#ﺷﺪﺕ_ﻋﻼﻗﻪ
#راوی_ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ_ﺑﺎﺯﮔﺸﺎ
🌻ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﯼ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ .ﺧﯿﻠﯽ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ➰〰➰
🌻ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭﮔﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ . ﻋﺰﯾﺰ ﺟﻌﻔﺮﯼ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ.
#ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻩ ﺣﺎﺟﯽ؟ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺒﺮﺍﻗﯽ☺️
#ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺷﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ:ﺍﮐﺒﺮ ﺟﻮﺍﺩﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺳﻤﺎً ﻋﻀﻮ ﺳﭙﺎﻩ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ 😊
#ﻋﺰﯾﺰ ﺟﻌﻔﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻣﺎﻡ، ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﻪ، ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﻩ .
#ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﻋﻀﻮ ﺭﺳﻤﯽ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺸﻪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﻪ.
#ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺩﯼ ﺩﺍﺭﺩ، ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻟﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﮐﺎﻣﻼً ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﻫﻢ ﺣﮑﻢ ﺁﭼﺎﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺍﻻﺋﻤﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﻧﻈﺎﻣﯽ؛ ﻣﺜﻼً ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺣﺪ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺷﺪ، ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﻣﺴﺆﻭﻟﯿﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺩﯼ ﺩﺍﺩ، ﺿﻤﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ,.
🌻ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ، ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺪﺕ ﻋﻼﻗﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ😔
#ﺩﺭ ﻭﺍﺩﯼ ﺭﺣﻤﺖ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻣﺪﻧﺪ،ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟🌺ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﮕﯽ ﮐﻔﺘﯿﻢ ﻧﻪ ! ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ...
🌺ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺁﻓﺮﯾﻦ ! ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺍﺭﺩ،ﻣﻮﺭﺩﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ 😔،
#ﺍﯾﻦ_ﺷﻬﯿﺪ_ﺧﯿﻠﯽ_ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺍﺳﺖ🌷 #ﺧﯿﻠﯽ_ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ_ﺑﺪﻩ_ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
#ﺁﻗﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ،ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺟﻮﺍﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ،ﻗﺒﻼ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ,
#ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺧﻮﺏ !ﭘﺎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !!! ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻧﯿﺪ.
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍن شاءﻟﻠﻪ
#وصیت_نامه
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
🌷پس_از_عرض_سـلام به پیشگـاه امـام زمان(عج) و نماینده برحقش ابراهیم زمان, بت شکـن تاریخ رهبر عظـیم الشان انقلاب اسلامی امام خمینی و ملت شهید پرور و قهرمان ایران.🇮🇷
#پدر و مادر و برادر و خواهر گرامیم و دوستان عزیز امکان دارد پس از چندی من از این دنیـا وداع کرده و فیض دیدار با شما را در این دنیـا نداشته باشم انشاءَالله با نیتی پاک که از سرچشمه ایمان بخدا،در راه خـدا ،برای خدا و در جهت آزادی خلق خدا از دست استکبـار جهانی به سرکردگی امپریالیست های شرق و غرب جان خود را که خداوند متعال به من امانت داده به او پس بدهم.
#درست است که خداوند دنیا را محل امتحان قرار داده،درست است که من از میان شمامی روم ولی هدفم ،آیه مبارکه: (وَنُریدُ اَنٍْْ نَمُنَ عَلی الّذینَ استُضعِفُوا فی الارض) است.
🌸این اسلام است که باقی می ماند و تمامی شتافتگان به سوی الله این هدف را دارند و در راه اسلام برای به ثمر رسیدن این قول الهی ,هر مسلمانی بایدبجنگد.
🌸برادران ودوستان گرامیم همه مسلمانان درقبال مسائل انقلاب مسئولند و هر مسلمانی باید سعی کند به این انقلاب خدمت نماید تا اینکه بگوید انقلاب برای ما چه کرده است. بقول امام باید بگوید ما برای انقلاب چه کرده ایم.من ودیگر کسانی که شهیدشده اند دیگر شانس آنرا نداشتیم که بیش تر به این انقلاب خدمت کنیم ولی آنهایی که مانده اند باید بکوشند هر چه توان دارند در به ثمر رسیدن و تداوم و صدور این انقلاب اسلامی جهانی باید بکوشند.
🕊🌹🕊🌹
🌸به نظر من برای آنکه بتوانید به این انقلاب تداوم بدهید واین انقلاب دریکجا نمانده و مانند آبی که در یک برکه مانده است فاسد نشود تا نسل آینده نیز از پیروزیهای این قیام بهره مند شوند,باید سعی نمایید که اول در خود زمینه آگاه شدن را بیافرینید و خود را کم کم به مسایل اسلامی که شدیداً نیاز است آگاه سازید زیرا انقلاب اسلامی است ما باید درباره اسلام مطالبی بدانیم و بعد سعی نماییم تمامی توده های مسلمانان نا آگاه را با آگاهی دادن از دست خرافات و اعتقاد داشتن به بعضی چیزهای خلاف اسلام برهانید و به آنها راه انتخاب کردن را بیاموزید.🇮🇷
#اینم مزارم منه😊
#گلزارشهدای وادی رحمت تبریز
#بلوک شهدا،فازیک، ردیف۵۲، شماره۱۲
🌷
#خوشحال میشم بهم سربزنید✋
#پیرو_ولایت_فقیه_باشید
#مواظب_خوبیهاتون_باشید🚫
#التماس_دعای_فرج
🌹یاعلی مدد🌹
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
#سردار_علی_اکبر_جوادی
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج ✨
یاعلی مدد🖐
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا😊
#صحبتون_منور_به_نور_شهدا
#سردار_جاوید_الاثر_شهید_آقا_مهدی_باکری
@bakeri_channel
❀ ❀ ❀ ❀ ❀
#شهیدانــه
شرهانی یعنی تفحّص...
نه تفحّص شهدا. تفحّص خودت
وجودت،زندگیت. شرهـانی راباید لمس کرد.
شرهانی یعنی ...
عاقبت جوینده یابنده است. این جمله را باید از زبان بچه های گروه تفحص شنید. باید از جویندگان گنج، نادیده ها را بپرسی و ناشنیدنی ها را بشنوی باید از مردمک چشم شهیدیاب ها شرهانی را دید.
شرهانی جایی است که بچه های گروه تفحص زیر لب زمزمه می کنند:
خاک را یک سو بزن آرام تر /خفته اینجا یار مفقود الاثر
و وقتی چیزی پیدا نمی کنند بادست بغض گلویشان را می فشارد و آنها را مجبور می کند که زیر لب نجوا کنند:
گلی گم کرده ام می جویم او را /به هر گل می رسم می بویم او را
اینجا شرهانی است چه چیزی را گم کرده باشی یا گم نکرده باشی باید دنبال گم شده خودت یا دیگران بگردی.
اینجا سرزمین گمنام هاست. سرزمین بی نام و نشان ها.
اما همیشه گمنامی در بی نام و نشانی نیست اینجا مدفن فرزندان روح الله است.
🍂🍂
🔻 گمشده هور 3⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
با غلامپور و سوداگر و چند نفر دیگر از فرماندهان جلسه داریم. ننه از خانه زنگ می زند و میگوید رسميه را برده اند بیمارستان. به بچه ها می گویم:
- خانومم رو بیمارستان بردند. وسط جلسه هم هست. کارمون می مونه ولی من باید خودم رو برسونم، هیچ وقت که کنارشون نبودم الآن هم نباشم، براشون فقط یک مشت خاطره ی بی وفایی می مونه.
بچه ها پیشنهاد کردند بقیه ی جلسه را در حیاط بیمارستان برگزار کنیم. بچه هنوز به دنیا نیامده. توی حیاط با فرماندهان نشسته ایم و جلسه را ادامه می دهیم ولی خیلی رسمی نیست. قمر از دور صدایم میکند، وقتی جلو میروم خبر می دهد که پسرت صحیح و سالم است. بچه ها از دور دارند نگاهم می کنند، مطمئنم تا همین حالا کلی بهانه برای خندیدن به دستشان داده ام. به داخل سالن می روم که رسميه را ببینم، خدا را شکر که محمدحسین هم آمد. جلوتر از رسیدن من فهمیده است که فرماندهان را جمع کرده ام در حیاط بیمارستان :
- آخه حاجی من خجالت میکشم این چه کاریه؟
- چه اشکالی داره. به ما نمی آد جلسه روی چمن برگزار کنیم حتما باید بریم توی خاک و خل.
- نه، خوب............ محمدحسينت رو دیدی؟ سر حاله پسرم؟
- آره، سر حال و قبراق. اومده که مراقب مادرش باشه.
- حاجی، خدا سایه ی شما رو از سر ما کم نكنه.
خیالم از بابت رسميه و بچه راحت شد. با بچه ها برگشتیم منطقه تا به بقیه کارها برسیم. مسئولیتم خیلی زیادتر شده. سپاه ششم را به من سپرده اند که بسیج خوزستان و لشكر نصر و چند تیپ دیگر زیر نظرش است. در عین حال حفظ جزایر و قرارگاه نصرت هم سر جای خودش مانده.
همراه باشید
روزگاری جبهه که می رفتند
دست پر بر می گشتند
و چه درد داشت
سوغاتی که
بوی باروت
بوی خون...
و شهادت می داد...
⬅️شهید حاج حسین خرازی، شهیدآقامهدی باکری و سردار سلیمانی در یک قاب
@bakeri_channel
🍂🍂
🔻 گمشده هور 4⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
روزهای پایان جنگ
بعد از چند جلسات پیاپی با تعدادی از فرماندهان در جاده اسلام آباد غرب، با ۲تا ماشین حرکت کرده ایم. شب است و جاده ناامن و تاریکی خستگی و بی خوابی هم کلافه مان كرده است. چوب کبریت گذاشته ایم لای چشم هایمان تا پلکهایمان باز بماند و خوابمان نبرد. یک لیوان آب هم گرفته ام دستم و دائم به صورت سید میپاشم، اما فایده ای ندارد. بهترین راه این است که دو سه ساعت جایی توقف و استراحت کنیم.
راه افتاده ایم سمت حلبچه و به "عنب" رسیده ایم، عراق در عرض همین چند ساعت گذشته اینجا را شیمیایی زده است. ماشین در گل گیر کرده.. هواپیماها هم مدام بمباران می کنند. ماسکها را زده ایم و برای بیرون کشیدن ماشین با سيد دنبال طناب راه افتاده ایم. در خانه ای را که نیمه باز است میزنم و داخل می رویم. مردی در کپر نشسته. آرام و بی صدا به نقطه ای . خیره شده. سید میرود جلو و به مرد می گوید: .
- طناب نداری؟
هنوز متوجه نشده، مرد کپرنشين صدایش را نمی شنود و مرده است. صدایش میکنم و می گویم
- بابا این مرده شهید شده.
بالأخره طناب پیدا میکنیم و ماشین را در می آوریم. در حلبچه و عنب خیلی کشتار است. این صحنه ها دل آدم را آتش می زند. زنان و بچه هایی که بیگناه, بیگناه درجا خشكشان زده است و این سوی و آن سوی افتاده اند. اگر هم کسی زنده مانده، شرایطش خیلی بد است. در شهری که تا چند ساعت پیش عطر زندگی پیچیده بود، حالا گرد مرگ و خاموشی افشانده اند. صدام به مردم خودش هم رحم نمی کند چه برسد به نیروهای ایرانی، برادر شمخانی هم آمده است اینجا. تا من را می بیند میگوید
- باید در جنوب کسی باشه که عراق از اون سمت حمله نکنه. بيا برگردیم. جبهه ی جنوب هم بدجوری به هم ریخته.
از بچه ها جدا می شوم و به همراه شمخانی با هلی کوپتر به سمت اهواز می آییم.
صدام و زباله های دور و برش به شدت جزیره را زیر آتش گرفته اند. آرامش ماه های پیش تبدیل به بی قراری شده است. هر لحظه در نقطه ای از جزیره موشکی به زمین میخورد و آب مرداب به هوا می باشد و نی ها آتش میگیرد. فرماندهان می آیند و می روند تا جزیره حفظ شود. قرارگاه میان آب است و پشت سرمان آب و روبرویمان دشمن و فقط یک جاده ی خاکی در وسط قرار دارد. تمام دنیا جمع شده اند تا تلافی این چند سال را بگیرند و از صدام حمایت میکنند، هر روز بر عليه ما قطعنامه صادر میکنند و در عوض به عراق مجوز استفاده از سلاح های شیمیایی و غیرمتعارف را می دهند. آمریکا ناوش را آورده و در خلیج فارس مستقر کرده و وقیحانه هواپیما و کشتی های ما را هدف قرار میدهد. وضع آشفته ای است، شب و نیمه شب برای بازدید جزایر شمالی و جنوبی و پد غربی می روم. بچه ها سخت درگیرند و روز و شب هایشان را گم کرده اند. علیپور دائم جلوی من می آید و می گوید:
- هلیکوپترها آمدند.
هر چه به آسمان نگاه میکنم میبینم خبری نیست. این دفعه عميق نگاهش میکنم تا بفهمم چه مشکلی پیدا کرده، در این هیاهو یک آن خنده ام میگیرد
- علی پور توی عینکت گل چسبيده فکر میکنی هواپیما دیدی؟
عینکش را که بر می دارد و پاک میکند مشکل هواپیماهای عراقی هم حل میشود.
همراه باشید
سبزدرآینه مانده است نگاهت ای مرد
شوق دیدار تو دارند #سپاهت ای مرد
نگاهت باز ســوی #لشکرعاشورا بود
چشمها محو تماشــای نگاهت ای مرد
#شهیدجاویدالاثر
#سردار_آقامهدی_باکری
@bakeri_channel
🌼🌸🌼🌸
#باکری از ما و من گذشته بود
پاک سر تا پا #خدایی گشته بود
#باکری مــرد حماسه ، مرد خـون
مـرد میدان،مرد اقلـیم_جـنون
#مرد_جنگ
#شهید_آقا_مهدی_باکری
@bakeri_channel