقان ، شایسته بزرگی و عظمت است. خدا از آنچه شریک او قرار می دهند، منزّه است. (۲۳) اوست خداى آفرينندۀ عالم امكان و پديد آرندۀ جهان و جهانيان، نگارندۀ صورت خلقان...
🇮🇷
🌺 روحشان شاد و یادشان گرامیباد
.
#آقا_مهدی_باکری
#حمید_آقا_باکری
#دفاع_مقدس
#ماه_رمضان
#بهار_معنویت
#شهیدان_لشکر_عاشورا
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
نگاه را می رباید ...!!!
هر آن کس که زیباست
و تو زیباترینی
ای شهید...!!
روزگاری جبهه که می رفتند
دست پر بر می گشتند
و چه درد داشت
سوغاتی که
بوی باروت
بوی خون...
و شهادت می داد...
صلواتی هدیه به روح سردار شهید علی اکبر سودی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🕌ای قدس ای شهر خدا
✨ آزاد می خواهم تو را
🕌 معـراج گاه مصطفی
✨آزاد می خواهـم تو را
🕌ای قبلـه گاه اولیــن
✨بهر رسـول آخـریـن
🕌از سلطه صهیونیان آزاد
✨می خواهــم تو را
روزجهانی قدس گرامی باد🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #ماه_رمضان
🔸دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
یادمان شهدای نهرخَیّن
❣#سلام_امام_زمانم❣
☀️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ...✋
🌸سلام بر تو ای نور خداوند که هدایت یافتگان به مدد آن ، راه را از بیراهه می شناسند و مومنان به یمن آن نجات مییابند...
📔زیارت امام زمان (ع) در روز جمعه
☀️🌸☀️
#امام_زمان
❣#سلام_امام_زمانم❣
ای که فصل آمدنت ،
زیباترین فصل زندگانی است
وحضورت، گویاترین پیام آشنایی؛
ای که باب خدایی و واسطه فیض ،
دریای رحمتی و بی کران مهر.
مارا دریاب..
#سلام_صبحگاهی
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه✋
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
#امام_زمان🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قدس! ظهور منتظر نزدیک است 🙏
خورشید دمیده و سحر نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🍃🌸شروع هفته تون پُر برکت
و معطر با ذکر شریف
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان مطهرش 🌸 🍃
🌸اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸
4_5924488303398093152.mp3
14.54M
🌹
ترتیل جزء بیست و چهارم قرآن
با صدای استاد عبدالباسط
🌹
نیایش صبحگاهی🌸🍃
🌸خـدایا...
🍃اولین روز هفته را با نام
🌸زیبایت آغاز میکنیم
🍃الهی بهترینها
🌸را نصیب دوستانم کن
🍃تا تقدیرشان انگونه که
🌸تو میپسندی مهیا شود
🌸خدایا...
🍃با دستان مهربانت
🌸مشکلات ما را حل
🍃وگره کارفرو بسته مارا بگشا
🌸و شروع هفته پُر برکت را
🍃به همه دوستانم عطا فرمـا
🌸آمیـن...🙏
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا😊
صحبتون منور به نور شهدا
سردارجاویدالاثرشهیدآقامهدی باکری😊
@bakeri_channel
❀ ❀ ❀ ❀ ❀