#عشق به حضرت امام خمینی (ره) ، #ذوب در #ولایت ، شیفتگی در مقابل مکتب امامت و ولایت، #علاقه بیش از حد به سالار شهیدان و سرور آزادگان عالم حضرت امام #حسین (ع) توجه و دقت در انجام فرایض دینی به ویژه #نماز اول وقت از دیگر خصوصیاتی است که همرزمان شهید باکری به این خصوصیات او ایمان دارند.....
#امانتداری، #صداقت، #دقت در حفاظت از بیت المال، #خوش_خلقی، #گشاده_رویی این شهید بزرگوار موجب شده بود تا تمام کسانی که نام و آوازه او را شنیده بودند آرزو کنند حداقل یک بار او را ببینند....
#سردارجاویدالاثر_شهید_آقامهدی_باکری
@bakeri_channel
#دیدار_دویار❤️
#عاشقانههای_شهیدآقامهدی_باکری_ و #شهیدحاجاحمد_کاظمی
.
.
ازمرخصی برگشته بودیم اهواز. احمد کاظمی تماس گرفت:
–مهدی میخام ببینمت.
قرار گذاشتند و هر دو سر قرارشان آمدند.
دیدار #دو_یار دیدنی بود تا شنیدنی و نوشتنی. شاید نتوان آن لحظات را با هیچ بیان و قلمی گفت و نوشت. انگار سالهاست که #همدیگر را ندیدهاند. دست در گردن هم کردند. احمد آقا مرتب میگفت: « #مهدی خیلی دلم برات تنگ شده بود. خیلی دلم گرفته بود برای دیدنت ثانیه شماری میکردم تا ببینمت دلم باز بشه…».
#علاقه این دو به یکدیگر، به قدری محکم بود که بیشتر وقتها میشد یکی را در کنار دیگری یافت. #احمدآقا و #آقامهدی به قدری به سنگرهای همدیگر رفت و آمد میکردند که احمد کاظمی بیشتر بچه های لشکر عاشورا را به نام میشناخت و آقا مهدی هم چنین بود.... در بیشتر عملیاتها اصرار داشتند که #احمد و #مهدی کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و….
#منبع : آشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص ۴۱
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
🌺از زبان #همسرشهید
🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به #سوریه،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی #حضرت_زینب (س) بایستم
🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو #اوج_وابستگی و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن.
🔸بنده فقط سکوت کردم،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی #نگفتم. دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که #برن.
🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم
دیدم که دیگه صداشون نمیاد و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و #اشک از چشماشون سرازیر میشد.
🔸وقتیکه من #گریه ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم چون خیلی به ایشون #علاقه داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین
🔹فقط به #خنده بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت #شهیدنشین... ایشونم خندیدن
و گفتن:نه من میخوام #چهل سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد #شهید شم.
#شهید_تاسوعای_94
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا